زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

نود و یکی که از من گذشت ...


به رسم هر ساله ام میخواستم یه سال رو تو یه پست بگذرونم با همه سختی ها و بدیا این سال 91 هم تموم شد تموم شدنی که برام گرون تموم شد تجربه کسب کردم دوباره بعد از سالها دانشجو شدم دوباره بعد از ده سال عاشق شدم دوباره هایی که سرم اومد کار و بیکاریهایی که دیگه عادت کردم بهشون ...اما هی دارم با خودم بالا و پائین میکنم که با خودم چند چندم که رسیدم به اینجا که یک یک به تو باختم ...

فروردین: یه ماه مزخرف بود برام با دلخوری از پیش پدر و مادر اومدم سر خونه زندگی خودم 

اردیبهشت: هنوز تلخی نود رو داشتم و یه دوستی که همیشه کنارم بود ...

خرداد: یه رادیو پلاس و اینبار تو ...

تیر: بازم تو

مرداد: بازم تو 

شهریور: بازم تو 

مهر: بازم بودن و نبودن تو

آبان: بازم بودن و نبودن تو

آذر: بازم بودن و نبودن تو 

دی: بازم بودن و بیشتر نبودن تو 

بهمن: ریکاوری و خستگی و کم آوردن قلبم و بازم نبودن تو 

اسفند: بدترین ماه سال و دیگه واقعا نبودن تو 


باورم نمیشه که هر سالم که میگذشت پر از نوشتن بود و امسال فقط تو دوازده خط کوتاه خلاصه شد ...

برای سال جدید با آدمهایی جدید شروعی میکنم با آدمهایی که دیگه عاشق نباشم و فقط دوست باشیم و بس ...

داغ ...

پس از انتظاری دوزخ وار
گفتی سلام و من هزار یکشب راز را
بسان رازی شگفت از شهرزادی شنیدم
که از کوچه های دلتنگی باز میامد!!!
آنگاه بدرودی تلخ
اشکی شد
و

داغ آن همه بوسه را

از یاد لبهایم برد!


افشین سرفراز

سختی ...

سخت است فراموش کردن کسی که با اون همه کس و همه چیز را فراموش کرده ام ...

سال کبیسه ...

سال کبیسه رو دوس ندارم همیشه بدترین اتفاقهای زندگیم تو همین سالها رخ داده است هشت سال پیش یه شعری نوشتم برای سال کبیسه و هر سال کبیسه سرم میاد ... سال 91 هم اینجوری بود ... کلا از سال کبیسه خوشم نمیاد ولی سال 92 هم دستکمی از امسال نداره سال بعد دریغ از امسال و امسال هم دریغ از پارسال ...

خیال ...

گیـرم که سلام!

بـه فرض که حالـت را بپـرسم!
سراغت را بگیـرم!
بـودنت را گـدایی کنم!
چـه فرقــی میـکنـد ؟!
وقتی آن گونـه هستـی کـه نبایـد بـاشی...


منبع: اس ام اس وارده

دل گرفته ...

یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم !
و کمی بعد گفت :
- خودت که می‌دانی ... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت می‌برد .
- پس خدا می‌داند آن روز چهل و سه غروبه چه‌قدر دلت گرفته بوده .

شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپری

موندنی نیستم ...

هفت سال پیش دقیقا تو 25 بهمن 84 این ترانه رو نوشتم ... چند سال بعد برام تعبیر شد امشب از خواب پریدم و خوابش رو دیدم چند وقت پیش از سر بیکاری با صدای اینو ضبط کرده بودم و شعرخوانی کرده بودم و دکلمه اش کردم ...

امیدوارم از گوش دادن بهش لذت ببرید... میدونم که باز این ترانه برام تعبیر خواهد شد ... میدونم که موندنی نیستم ...


نه، دیگه موندنی نیستم تو این هوای عاشق سوز

خسته ام خسته از این شبای سرد شقایق سوز


تو این هوای بهاری هنوز خزون پائیزم

تنگ غروب دلم یه جایی می خواد که اشک بریزم


جایی که دیگه کسی ازم عشق و رفاقت نخواد

برم به کنج خاموشی و دنیا به یادم نیاد


تو حریم دلم، نمیخوام کسی پرسه بزنه

بسه دل شکستن، تا کی این دل باید بشکنه


همه ترانه هامو قربونی آتیش میکنم

میذارم پس چشات، فدای دل خویش میکنم


عمریه عشقُ غزلواره ترانه هام کردم

اینه ختم کلام، به همین عشق همسفر دردم


نه، تُ بذار بمیرم تو غربت نرسیدنت

همین ترانه بسه واسه همیشه ندیدنت


نه، دیگه موندنی نیستم تو این شهر ترانه سوز

با خستگیام میرم به یه سفر بهانه سوز


هم از این پلیر پائین میشه گوش داد و هم از اینجا دانلودش کرد حجمش 911 کیلوبایت است :)





پ ن: تو فکر ساختن یه پادکست هستم یه پادکست نیم ساعته از چیزهایی که خودم علاقه دارم و همراه با موسیقی و ترانه و کلا حرفهای خوب ... تو فکرشم... اگه حالم خوب باشه شاید چند وقته دیگه اینکار رو بکنم ... میخوام به زخمه یه رونقی بدم اساسی ...

