زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

محض خنده، همینطوری!!!!!

 جناب منهدس بهت خوش میگذره؟!!!!!!!

 

فقط محض خنده این تفاوت پنج سال رو مقایسه کنید. پنج سال قبل فقط  «اکبر یارمحمدی» بودم ولی الان «مهندس اکبر یارمحمدی» هستم. راستی موهای سپیدم زیادتر شده یعنی پیرتر شدم؟!!!!

شاید.....

اکبر زندگی همینه دیگه، میایی و میری.

ولی من هنوز خیلی کار نکرده و آرزوی نرسیده دارم.

خب دیگه عزیزم وقتشه آماده شو باید بری.

آخه کجا برم؟

همین حوالی .... جای دوری نیست.!!!

کجا؟؟؟؟ من که نمی فهم چی میگی؟؟

خب بالاخره میفهمی... زود باش آماده شود واسه رفتن والا یه جور دیگه میگم ها!!!

آخه واسه چی؟!!!

دِ مرتیکه الدنگ مگه با تو نیستم؟؟؟؟ دِ یالله سوار شو ببینم.

خب چرا میزنی؟؟؟؟ حالا نمیشی یه کم بیشتر وقت بدی؟؟

نه خییییییر زود باش سوار شو بینم.

ولی تو گفتی نه خیر!!!

خب آره، بازم میگم

خب منفی در منفی یعنی مثبت یعنی «نه» در «خیر» ی میشه «بله»!!!!!

 

شیطون میگه اینجا هم دست از تیکه انداختن دس ورنمیداری بیا این آخر عمری آدم شو.

خودمونیم ها بعضیا چه توقعات بیجا از من دارن.

 

بهرحال آرزو بر جوانان عیب نیست. از اینکه خیلیا دست به دعا برمیدارن تا من آدم بشم متشکرم ولی خب دیگه فرض محال بعیده خودتون که بهتر از من میدونین.

چاکر و مخلص همگی.

 

از اینکه این پست عجیب غریب رو تحمل کردین متشکرم. قول داده بودم تو دوران خدمت جلوی دیوونه بازیام رو بگیرم ولی خب ترک عادت موجب مرض هست. دو ماه زودتر قولم رو زیر پا گذاشتم.

 

همیشه آبی و سرفراز باشید/ یا علی

 

ترانه بازی

امروز از اون روزهایی بود که خیلی وقته که می خواستم بنویسم هم تولد خواهر کوچیکم هست و هم روز مهندس باور نمیکردم امروز این همه آدم بهم تبریک بگن اصلا یه جورایی از صبح غافلگیر شدم و اصلا یادم نبود که امروز چنین روزی هست. اما بهونه من واسه نوشتن یه بازی جدید هست که لیلی نکونظر راه انداخته و منم چون دوسش دارم از اینجا ادامه میدم و این ترانه بازی رو خیلی دوس دارم البته فقط ترانه های فارسی بازی هستن ولی من نامردی می کنم یکی دو تا ترانه ترکی هم قاطیشون می کنم.

ü      بیشتر ترانه های ایرج جنتی عطایی رو دوس دارم بخصوص اونایی رو که داریوش و گوگوش خوندند . یاور همیشه مومن، مرا به خانه ام ببر، دریایی، پل و فریاد زیر آب ، شب شیشه ای ...

ü      از ترانه های اردلان سرفراز هر چی بگم کم گفتم بخصوص از چشم من و غریب آشنا و دو پنجره و ستاره بازی ، پنجره ، شقایق (هنوزم باهاش گریه میکنم)،عسل (بخصوص با صدای زیبای ستار عزیز)

ü      از شهیار قنبری قدغن رو با صدای خودش فوق العاده دوس دارم البته ترانه هایی مثل بوی گندم، نیاز، همیشه غایب، جمعه ،مرد تنها (خودشم فقط با رضا موتوری حال میده)، نفرین نامه (این یکی که دیگه آخر ترانه هست و حس و حال)

ü       خیلی وقتها با گلپایگانی واقعا گریسته ام و منکرش نیستم «من که می دانم شبی ، عمرم به پایان می رسد/نوبت خاموشیِ من ، سهل و آسان می رسد/من که می دانم که تا ، سرگرم بزم هستی ام/مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد/پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم ، پس چرا عاشق نباشم» و یا با «اشک من ! خودتو نگه دار ،/نیا پایین منو رسوا می کنی/آخه غم تو میون جمعی ،چرا تنها ، منو پیدا می کنی»

