زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

پیک ...

مدتیست به دل حکم نمیکنم
به جایش به پیک حکم میکنم ...
اما 
گویی در این میخانه پیکها همگی شکسته است ...

ارس آزادی

فروتنی ...

شکی نیست که فروتنی به عنوان فضیلت اختراع مفیدی برای اشخاص بی سروپاست، زیرا در نتیجه ی فروتنی هر کس ناچار می شود درباره ی خود طوری سخن بگوید که گویی در شمار آنان است. فروتنی واقعا یکسان کردن آدمیان است، زیرا با این نتیجه منجر می شود که گویی جز افراد بی سروپا کسی در جهان نیست.

" آرتور شوپنهاور "

بیگانه ...

کسی که کیفیت وهم آمیز اصل تفرد را دیده است، هیچ رنجی برایش بیگانه نیست.


" آرتور شوپنهاور "


دو اسمی ...

یه بار یه دوستی تعریف میکرد میگفتی فلانی دو تا اسم داره ما بهش میگیم سیما اما دوستاش بهش میگن پارمیدا 
منم برگشتم گفتم منم دو تا اسم دارم اینجا تو تهران بهم میگن اکبر اما تو ارومیه میگن اهبر 


عادت مردان ...

مردا رو نباس بذاری تنها بمونه ... اگه تنها موند نباس بذاری بهش عادت کنه ... اگه عادت کرد دیگه به درد هیچ رابطه و زندگی مشترک نخواهد خورد بلکه فطق آشپز خوبی میشن که فقط غذا میپزن و میخورن و از خوردن دستپخت خودشون هیچوقت دچار اضافه وزن نخواهند شد :)

پرستش

بعضیا اونقد بیشعور تشریف دارند که باید فرستاد هند تا هندوها اونا رو بپرستند ...

جدید ...

وقتی یه جاهایی خسته میشم ترجیح میدم برم جاهای جدید ...

الانم اینطوریم ... خونه جدید ... کار جدید ... شغل جدید ... موقعیت شغلی جدید ... بالاخره به اون چیزی که سالها احتیاج داشتم دارم میرسم اینکه اهل فرمانبرداری نیستم قبول ... اما دیگه احساس جدید رو نمیتونم تحمل کنم ... 

من هنوز  در تو مانده ام توئی که الان میدانم در کنار یکی دیگه خوشبختی عزیزم ... 

تو زندگی سه نفر بودن که مث خودم شصت و یکی بودند و نمیتونم فراموششون کنم ... و تو چقد مه شیدوار در شام تارم تابیدی و رفتی و بدون اینکه بدونی چقد دوستت دارم بهم یادآوری کردی که میشه بعد از ده سال دوباره عاشقیت کرد ... ممنونم ازت ... 

به این خونه جدید عادت میکنم ... هم بزرگه و هم دلباز و هم کلا مث دلم بی در و پیکره :)

حسودی ...

حسود نیستم اما موندم این دل لعنتیم چرا به اون پیرهنی که تنت هست حسودیش میشه مه بانوی من  ؟؟؟

نوستالژی ...

بعضی چیزا نمیشه روشون اسم نوستالژی گذاشت ...
ماهایی که بچگیمون و بزرگ شدنمون مصادف با دهه شصت بوده وقتی یه چیزهایی از اون دوران یهویی به چشم و گوشمون میخوره یه حالی میشیم ...
وقتی حسن محله برو بیا با بازی اکب عبدی مدرسه اش دیر میشه ...
وقتی که چاق و لاغر میخوان ایکس 635 رو نابود کنند تا سعید رو نجات بدن ...
وقتی که خونه مادربزرگه هزار قصه داره ... پخش میشه دلت برای مخمل و نوک طلا و نوک سیاه غنج میره ...
وقتی هاپوکومار دلش برای مادربزرگه و آقای صاحب تنگ میشود ...
وقتی که کپل مدرسه موشها عشق گردو بود و دم باریک و نازک نارنجی با اون صداشون ...
وقتی که کلاه قرمزی با آب دهن میره تو چشم آقای مجری تا نامه های پست شده بچه ها رو بخونه ...
وقتی که گلابی میاد کمک کلاه قرمزی ...
وقتی که کلاه قرمزی میخواد دایناسور آقای مجری باشه ...
وقتی که پسرخاله میخواد نون بگیره، نفت بگیره ...
وقتی که مجید میخواد با خوردن میگو، فسفر مغزش رو بالا ببره و بی بی از خوردن ملخ دریایی متنفره ...
وقتی که هنوز دهه شصتی ...
وقتی که با اینا اشک میریزی دیگه باهاشون نوستال بازی نداری بلکه باهاشون زندگی کردی ... آره با اینا زندگی کردم با همه تلخی ها و بدیها و نسل سوزی دهه شصت، بازم با اینا زمستونو سر میکنیم ...

