زخمه

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...
زخمه

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

من و تو و بارون ...

من باشم و تو باشی و نم نم بارون و ...

نوای پیانو و صدای آوازه خوان که میخونه:

آره بارون میومد خوب یادمه...

زیر لب زمزمه کردم،

کی می تونه این دل دیوونه رو از من بگیره؟

اون قَدَر باشه که من این دل و دستش بدم و چیزی نپرسه،

دیگه حرفی نمونه بعد نگاهش،

آره بارون میومد خوب یادمه ...

اما خب غم اینجاست که همه اینا هست و تو سالهاست هستی و نیستی ...

جانان من

میخوام از چشمات بنویسم لعنتی که هر وقت نگاهم میکردی سرمو پایین می گرفتم. الان میتونم از سالها دوست داشتنت بنویسم لعنتی . توئی که آرام و آشوبم بودی ... 
سالها پیش برات نوشتم :


«چشمانت  قبله گاهم بود
دستانت  جا نمازم بود
آهنگ خوش صدایت
همه راز و نیازم بود»

نشد دلم، حریف چشمات بشه
تو یه جنگ تن به تن اسیرت شد
تو گرگ و میش خاطرات سبزم
یاد تو  بود و بی هوا پیرت شد

چشم تو، شبُ از چشام ربود
ترانه ی خوش دلمو سرود
تو روزای سرد و زمستونیم
نگاهت، گرمی ترانه هام بود

توی باغ شب امیدُ می کاشتی
گلای آرزو رو  می شکفتی
تو هیاهوی گرگای شب زده
از بارون و مهتاب غزل می گفتی

مهراوه ات، مهموندار شبم بود
ترانه هاش هم آغوش لبم بود
با تو و این شب نشین ناگزیر
فقط حدیث تو، تاب و تبم بود

چشمت، تقدس پاک زئوسه
تو غربت ناتمومه این قفس
قابیل شبم، رو به خواب مرگه
دل سبزت رو بده دست ارس

ارس آزادی
همیشه عاشقانه نوشتن رو دوست داشتم جانان من ...

وضوی عشق ...

حلاج منصور را بسیار دوست میدارم و چقدر صحنه مرگ او با آزاد مرد ایرانی یعنی بابک یکی است:

هرکس سنگی می انداخت؛ شبلی را گلی انداخت ، « حسین منصور » آهی کرد . گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی ؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت :« از آن که آنها نمی دانند ، معذورند ؛ از او سختیم می آید که او می داند که نمی باید انداخت»
پس دستش را جدا کردند خنده ای بزد گفتند « خنده چیست؟» گفت « دست از آدمی بسته باز کردن آسانست مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می کشد ، قطع کند» پس پایش ببریدند تبسمی کرد ، گفت : بدین پای سفر خاکی می کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید .»
پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد ، گفتند : چرا کردی ؟ گفت : خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زرید من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان خون ایشان است.» گفتند اگر روی به خون سرخ کرد ساعد چرا آلودی؟ گفت «وضو سازم» گفتند چه وضو؟ گفت در عشق دو رکعت است که وضوء آن درست نیابد الان به خون .»
پس چشمایش برکندند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می انداختند ، پس گوش و بینی بریدند و … پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد.

از کتاب حلاج نوشته علی میر فطروس

واقع بین ...

واقع بین باش و دست از مُردن برای کسی که برای تو تب نمیکند، بردار ...

تسبیح ...

تسبیحهای من سالهاست 
در نبودنت 
ذکر Where is my Love می گویند

عسل امیدی

پریزاد ...

خب شنیدم بسلامتی پریزاد عشقُ مه آسا کشیدی، خدا را به شور تماشا کشیدی مه بانوی من !!!