ü      گلپونه ها رو اول از همه با ایرج بسطامی شناختم و هنوزم که هنوزه باهاش اشک میریزم«گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحرشد/گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحرشد/خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد/من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنهای تنها/من مرغک بشکسته ای بر شاخسارم /گلپونه ها ، گلپونه ها چشو انتظارم/من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنهای تنها/میخواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم /افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم /گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت/گلپونه ها آزار آدم ها مرا کشت /گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست/همدرد دل شبها بجز فریاد من نیست /گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست /همدرد دل شبها بجز فریاد من نیست /آه ای پرستو ره گم کرده ی دشت /با من بمانید با من بخوانید»

ü      با ترانه های حسین زمان خیلی وقتها خاطره دارم از روشنتر از ستاره تا مسافر (که تحمل رفتن تلخ عمو نعمتم رو برام آسون کرد) و یا کویر یا نوبت عاشقان از شاپرک و خسته که حرفی نمیزنم با آرامش و غزل عشق و کولی معنی عاشقی رو فهمیدم و هنوز هم با هبوط و عسل و دریا حالی به حالی میشم.

ü      از بین همه ترانه های اردلان سرفراز «مرا به خاطر بسپار» رو خیلی دوس دارم بخصوص که امید خونده و خیلی هم با احساس خونده«اگر که دل سوخته ای با توغریبه نیستم/که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم/مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط/درستی مرا ببین در این زمانه ی غلط/حقیقت مرا ببین در این زمانه ی غلط/خوب مرا نگاه کن تو ای تمام دیدنم/خوبم اگر یا که بدم دروغ نیستم منم/مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار/اگر که عاشقی و یار مرا به خاطر بسپار/در آستانه ی سفر پشت نگاه بدرقه/گریه نکن دعاکن مرا به خاطر بسپار/سر همان کوچه ی سبز که می رسد به انتظار/من ایستاده ام هنوز مرا به خاطر بسپار». از ترانه های دیگه ای که امید خونده تو محشری (نگین چه بی سلیقه ولی تنها ترانه بندری هست که هنوزم هست برام زیباست و دلنشینه) و دلخوشی و شکستی و باران (هنوزم با این ترانه اشک تو چشام جاری میشه) قلندر(عاشقانه ترینی هستی که شنیدم) تکیه گاه (اصلا نمیگم که باهاش چه حالی میشم که گفتن نداره تنها ترانه ای هست که همیشه ی خدا زیر لبم زمزمه می کنم ) و یا انتظار رو.

ü      از ترانه های ترکی هم benalim رو فوق العاده دوس دارم متن کاملش رو اینجا دارم . به نظرم ماهسون هیچوقت تکرار نمیشه و این جاودانه ترین ترانه ای هست که خونده و موندگار شده.

      Yine hasretli bir güne                    دوباره به یه روز پرحسرت

Giriyorum hayalinle                       با خیالت وارد میشم

   Aklımdan çıkmıyorsun belalım       از ذهنم بیرون نمیروی

Sensiz geçen akşamlarda               شبهای که بدون توبگذره

Yine başım belalarda                     بازم در رنج و درد به سر می برم

Mutlumusun oralarda belalım          در اونجا آیا خوشبختی عزیزم

Belalım                                         عزیزم

Yaban çiçeğim                               گل صحرایم

Belalım                                         عزیزم

Aşkım gerçeğim                             عشقم ، حقیقتم

Belalım                                         عزیزم

Tek sevdiceğim                              تنها عشق من

Belalım ah... yaralım                       مصیبت زدۀ من ، رنج کشیدۀ من

ü      بازم از ترکیها میرم سراغ صدای اعتراض یعنی احمد کایا که فوق العاده است من این ترانه اش رو خیلی دوس دارم.

