زخمه

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...
زخمه

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

آخرین روز

دلم بدجوری گرفته آخه امروز آخرین روز بیست و دو سالگیم هست فردا روزیه که تو یه ده با صفا به این دنیا قدم گذاشتم تا ۵ سالگی تو همون ده به همراه داداش کوچیکم و بابا بزرگم مشغول بازی و شیطنت بودیم اما با اومدم به شهر دیگه اون مهر ووفا هم از یادم رفت آره فردا یه بهار دیگه تو زندگیم شروع میشه و من هم باز باید نقاب به صورتم بزنم تا کسی از غم دلم آگاه نشه درست در آخر خط جنون نشسته ام خطی که تمومی نداره :


                                           آخر خط جنون

کی میخواد این دیوونگیام به سر بشه

این شور کودکی از سرم به در بشه

اون منم  که آخر خط جنون نشسته‌ام

از بیوفایی روزگار خسته و شکسته‌ام

نمی ذارن آروم بمونم تو کنج تنهایی  بشینم

با این دورنگیا نمی تونم کسی رو مهربون ببینم

این نقابی که رو صورتمه مال جنونه

با بودنش خنده به لبام مهمونه

بذار بگن دیوونگی تو رگای منه

باشه دل من با این حرفا نمیشکنه

هیشکی تو ترانه هام نشونی ازم نمی بینه

همینه که لذت دیوونگیام به دلم می شینه

آخر خط جنون لذت دل بریدنه

بهونه ای واسه به عشق رسیدنه

تو هر ترانه ام نشونی از جنون دارم

همدمم یه گیتاره و تنها عاشق روزگارم


آره با این ترانه بازم تنهائیم برام معنی میشه تنهائی که در وجودمه اما گیتار و ترانه همدمم شده در  حالی پا به بیست و سه سالگی میذارم که از همه دنیا دلگیر و خسته ام  .
آره عذاب دل بریدن از این دنیا بران مث نوش می مونه به همین راحتی حتی از عشق هم نصیبی نبرده ام از عشق برام همین ترانه هامو و آهنگا و یه صدای خسته مونده که شبونه تو قفسی تنگ زمزمه میکنم شاید دیگه نخوام بنویسم اینجا هم جایی بود واسه گریز از رهایی .