این روزا تا میخوام جواب کسی رو بدم، جیگر درونم فریاد میزنه: مگه مهمه؟ مگه مهمه؟ مگه مهمه؟
خب بالطبع بعدش من منصرف میشم از اظهار نظر کردن ...
از سالها پیش یه اخلاقی پیدا کرده بودم که متخصص همه چیز باشم، از سیستمهای نوین فوتبالی بگیر تا در مورد آکورد می ماژور در گام چهارم رو دسته گیتار اظهار نظر میکردم، از اومانیسم فلسفه می بافتم تا به اتوپیای مورد نظر جنبش دانشجویی اظهار فضل می کردم. اصن سیاست خوراکم بود بخصوص آسیب شناسی کودتای 28 مرداد و شناخت کامل شجره نامه قوام السلطنه سخنرانی می کردم که بیا و ببین، در مورد خشکی پوست و عوارض زیاد فعالیت جنسی در دوران یائسگی خانمها هم صاحب نظر بودم. خب بودم ...
بعد از یه جایی (دقیقا نمیدونم از کدوم جایی) به این نتیجه رسیدم که مرد حسابی چه دلیلی داره که این همه حرف میزنی دو دقیقه زبون به دهن بگیر ببینم بقیه چی میگن، چشمتون روز بد نبینه بقیه در مورد چیزهایی حرف میزدند که من اصلا تا حالا به گوشم هم نخورده بود از سینمای نوآر بگیر تا حالت عرفانی رضا یزدانی در اجرای آهنگ کوچه ملی و لاله زار، گفتم ای دل غافل به قول فامیل دور من چرا این افق های روشن رو زودتر به روی خودم باز نکردم؟
همه این حرفها رو گفتم که بگم اول بهتره آدم در مورد هر چیزی اظهار نظر نکنه، سعی کنه بیشتر یاد بگیره به همین خاطر از 18 ماه پیش شروع کردم به یادگیری شروع به مطالعه و الان هر چه که میگذره بیشتر میفهمم سکوت کردن چقد خوبه، لزومی نداره آدم در مورد هر چیزی اظهار نظر کنه، چند پیش یه جایی بودیم یکی برگشت بهم گفت هر وقت مستی از سرت پرید بیا بشین در کنارم تا از لحاظ اومانیستی و فرویدیسم این مساله رو برات بشکافم، زدم به شونه اش و گفتم داداش تا حالا کی با کوکا کولا مست شده که شما ما رو مست دیدی؟ در ضمن دکتر شما مگه جامعه شناسی یا روانشناسی خوندی که میخوای این مساله رو برای من بشکافی؟ این مسائل مث شکم مردم نیست که تو اتاق عمل میشکافی ها نیاز به مطالعه و تخصص داره. چندی بعد شنیدم که گفت فلانی یعنی من حق نداشتم ایشون رو جلوی جمع خراب کنم.
مردم به خودشون اجاره میدن راحت بقیه رو قضاوت کنند اونم از روی چهار تا مسیج و نوشته و استاتوس فیسبوکی و توعیت و این حرفا اما وقتی قضاوت خودشون رو بهشون یادآوری میکنی میگن شما بی ادب و بی نزاکت هستید.
خوبیت نداره نکنیم این کارها رو ... به جای این کارا بهتره شهرام شب پره گوش کنیم و کلاه قرمزی ببینیم که ثوابش بیشتر از عقوبت قضاوت کردن است...
از شش هفت سال پیش اشتراک ایمیل زخمه رو راه انداختم اما امروز به این نتیجه رسیدم که این سرویس رو دیگه تعطیل کنم و با اینکه برای تعداد 50 نفر که مشترک ایمیلی این وبلاگ بودند و با فیدبکی از دوستان گرفتم که از فرستادن این ایمیلها خسته شدند، این مژده رو میدم که این آخرین ایمیل از وبلاگ زخمه خواهد بود و دیگر مطالب زخمه برای شما ارسال نخواهد شد.
خب اینم تجربه جالبی بود که بعد از سالها، بالاخره وقتش رسیده است تا جدی تر اینجا بنویسم در مورد برندینگ و تکنولوژی و شاید هر از گاهی در مورد شعر و ترانه و فیلم.