دیگر نمی‌توانم با تو باشم                   Artık seninle duramam

امشب بیرون خواهم رفت                     akşam çıkar giderim

حسابم به روز قیامت                     Hesabım kalsın mahşere

دست می‌کشم و می‌روم                        Elimi yıkar giderim

ü      فرهاد صدایی هست که هیچوقت تکرار نشد و نمیشه با وحدت و جمعه و شبانه و شهیدان شهر جاودانه ماند و ماند.

ü      فریدون فروغی رو با نیاز شناختم و با همیشه غایب بهش عادت کردم و فکر نمیکنم کسی همتاش پیدا بشه.

ü      از بین خانومها همیشه به هایده و گوگوش به طرز فوق العاده ای علاقه داشتم و در کنارش ستار یه چیز دیگه بوده و هنوزم با قدیمیها اینا درگیرم و پیگیر که رسم عاشقی رو از اینا یاد گرفتم.

ü      اما آخرین مورد راجع به ترانه هایی هست که حالم ازشون بهم میخوره: از همه رپ خوانها متنفرم  از این همه خواننده جدید با اسم های اجق وجق و اینترنتی حالم بهم میخوره از همه این ترانه های لس آنجلس  که آرش و مهرداد نیویورک و کامران و هومن و ... بدم میاد تحملش رو ندارم از حامد هاکان به شدت متنفرم و نسبت به صداش آلرپی دارم. وقتی تو یه جایی صدای نامجو میاد رسما میخوام بالا بیارم. از بنیامین حرفی نزنید که تحمل حتی یه ثانیه اش رو ندارم و تا مرز سکته دادن منو میبره.

بهرحال این علاقه من به سیزده تمومی نداره و تمامی اینا هم سیزده تا شد منم واسه اینکه دلم بسوزه که کسی منو دعوت نکرد از آقای زمان، توکای مقدس، آقای آقایی زاد، ناصر عزیزم ، مسعود قربانی عزیز و عکاس نازنین رو به این بازی وبلاگی دعوت میکنم دوستان ترانه بازی یادتون نره.

 در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی

لحظه دلتنگی

تقدیم به کسی که شریک  لحظه های دلتنگیم هست اما حیف که ...

 

لحظه دلتنگی

 

منو با چشمات از حادثه بگیر

با خودت ببر تا آخر این کویر

تو ساحل نگات تنهاترینم

نذار بمیرم تو سکوتی دلگیر

 

تورو می بینم تو غبار جاده

با خواب نرگس دل میدم به سفر

منو که زخمی ترین شقایقم

با یه ترانه از شهر غم ببر

 

بگو از راز نگفته‌ی چشمات

از ستاره بارون آسمونت

بگو از  ترانه‌ی نخونده ات

از اون حُرمَتِ دل مهربونت

 

عزیزم، خستگیامو رها کن

غصه هامو با نگات آتیش بزن

آرزوهامو به دست باد بده

تنهایی مو بگیر از این خسته تن

 

فقط تو ذهنم یه خاطره نشو

یه عکسی توی قاب قلبم نباش

به حرمت لحظه های دلتنگی

رویایی توی خواب  شبم نباش

 

اگه باز دورم اگه بی صبورم

تو با نگاهت ترانه سازم باش

اگه بی تو هنوز دل تنگترینم

عطر مهربونی رو تنم بپاش

 

«اکبر یارمحمدی»

چرا تو انتخابات شرکت کنم؟ واسه چی؟

امروز با یکی از بچه های قدیمی و هم دانشگاهی بودم و یادی از اون دوران و اینکه بچه ها چیکار می کنند، کردیم. بعد از ظهر به این فکر میکردم که گذشته چطور گذشته و چی به سرم اومده و اینکه خودم رو با بقیه مقایسه می کردم شاید از نظر خیلیا عقب افتادم از  بچه های دوران دبیرستان تقریبا تنها من موندم که .... بابا بی خیال.

تو گذشته سرم خیلی گرم سیاست و خبر و روزنامه بود اما حالا بی خیالش شدم واسه اینکه ما تو بد دورانی رشد کردیم و بزرگ شدیم و آخرش هم زبون دراز شدیم و به هر چی که دلمون بخواد اعتراض میکنیم اما این روزا با دیدن این همه سخنرانی و برنامه در مورد انقلاب به این فکر میکنم که تکلیفمون واسه 24 اسفند چیه؟ اصلا حرفهای انقلاب با حالا نمیخونه همون موقع هم یه مجلس تشریفاتی و بله قربان گو بود و حالا هم شش نفر انتخاب می کنند که کیا به مجلس برند تا سرنوشت ملت رو واسه چهار سال آینده گند بزند و آخر سر با پیکان وارد بهارستان بشن و با ماکسیما خارج شن.