منو ببوس ...

خیلی وقتها شده یعنی همیشه بوده که دوستان دور و برم بدجوری عاشق پائیز بوده اند اما من همیشه از پائیز گریزان بوده ام ...

از همون سالی که تو یه روز پائیزی تو گفتی نه ... تا به امروز ده سال میگذرد ... اوه ده سال ... اصلا چرا از اون روزا هیچی یادم نمیاد ... حتی چهره ات هم یادم نمیاد تا همین امسال که باز حکایت پائیز برام جدایی است ...

اون در این دو سه ساله با گستاخی زندگی کردم که احساسم ضداحساس شده و دیگه برای کسی تب نمیکند ...

اونقد این سالها بوسیدم و بوسیدن منو که دیگه بوسیدنی آنچنانی آرزوم است ...

اینجا هم جایی شده برای دعوای خودم با خودم ...

طرح ترانه دارم اما ممنوعه است نه ایران کسی میتواند بخواند و نه اون ور ...

منو ببوس ... چرا بوسیدن اینقد بین ما ایرانی تابو شده ...؟؟؟

تو این روزای پائیزی

وقتی که از من لبریزی

نگام نکن منو ببوس

منو فرانسوی ببوس


اون همیشه عاشق، منم

طعنه به لبات میزنم 

صدام نکن منو ببوس

منو فرانسوی ببوس


هوای لبات چه خوبه 

جنس رژت چه مرغوبه

رهام نکن منو ببوس

منو فرانسوی ببوس


دیوانه ...

دیوانه نمی‌گوید، دوستت دارم!
دیوانه می‌رَود تمام دوست داشتن را،
به هر جان کَندنی، جمع می‌کند از هر دَری،
می‌زند زیر بغل،
می‌ریزد پای کسی که،
قرار نیست بفهمد دوستش دارد!

مهدیه لطیفی

پ ن: مث من که هیچوقت بهت نگفتم دوستت دارم و تو هم رفتی شاید یه روز ببینمت و بهت بگم که مه بانو من خیلی دوستت داشتم و دارم اما حیف که نشد بهت بگم و نمیشد تو بفهمی از چشام که چقد عاشقت بودم ...

کنترل ...

میدونی وقتی نیستی کنترل هیچی دستم نیست جز کنترل این تلویزیون که اونم مث همیشه خاموشه ...

پرچم ایران کو ؟؟؟


داشتم ویدئویی که امید با توماس آندرسون (مدرن تاکینگ) اجرا کرده رو نگاه میکردم که متوجه شدم پرچم ایرانی که در این ویدئو استفاده شده بدون آرم جمهوری اسلامی یا حتی بدون نشان شیر و خورشید است ...

در حالی که تو این ویدئو تمام پرچمهای دنیا قرار داره برایم سوال است که چرا چنین پرچمی کنار پرچم ترکیه قرار گرفته است ...(من کل ویدئو رو نگاه کردم و غیر از این پرچم چیز دیگه ای شبیه پرچم ایران ندیدم)

برام سوال است که یه هنرمند ایرانی به چه تناقض عجیبی برخورد کرده است تا متهم به طرفداری از یه گروه خاص سیاسی اعم از گروه حاکم بر سرزمین مادری یا مخالفان آن نگردد ...

به امید میشه حق داد که مرزبندی خودش رو با توجه به اینکه زمانی برای خاک این مملکت جنگیده قائل شد اما واقعا دلیل نمیشه که پرچم رسمی کشور را سانسور بکنه بهرحال 35 سال است که سازمان ملل متحد پرچم ایران با با نشان جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته و پرچمهای دیگر نظیر شیر و خورشید نشان یا شیر و خورشید و شمشیر نشان از رسمیت افتاده است ...

دوست داشتم که پرچم کشور در این کار زیبا و دوست داشتنی که برای صلح ساخته شده است گذاشته میشد ...