-
به خاطر تو
4 شهریور 1384 02:04
تو چند روز گذشته تولد یه دوست نازنینی بود که سالها از من دور بوده است خیلی دوست داشتم که مطلب خوبی برایش مینوشتم ولی حیف که نشد. امیدورام این روزهای غم رو به شادی تموم کنی. عزیزم تولدت مبارک. امیدوارم که همیشه آبی و سرفراز باشی.
-
بی بی عشق
5 مرداد 1384 01:53
امشب حال غریبی داشتم بهتره در این مورد فقط کلام دکتر شریعتی رو براتون بیارم که چه زیبا میگه : خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجهی بزرگ است. دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد (ص) است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است. دیدم که...
-
خسته
5 تیر 1384 23:53
الان که دارم می نویسم امتحاناتم تموم شده و بدجوری احساس خستگی میکنم طوری که حتی نوشتنم نیز دست خودم نیست همین چند ساعت پیش این ترانه رو نوشتم و اصلا هم حال و حوصله اصلاح و ویرایشش رو هم نداشتم ولی برای اینکه یه کم حالم خوب بشه اینجا می نویسم : خسته کمکم کن که رها بشم از دلواپسیا دیگه بسه برام دیدن داغ اطلسیا برم...
-
نازبانو
11 خرداد 1384 00:16
تو این پست من اشتباهی بودم!!!!!! یعنی چهار سال اشتباهی بودم!!!! ۲/۶/۸۵
-
احساس
13 اردیبهشت 1384 23:06
دقیقا یه هفته پیش تو ولادت پیامبر تولدم بود و بیست و سه سالم تموم شد از بس تو قضیه این حادثه بودم حال و حوصله نوشتن نداشتم اما احساس رو نوشتم: احساس یه حس غریبــی تو نگامه طــنین عشقی تو صدامه بی هیاهــو بی سرو صدا گرمی دستی تو دستامه یه خــــاطره و یه ترانه یه هوای تازه یه بهانه برای عشــــق تو دارم تو این حس...
-
عاقبت سادگی
21 فروردین 1384 12:39
میدونم بازم میگین که چرا رفتی و چرا اومدی داشتم به آینده فکر میکردم اما یه اتفاق برای یکی از نزدیکترین دوستانم باعث شد تا دوباره کاغذارو خط خطی کنم و یه چیزایی سرهم کنم و بازم بنویسم باورم نمیشد که بازم بتونم شروع کنم تازه اونم با یه موضوع و مقوله جدید یعنی تنفر و انزجار من خودم تا حالا به این حالت نرسیدم درسته که تو...
-
آخر خط
21 اسفند 1383 03:20
سال نو داره میرسه باید خونه تکونی بکنیم من هنوز نتونستم واحد خودمو مرتب کنم در واقع طبقه ما هنوز تکونده نشده ولی من بد جوری دارم دل خودم رو می تکونم دو سه بار تصمیم گرفتم که دیگه ننویسم اما هر دفعه منصرف شدم گفتم بی خیال گفتم تا حس و ترانه هست پس منم هستم اما الان دیگه به جایی رسیدم که خجالت می کشیدم که بگم دارم ترانه...
-
فقط عشق
24 بهمن 1383 12:53
من عادت دارم که یه روز قبلش همه چی رو تبریک بگم با اینکه هیچ دل خوشی از روز عشق ندارم و یه خاطره بد تو ذهنم پینه بسته با این حال من همه چی رو مدیون عشق هستم من بلد نشدم با حساب دو دو تا چهار تا عاشق بشم عاشق دو چشم و یه قامت پرغرور شدم و آخرش کارم این شده که ترانه میگم و گیتار میزنم و آواز میخونم و با یه حس طنزی این و...
-
نارفیق
18 بهمن 1383 09:39
درست سه سال پیش وارد دانشگاه شدم اولش خیال می کردم که میتونم سی چهل تا رفیق بامرام داشته باشم اما بعد از سه سال تازه داره نقابها از چهره ها میفته نمیدونم چرا باید اعتماد میکردم شاید خودم مقصر بودم و همه رو به یه رنگ میدیدم اما زهی خیال باطل که اصلا این جوری نبود کاش یه کم بیشتر دقت میکردم و زیاد اعتماد نمیکردم و الان...
-
کابوس
29 دی 1383 09:49
نمیدونم با خودم گفتم و عهد بستم که دیگه نه شعری بنویسم و نه ترانه ای رو زیر لب زمزمه کنم اما انگار یه چیزی هست که نمیتونم ازش دل بکََنَم اونم وجود حس ترانه در شب گریه هام بودن و همیشه همراهم هستن کاش میشد ببینید که آدمی که این ترانه رو نوشته در چه حالی هست از این دانشگاه لعنتی هم خسته شدم نمیدونم واسه چی دارم درس...