یکی از خلاقانه ترین تبلیغاتی است که تو این چند وقت اخیر تو تلویزیون ایران دیدم، واقعا خیلی خوبه
بعضی وقتها به خودم میگم:
تو رو دارم،
واسه اینه که پشتم گرمه
راستی میتونین از اینجا این ویدئو رو دانلود کنید.
سالهاست به این موضوع فکر میکنم که چرا باید رفت؟ چرا نباید ساکن ماند؟ چرا اگر بمانی ضرر کردی؟
کلا انسانها چرا باید به زندگی از باب منفعت اقتصادی نگاه کنند؟ همین نگاه ضرر یا سود کردن یعنی نگاه اقتصادی به زندگی، بهرحال درست است که مبنای رفع نیاز آدمها اقتصاد است اما همه زندگی نیست، ما در برهه ای از زندگی از سیاست لذت برده ایم یا در جایی دیگر از هنر لذت بردیم اما همیشه همه این مسائل تحت تاثیر اقتصاد بوده است.
سالها پیش که میتوانستم از ایران بروم بنا به دلایلی که هیچکدام اقتصادی نبودند از ایران نرفتم و ماندگار شدم اما از وقتی که از 4 سال قبل یه جدیت افتادم که مهاجرت کنم همین عوامل اقتصادی مانع از رفتنم شدند، اگر قرار بود در کشور مقصد دوباره طعم تلخ بیکاری یا وضعیت بد اقتصادی را تحمل کنم با خودم گفتم که همین جا حداقل چند حامی دارم و میتوانم روی کمک آنها حساب باز کنم ام بعد از دو سال به این نتیجه رسیدم که باز دغدغه اقتصاد دلیل خوبی برای ماندن نیست.
ما نیاز داریم که بعضی از امیال خودمان را برآورده کنیم، هنر یا آزادی از این دست هستند جایی که راحت بتوانی حرفت را بگویی و موسیقی مورد علاقه ات رو بشنوی یا به کنسرت هنرمند مورد علاقه ات با خیال راحت بشینی تا بری در سینما و فیلمهای خوب و روز و مورد علاقه ات را ببینی، چیزی که در این کشور برای همه ما شده آرزو، شده یک رویا.
داشتن محیط کاری که تو کمتر آزار ببینی، اینکه وقتی توانایی های خاصی داری دلیل بر این باشد که تو پیشرفت کنی نه اینکه باعث حسادت همکارانت شود و تو را زمین بزنند.
حتی برای ازدواج نیز الان در ایران با سد عظیمی به نام منفعت طلبی روبرو هستیم. عاشقیت ها بر مبنای اقتصاد پایه ریزی شده است.
در کل به این نتیجه رسیدم ترجیح میدهم در جایی غیر از سرزمین مادری زندگی کنم ...
خیلیا میگن تو چرا اینقد این دیوانه را ستایش میکنی چه دلیلی داری برای این همه ستودن؟ جواب من یک چیز است دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
امروز خسته از سر کار اومدم اتفاقی دیدم که دی وی دی Inglourious Basterds تو دستگاه پخش خونه است یه نمه نگاه دارم تا این تصویر رو دیدم و فهمیدم که کیو تی بزرگ بازم هم یه دیوانگی خاص از خودش نشون داده و تو این فیلم هم به نقش یک سرباز نازی حضور داشته است که توسط شکارچیان یهودی اینگونه پوست سرش رو می کنن، کارگردان و نویسنده نابغه ای که خوره فیلم است.
هنوز از این کشف خودم دلشادم ...
آخرین دیالوگ این فیلم رو که برادپیت میگه به نظرم حرف خود تارانتینو است که در مورد این فیلم گفته است:
احتمالا این بهترین اثر هنری من هستش...
یه حقایقی است که گفتنشون تلخ نیست بلکه شنیدنشون تلخ است مثل «من کلی "دوستت دارم" شنیدن به خودم بدهکارمـ »
یه مثلی است که میگه:
خدا تخته تراش نیست ، به هم انداز است !
یه جایی دیگه ای هم میگه:
خدا در و تخته رو خوب با هم جور کرده !!!
من دیگه حرفی ندارم ;)
واقع بین باش و دست از مُردن برای کسی که برای تو تب نمیکند، بردار ...