عاشقت نمیشوم ...

می‌بوسمت اما
عاشقت نمی‌شوم
که نه از لبخند براقت تبر بسازم
و نه از گیس‌هایت
ریسمان دار….
به مدار چشمانت نشسته‌ام عزیز
و همین جا که ایستاده‌ام خوب است
که دورتر
یخ می‌زنم و نزدیک‌تر
پر خیالم می‌سوزد.
همین‌جا ایستاده‌ام
و به هر کس
که در سیاه چاله‌ی چشمانت غرق می‌شود می‌خندم
که او
نه تو را
که دیوانگی را بوسیده است.
نه!!
عاشقت نمی‌شوم
یکی دیوانه شد….
یکی سر به کوه زد….
من اما می‌خواهم
در آغوشت بنشینم و
من و
شما و
دو استکان لبخند…..
می‌خواهم
بنشینیم و
به دل شوره‌های هم بخندیم و
دنیا را عصبانی کنیم.
می‌خواهم
وقت خداحافظی
تمام شویم

و دوباره با سلام بعد…

شروع

که نه چشمی تر شود
و نه دلی خراب
و نه سازی تا سحر بی‌خواب…
می خواهم ببوسمت اما
نه!!
عاشقت نمی‌شوم...

مهدی نژادقلی

دو داداش ...

یه روز ترکه میبینه که یه عوضی دستش رو دراز کرده به خاک ایران و پا میشه از آذربایجان میره به خوزستان
اونجا میشه فرمانده و داداشش هم میاد و میگه من چی از داداشم کم دارم که باس نذارم یه عوضی به ایران و خوزستان دست درازی کنه ...
یه شب داداش کوچیکه با گروهانش میزنه به جزیره مجنون تا مجنون وار دست اون عوضی رو قطع کنن اما یهو میزنه و داداش کوچیکه محاصره میشه و همه گروهانش تا آخرین گوله مبارزه و میکنن و کشته میشن ...
رفقای داداش بزرگه میگن بریم داداش کوچیکه رو بیاریم؟ داداش برزگه میگه: میشه بقیه رو آورد؟ میگن: نه ... میگه: "مگه خون داداش من از بقیه رنگین تره؟" دیگه هیشکی پیکر داداش کوچیکه رو پیدا نمیکنن ...
چند وقت بعد باز داداش بزرگه میزنه به اروند تا باز اون دست لعنتی رو که باز دراز شده بود به خاک خوزستان رو قطع کنه رو اروند بود که یهو یه راکت بهش میخوره و واسه همیشه آبها اونا میبرن به خلیج همیشگی فارس ...
تازه فهمیدم چرا خوزستانیها "برادران باکری" رو بیشتر از خود آذریها دوست دارند آخه میگن اینجا این دو تا مهمون ما هستند و ما خوزستانیا همیشه مهمون نوازیم ...

آب نمک ...

این روزا نوشتن دل و جرات میخواد ... این روزا بهم میگن که اینقد زیاد مینویسی؟ ...

راستش یه روزی دوستی بهم گفت بنویس آخه وقتی کلمات نوشته میشن انرژی میگیرن و نیرو جذب میکنن ... باورش برام سخته ... نمیدونم چرا ... این همه نوشتم از تو اما ... هنوز تو نیستی... تو رفتی اما یه تو در وجودم ماند توئی که میتواند هر کسی باشد حتی خودم ... این روزا ریلیشین شیپ داشتن خوب است ... کلا رابطه داشتن خوب است یه رسمی چه غیررسمی حتی مشروع یا نامشروع ولی بدی رابطه در این است که بالاخره یه روز گسسته میشه و خیلیا میگن نباس تو رابطه وابسته شد ... ببخشید اسم اون چیزی که شما در وجودتان است قلب است یا پاره سنگ؟؟؟

تکلیفمان مشخص نیست ... با ده نفر میریم و میگردیم اما آخرش میگیم تو رو دوس دارم ... یکی را دوس داریم و بیست نفر را رزرو کرده ایم که جایگزین اون کنیم ... راستی چرا تو قلب من یه نیمکت نیست تا ذخیره ها رو بنشونم؟؟؟ چرا واقعا...