-
قلب من
29 آذر 1383 12:55
امروز میخوام در مورد هدیه کردن و ابدی شدن بگم میخوام تا ابد باشم و تنها راهش اینه که قلبت بتپه چه فرقی میکنه کجا مهم اینه که قلبت می تپه آرزومه اگه مردم قلبم زنده باشه آخه خیلی ساده و زود رنجه خیلی حساسه خیلی زود میشکنه آخه خدا جنسش رو از شیشه درست کرده هر کاری میکنم که سنگی بشه نمیتونم یکی به هم بگه فرمول سنگی کردن...
-
سحر امید
15 آذر 1383 09:36
دیروز حالم خوب نبود اما فردا روز دانشجوست دانشجویی که باید در پی علم و دانش باشه دنبال چه کارایی هست بهرحال یه ترانه سیاسی هست کاری که کمتر میگم و اگه هم بگم یا غیر قابل چاپ هست و یا بقیه اش رو بیخیال .... سحر امید کو غزلی برای شکفتن کو کلامـــی برای گفتن کو قصیده ای از هجران کو ترانه بـــرای حرمان همه و همه در سکوت...
-
یه روز میاد
10 آذر 1383 09:36
اینم یه ترانه جدید هست که با یه تجربه جدید یکی از دوستانم آقا کامبیز گفت یه سوژه جدید برای عشق میخوام منم این سوژه رو بهش پیشنهاد کردم وقتی که آدم مجبور باشه بنا به دلایلی عشق رو در جدایی ببینه آخرش این میشه این ترانه نامه ای هست که یه عاشق تنها برای معشوقش میفرسته و ازش معذرت خواهی میکنه که چرا ازش جدا شد دلیلش خیلی...
-
چی خیال کردی؟
7 آذر 1383 14:51
نمیدونم ولی چه حالی من دارم دیروز در آزمون قلم چی مراقب بودم به این بچه هایی که داشتن امتحان میدادن دلم می سوخت نا سلامتی خودمم پشت این سد کنکور مونده بودم در حالی که از سرما تموم دکمه های کتم رو بسته بودم ور داشتم پشت یه کاغذ پاره یه چیزایی نوشتم شب هم حالم نیومد که اصلاحش کنم به همین خاطر الان اینجا مینویسم تا شماها...
-
یادم تو را فراموش«به یاد حسین زمان عزیز»
30 آبان 1383 08:37
بازم «شب دلتنگی» بازم «قصه شب» بازم« شاپرک» بازم« مشق عشق »، چه خاطراتی برام مونده از اون صدای مخملی و ناب و هم صدای دلتنگیام، در چهره مهربون مادرم هنوز ترنم « روشن تر از ستاره» در دستای گرم بابا هنوزم ندای « پدر» بر ساز دلم ترانه میشن و زمزمه میکنم مگه میشه از« مسافر» نگم با اون « صدای آشنا» که دلگیر از « هبوط» در «...
-
تنهاترین
23 آبان 1383 14:33
خب ماه رمضون هم داره تموم میشه منم به نوبه خودم فرا رسیدن عید سعید فطر رو به همگی دوستان تبریک میگم و امیدوارم اونقدر زنده باشیم که بازم یه ماه رمضون دیگه ای رو ببینیم و هنوز تموم نشده دلم برای افطاری و سحری هاش تنگ میشه اینم یه ترانه بود که سال قبل شب قدر نوشتم اما امسال فرصت نکردم چیزی بنویسم یا پر از غم و غصه بودم...
-
اولین ترانه
17 آبان 1383 13:22
نمیدونم چرا بازم بنویسم فکر میکنم اگه ننویسم یه جوری میشم یعنی دلتنگ میشم یه سال پیش شروع کردم الان نمیدونم کجا وایسادم هنوز شک دارم به حضور ترانه در خودم شاید اینا اصلا ترانه نیستن چون قاعده ترانه نویسی رو رعایت نمیکنم شاید فقط حرف دل هست که اینجا مینویسم که خالی بشم و راحت شم من که از آدمای حقیقی خیر آنچنانی ندیدم...
-
محتاج
9 آبان 1383 16:15
اصلا هیچ حال و حوصله ای ندارم امروز آخرین ترانه ام رو مینویسم . یه نگا به ترانه های قبلی کردم دارم اصلاحشون میکنم و آروم آروم از وبلاگ حذفشون میکنم فکر میکنم یه مدتی ترانه نگم بهتره چون دارم حس میکنم که بدجوری دارم چرت و پرت مینویسم به هرحال این کار آخر هم حاصل اعصاب خردکنی تو کلاس معادلات دیفرانسیل هست بهر حال ببخشید...