انگار عقل شش نفر بیشتر از هفتاد میلیون هست؟ با اینکه به شدت به دکتر شریعتی اعتقاد دارم اما فکر میکنم ایشون تو نظریه امت و امامت با نظریه حکومت اسلامی در زمان غیبت اساسی گند زده و مطمئنم الان اگه زنده بود از نظریه اش روی برمیگردون، راستی چرا اینروزا خبری ازش نیست مگه اون موقع نمی گفتند معلم انقلاب ایشون بودند پس کجا رفتند چرا تلویزیون تمام راهپیمایی ها و تظاهراتی که عکس دکتر داره رو سانسور می کنه شاید واسه اینه که مثل خیلیا ریش و جای مهر به پیشانی نداشت. البته از دید کسانی که وارث این انقلاب شدند خودی کسی هست که ریشش درازتر و جای مهر بر پیشانی عمیقتر باشه.

واسه 24 اسفند هیچ دلیلی برای شرکت کردند پیدا نکردم چون قبلا به جای من نماینده ها رو انتخاب کردند فوقش یه رایشون کم میشه که اینم ایرادی نداره، فدای سر باجناقم که میخوام سر به تنش نباشه.

اگه یه دلیل قانع کننده(به غیر از جواب دشمن شکن) پیدا کردین خبرم کنید تا بازم یه مهر تو شناسنامه ام بخوره. راستی اگه طبق گفته های هیلاری کلینتون و باراک حسین اوباما رابطه ایران و آمریکا جور بشه ما باید کدوم دشمن رو علم کنیم تا ملت بازم تو این صحنه های چشم دشمن کور کن شرکت کنند؟

این ترانه ای که واسه امروز انتخاب کردم کهحاصل دوران دانشجوئیم هست، البته دانشجوهای حالا قد سیب زمینی هم فرق بین لاو و لاف و یولاف رو نمیدونن چه برسه که بخوان دم از جنبش دانشجویی و انتقاد و اعتراض بزنن و دانشگاه رو با لاس وگاس عوضی گرفتند، فقط همین مونده که تو دانشگاهها دستگاههای خودپرداز کاندوم کار بذارن تا کار ملت راحت راه بیفته.

«شب خیال» رو واسه این دوس دارم که جزو کارای اولیه‌ام بود و اینقدر درگیر احساس نشده بودم و هنوز تو خودم یه تعهدی قائل بودم که سکوت را برای آرامش انتخاب نکنم و آگاه بودم که «اعتراض مذهب انتظار» هست، راستی امروز جمعه هست،همین.

 

شب خیال

تو این همه غریبی راهی به شب خیال نیست

گذری به التهاب پرسش و سوال نیست

 

لبا به شب دوخته و قفل سکوت نشسته

بغضی از حقارت، تو گلوی نی شکسته

 

شب خیالِ ترانه، بهونه ای نداره

بی  هیچ نشونه‌ای سر به آسمون میذاره

 

کی پولک ستاره رو به آسمون دوخته

کی خورشید دل ما رو به سکه‌ای فروخته

 

آی شب رویا، بازم بی خیال ترانه

دیگه ستاره ای نیست، برو پی زمانه

 

دیو شب دهنت رو واسه ترانه بسته

بغضی از سکوت  به اون  حنجره ات شکسته

 

آهای شب خیال دیگه گذری بر ما نکن

این جوری مارو از همترانه جدا نکن

 

تو ملودی شب آهنگی از عاشقی نیست

تو هجوم خارا  جایی واسه رازقی نیست

 

«اکبر یارمحمدی»

 

به امید یه هوای تازه تر همیشه عاشق  و آبی و سرفراز باشید/یا علی

عزیزم

از اینکه چه بلایی سر نوشته های قبلی اومده سوال نکنید که اصلا جوابم برای هیچکس قانع کننده نیست و قرار هم نیست پاسخگو باشم.

در مورد انتخابات هم فعلا موضعی ندارم تا ببینم بعد از 40 روز چه اتفاقی میفته.

