زخمه

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...
زخمه

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

جانان من

میخوام از چشمات بنویسم لعنتی که هر وقت نگاهم میکردی سرمو پایین می گرفتم. الان میتونم از سالها دوست داشتنت بنویسم لعنتی . توئی که آرام و آشوبم بودی ... 
سالها پیش برات نوشتم :


«چشمانت  قبله گاهم بود
دستانت  جا نمازم بود
آهنگ خوش صدایت
همه راز و نیازم بود»

نشد دلم، حریف چشمات بشه
تو یه جنگ تن به تن اسیرت شد
تو گرگ و میش خاطرات سبزم
یاد تو  بود و بی هوا پیرت شد

چشم تو، شبُ از چشام ربود
ترانه ی خوش دلمو سرود
تو روزای سرد و زمستونیم
نگاهت، گرمی ترانه هام بود

توی باغ شب امیدُ می کاشتی
گلای آرزو رو  می شکفتی
تو هیاهوی گرگای شب زده
از بارون و مهتاب غزل می گفتی

مهراوه ات، مهموندار شبم بود
ترانه هاش هم آغوش لبم بود
با تو و این شب نشین ناگزیر
فقط حدیث تو، تاب و تبم بود

چشمت، تقدس پاک زئوسه
تو غربت ناتمومه این قفس
قابیل شبم، رو به خواب مرگه
دل سبزت رو بده دست ارس

ارس آزادی
همیشه عاشقانه نوشتن رو دوست داشتم جانان من ...

دوباره برگشتم به سوی تو ...

بعد از مدتها به خانه خودم برگشتم به وبلاگی که از سال 82 مامن من بود. میدونم دو ساله در موردش بی وفایی کردم و سرم به اینستاگرام و توئیتر و فیسبوک گرم بود. اما اینجا همیشه خانه اول من است. زخمه جایی که سالهای اول دانشجویی عاشق شدم، جایی که در سالهای اول مهاجرت به تهران عاشق شدم. حالا سالهاست که با عشقی پنهانی سر میکنم. 

خودت نیستی اما حضورت تو زندگیم هست. 

اینجا زخمه است جایی که پیک به گیتارم میزنم و با دیدن و شنیدن صدایت لذت میبرم. 

سالهاست برای چنین عشقی نوشتم و تو شاید هیچوقت نفهمی که عاشقت بودم ...


وقتی که شب رو تنم دس می کشه

خوابِ تو، رو چشام قفس می کشه

تو رقص واژه های غریب آشنا

لبام با اسم تو نفس می کشه


تو ریتم تند گیتار کولیا

می میرم مث یه آکورد تنها

تو هنوز یه آرپژ دلنشینی

رو تن این گیتار دل سیا


"تو جمعه های من جای تو خالیست

نفسهایم از هوای تو خالیست"

مرا بخاطر بسپار و بدون

ایل مغان از سارای تو خالیست

 

جای تو خالی، اگه مونده بودی

این شعرُ جای من سوزونده بودی

تو رو به بوسه نگام می بردم

اگه مستیِ منو خونده بودی


یه عمری با خیالت مستی کردم

نیستی ببین چه با هستی کردم

خیالمو خواب ترانه کردم

باز توبه شکستم و مستی کردم


ارس آزادی

دلتنگی

دلتنگ که باشی 

هیچ چیزی آرامت نمیکند 

یک دلت پای رفتن می‌خواهد 

یک دلت هوای ماندن می‌خواهد


ارس آزادی


ارتش


گفتم: دوستت دارم

گفت: چرا؟

گفتم دوست داشتن مثل ارتش است

ارتش چرا ندارد


ارس آزادی


نازلی ...

نازلی سالهاست که سخن نمی‌گوید 
از آن سالهایی که پدرانمان سیگار بهمن  می‌کشند

ارس آزادی 

هوای اردیبهشت ...

هوای دلت را داشته باش

اردیبهشت زمان عاشق شدنهای بی‌هواست...


ارس آزادی

تاوان ...

اسم حوا هم لیلی بود
ابلیس خیلی سال مجنون بود
سیب و گندم بهانه بود 
عشق تاوان این جنون بود

ارس آزادی

اردیبهشت ...

بگو دوستت دارم تا 

خودم را در اردیبهشت آغوشت پیدا کنم ...


ارس آزادی

باران من ...

مثل باران بر تن خشکیده چی چست
تو بر من ببار


ارس آزادی

خنجر ...

حالا به جایی از تنهایی رسیده ام

که می توانم

از پشت به خودم خنجر بزنم


ارس آزادی

پیک ...

مدتیست به دل حکم نمیکنم
به جایش به پیک حکم میکنم ...
اما 
گویی در این میخانه پیکها همگی شکسته است ...

ارس آزادی

نازلی ...

نازلی سخن بگو 

صدای تو، آواز تنهایی من است ...


ارس آزادی

یه چشمایی ...

به یه رفیق میگم: ببین مهم این نیست که کی تو رو دوست داره مهم اینه که چشمات رو اونقدر خوب باز کنی تا ببینی که هستند کسانی که تو رو به خاطر خودت میخوان ... به خودم که میرسم به این حرفم میخندم و چشمام رو میبندم و میگم بی خیال رفیق زندگی همینه ... هنوز کسی تو دنیا نیست که بهت بگه "دوستت دارم" و تو دلت بلرزه و با شوخی و خنده بگی: me too. 

دیگه نمیخوای باور کتی که خودت هم باس چشات رو باز کنی ... متاسفانه هر کسی رو که بهم معرفی میکنند که میتواند تو رو دوست داشته باشم و خوشبختت کنه از چشمم میفته و باهاش قطع رابطه میکنم ... 

اسمش رو گذاشتم "مه بانو" و این روزا از ایران رفته و چند وقته دیگه برمیگرده ... 

چند روز پیش درویشی بهم گفت تو هیچوقت عاشق نشدی و این روزا عاشقی ... هیچوقت از ته دل کسی رو دوست نداشتی و اگه هم به کسی گفتی دوستت دارم فقط واسه این بوده که از تنهاییت میترسیدی و حالا که تنها شدی قدر اون کسی رو که دوسش داری بیشتر میفهمی و بهت یه روز میگه که دوستت داره و اون روز شادترین روزت خواهد بود طوری که انگار پادشاه هفت اقلیم خواهی بود ... چشمانت رو باز کن و تنهاییت را باور کن که تو این مدت بزرگتر شدی و هست کسی که دیوونگیات رو دوس داشته باشد ...

به ارس اینو میگم و میگم منتظرشم برگرده میگه خره قبل از اینکه برگرده تو برو مث باقی کسانی که مثلا دوسشون داشتی و سر بزنگاه از رابطه ات کشیدی بیرون و رفتی پی زندگی خودت ...

ارس میگه:

یه حرفایی میون ماست

بین من و تو و خداست 

واسه همین، دمِ رفتن

نگفتم مقصدم کجاست ...


میخندم و میگم : باشه رفیق بیا باهم بخونیم ...