-
شقایق
5 مهر 1383 16:03
دیروز سر کلاس نقشه برداری استاد داشت رو مخمون پیاده راه میرفت منم عشقم کشید و این ترانه رو نوشتم . تازه آخر حال بود بعدشم از سر کلاس در رفتم آخه من تو دودره بازی کلاسها لنگه ندارم تازه آخر حال بردن هم همینه. شقایق پشت پنجره نگاهی مونده به در مرغ عشق کی میشه خوش خبر خبر رسیدن مژده دیدار عاشق هنوزم مونده به در چشم شقایق...
-
ای ایران
31 شهریور 1383 11:23
در مورد امروز فقط اینا رو نوشتم دیگه چیزی نمیگم: ای ایران بر سر در قلبم نام تو را نوشتم ای ایران آب و گلم را از عشق تو سرشتم ای ایران بر قامت سبلان ، بر خاک ستارخان از بیگانه و بیگانه پرست گذشتم ای ایران قسم به سپیدی برف دماوند قسم به بلندای سقف الوند به استواری قامت بیستون به پایمردی بی حرف سهند تو بمان ای ایران ، تو...
-
بازگشت
21 مرداد 1383 03:19
دیگه عاشق هم نیستم فقط مینویسم که هستم . آره امروز بعد از دو سال راحت شدم بابا ول کنید گور بابای عشق . عشق همش کشکه دیگه نمیخوام واسه یه لحظه عاشق بمونم پس میرم و برنمی گردم: میرم و برنمی گردم با یه حرفت کاخ آرزوهام ویرون شد کبوتر عشقت از لونه دلم بیرون شد تو خودت مواستی که برم واسه همیشه گفته بودم یه روزی ، آخرش همین...
-
به یاد تو
19 تیر 1383 03:19
سلام امتحانات به خوبی و خوشی تموم شد و راحت شدم اما بدجوری دلم هوای دانشگاه رو داره چه میدونم شاید به خاطر اینه که تا دو ماه دیگه قرار نیست ببینمش اما عیبی نداره روزا که نبینمش شبا تو خواب که می بینمش خیلی دوسش دارم .این دفعه یه ترانه عاشقانه دارم یه ترانه که حس خوبی بهم میده: به یاد تو همش دروغه که میگن دیگه دوسم...
-
رسوای زمون
26 خرداد 1383 11:10
میبخشید که دیر به دیر میام نزدیک امتحانات هست . این امتحانات عملی هم بدجوری ما رو از کار و زندگی انداخته عیبی نداره اینا هم تموم میشن. هر چقدر دلم میخواد عاشقانه ننویسم میبینم نمیشه بدجوری دلم به دامش افتاده یه ترانه دارم یه اسم «رسوای زمون» داغ داغ هست همین چند دقیق پیش تو اتوبوس نوشتم اگر هم ایرادی داشته باشه دیگه...
-
دریای دوست داشتن
18 خرداد 1383 09:40
بعد از چند روز دوباره بودم هر از چند گاهی ترانههای عاشقانه هم به دل آدم میچسبه سعی میکنم وارد حیطههای دیگر ترانهسرایی هم بشم تا ببینم چی میشه متاسفانه عاشقانههای من یه جوری غریبونه است آخه تو این جور ترانه ها فقط خودم هستم دنبال یه سوژه ناب و تازه میگردم البته نوع عاشق شدن من هم تازه است به همین خاطر هم عاشقانه کم...
-
ترانه بانو
10 خرداد 1383 10:42
امروزم اومدم آخه شاید فردا فرصت نشه بیام فردا روز تولد مادرمه به خاطر اینکه خیلی دوسش دارم . البته من چیزی ندارم که به عنوان هدیه واسش بگیرم به همین خاطر یه ترانه واسش گفتم این دوم ترانهای هست که واسش میگم . تو تموم ناباوریام تو تنها باورم هستی واسه تموم شبای دلتنگی تو مرهم زخم دلم هستی اگه تو نباشی دنیا برام ارزشی...
-
نازی جان
13 اردیبهشت 1383 14:29
بعد از یه هفته اومدم بد جوری دلتنگ نوشتن شده بودم بخصوص الان که سرشار از عشق و امید هستم حس میکنم میتونم بیشتر از این باورش کنم یاد گرفتم که تو سخترین لحظات امیدمو از دست ندم بهر حال امروز اومده بود سر کلاس مقاومت منم به جای اینکه حواسم به درس باشه این ترانه رو نوشتم یه کم عجیب غریب اما تو ذهنم یه ملودی کردی و آذری...
-
آخرین روز
5 اردیبهشت 1383 11:26
دلم بدجوری گرفته آخه امروز آخرین روز بیست و دو سالگیم هست فردا روزیه که تو یه ده با صفا به این دنیا قدم گذاشتم تا ۵ سالگی تو همون ده به همراه داداش کوچیکم و بابا بزرگم مشغول بازی و شیطنت بودیم اما با اومدم به شهر دیگه اون مهر ووفا هم از یادم رفت آره فردا یه بهار دیگه تو زندگیم شروع میشه و من هم باز باید نقاب به صورتم...