بدترین حس زندگیم اینه که ذخیره یه نفر دیگه باشم ... شاید تو بازی بعدی جایگزین کسی بشم اما محاله بتونم تو بازی حالت ذخیره یکی دیگه باشم ...

از اول زندگیم همیشه فیکس بودم و فیکس بودن رو میپرستم ... راستی چرا برای عشقمون ذخیره در نظر میگیرم ... نمیدونم چرا از ماندن در آب نمک متنفرم ... شاید واسه اینه که سالها تو آب شور دریاچه ارومیه شنا کردم و بعدش که بیرون میای کل بدنت نمکی میشه و مور مورت میشه ... نکن ... من از مور مور شدن بدم میام ...

روز مبادا ...


روز مبادا همان روزی است که میاد و من نیستم که بگم امروز روز مباداست ...

پل ...

مپندار تلخم

مپندار تمام پلها شکسته است!
 زیرا به لبخند تو شیرین میشوم
آنگاه که سلام تو پیوند همه پل هاست...

افشین سرفراز 

قرمز ...



یه وقتهایی یعنی همیشه که خلوتت رو با صدای امید و معین و داریوش پر میکنی و بهشون خو میگیری ...
باهاشون زندگی میکنی عاشقیت میکنی و زندگی رو پیش میبری اما یه جایی از زندگی میرسی که دیگه اینا جوابگو نیستن باس بذاری شهرام و اندی و سندی گوش کنی و خلوتت رو با اینا پر کنی و یادت بیاد که با اینا میتونستی شاد باشی اما نه تنها شاد نیستی بلکه گوله گوله اشکات سرازیر میشه واسه حسرت زندگی که هیچوقت نکردی ...
یه روزایی عادت میکنی که همیشه مشکی پوش باشی به تیپت میاد خاکستری و قهوه ای پوش میشی به چهره ات میشینه اما یه روزی میرسه که وقتی حتی پلیور صورتی هم میپوشی همه تو رو به همون مشکی پوش بودن میبینند ...
آره این روزا که میرسی باس بمونی و بجنگی با چیزی که اصن نمیدونی از کجا داره تورو میزنه ...
شهره به عاشقی میشی اما یادت میاد که هیشکی رو از ته دل دوست نداشتی ...
هر دوستت دارمی که گفته یا برای تور کردن بودن یا اینکه خودت رو گول زدی که میخوای تنها نباشی و وقتی به اینجا میرسی که یکی رو از ته دل دوست داشته باشی دیگه زبونت نمیچرخه بهش بگی دیگه انگشتات رو کی برد میرقصند و نامش آفریده میشه و دوستش میداری ...
منتظری که یه روز پیشت برمیگرده اما همون روز که میرسه وقتی بهت میگه منم دوستت دارم میبینی که پشت یه مانیتور نشستی و داری به خودت میگی ناگهان چه زود دیر میشود و این تو هستی که داری حسرت گذشته رو میخوری و باهاش خاطره سازی میکنی والا اون دوباره میره سراغ زندگیش و تو سعی میکنی بدون بغض از فاصله هزاران کیلومتر بهش بگی امیدوارم خوشبخت بشی و اسکایپت یا چت باکست یا هر کوفت و زرماری رو خاموش میکنی و یادت میاد ...
لحظه آخر که میخواستی بری تو درافت گوشیت براش نوشتی خداحافظ همین حالا و بعد پشیمون شدی و سیمکارتت رو انداختی تو باند فرودگام امام و برای همیشه بی سر و صدا رفتی و دیگه هیچوقت دلخوش به هیچ کامنت و لایک و پلاس و فیویی نخواهی بود و اونجاست که به خودت میگی چه زود امیدوارم میشوم، زودتر ناامید میشوم، به آسمانم نگاه کن چگونه ندید میشوم ...
اسکایپت رو خاموش کردی و رفتی تو غربتت خودت گم شدی سیگار برایت ضرر دارد و مستی هم دردت رو دوا نمیکنه و گیتارت رو دستت میگیری و بی هوا میزنی بدون رعایت هیچ اصلی و آکوردی و آرپژی و هر کوفت و زرماری که مربوط به تئوری موسیقی میشه آخه تئوری دل که این حرفا حالیش نیست این حرفا حالیش نیست که دولا چنگ رو نوت سیاه میزنی یا نوت سفید یا سکوت میکنی مهم اینه که صداش دلت رو میلرزونه و میگی همیشه عمر دیر میرسم حتی به تو ...

وقتی به انتهای این نوشته میرسی میبینی که همش خواب و خیاله و اینا چیزی نیست جز اینکه برادر من قرمز بود و تو رد کردی و همین ...