تصمیم دارم از امروز بعضی از فایلها و کتابهایی رو که در هارد کامپیوترم هست رو در اختیار دوستان قرار دهم تا استفاده کنند.

اما این ترانه «عزیزم» محصول دو سال پیش هست سر کلاس آمار و احتمالات یه استادی داشتیم که جنفنگیات زیاد می گفت و منم طبق معمول حال و حوصله نشستن سر کلاس رو نداشتم و بعد از نیم ساعت از وقت کلاس جیم شدم و رو چمنهای سبز دانشکده کشاورزی و بر اساس یه ملودی ترکی این ترانه رو نوشتم البته چند وقت پیش یکی از دوستانم اینو دید و حتی اون ملودی رو دوباره تنظیم کردند و اجرا کرد ولی از آنجایی که به موجودی به نام «اکبر» برخورده بود و بنده نیز از اجراش راضی نبودم نذاشتم که ضبط بشه تازه از شورای شعر و موسیقی هم مجوز دارم ولی تا یه صدای عاشقانه ای اینو نخونه به کسی نمیدمش.

البته انتخاب لفظ «عزیزم» اون موقع برام برحسب آهنگ کار بود ولی حالا تکیه کلامی هست که فقط برای یه نفر استفاده میکنم.

 

عزیزم

 

بازم تو یه روز دلگیر

عشقت منو کرده اسیر

 

دارم بی تو می میرم  عزیزم

 

چشم تو قبله گاه من

شونه هات تکیه گاه من

دست تو سرپناه من   عزیزم

 

عزیزم

من با تو مستم

عزیزم

بی تو شکستم

عزیزم

عاشقت هستم

 

عزیزم ... وای عزیزم

 

تو تنها غمخوار منی

پائیز و بهار منی

تو دار و ندار منی

عزیزم

 

خب دیگه اینم از ترانه امروزم.

اما کتابی که واسه دانلود گذاشتم زندگینامه و اشعار زنده یاد خسرو گلسرخی هست که می تونین از اینجا اونو دانلود کنید.

در پناه حق همیشه عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی

عهد آدم «شعری از دکتر قیصر امین پور»

این روزا که بدجوری رنجوندمت با کمک قیصر عزیز تر از جان میگم «دوست دارم»

این شعر تقدیم به تو که هنوز لحظه ناب ترانه های زخمی و بارانیم هستی:

 

 

عهد آدم

 

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

 

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم

 

نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

 

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

 

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

 

جهان یک دهان شد همآواز با ما :

و را دوست دارم ، تو را دوست دارم

 

قیصر امین پور

 

در پناه حضرت عشق همیشه آبی و عاشق و سرفراز باش عزیزم/ یا علی

باز محرم شد

باز محرم شد

نوبت ماتم شد

باز عشق...

باز اشک...

باز دل...

انگار همه کم آوردند

 

نمیدونم چی بگم؟ واسه این ایام هیچی ندارم همیشه موقع محرم کم میارم همیشه یه جای کار می لنگه. سال قبل تو یه حال و هوایی یه ترانه نوشتم مثل بقیه ترانه‌هام سپردم به شورای شعر و موسیقی، خبر اومد که مجوز گرفته اما هر چی میگردم هنوز صدایی نتونستم پیدا کنه تا این حال و هوا رو واسم زنده کنه دو سه نفر خوندن و خوششون اومد اما من راضی نبودم همیشه به این سادگی اینو به هر حنجره ای سپرد. «گریه کن» برای من یه ترانه نیست یه حس جدید هستش.

یه نوع روایت سینمایی با فلاش بک به آخرین لحظه وداع مولاست و من این وسط فقط دارم غریبی خودم رو ترانه می کنم.

چه حکایت دلنشینی داره این شعر معلم شهیدم که انگار فقط حال و هوای خودم هست.

 

گریه کن

 

ازدیده به جای اشک خون می آید

دل خون شده، از دیده برون می آید

دل خون شد از این غصه که قصه عشق

می دید که آهنگ جنون می آید

«دکتر علی شریعتی»

 

گریه کن بر این غریبی

واسه چشم تر بی بی

روانه شو ای اشک من

در غم پسر بی بی

 

" مادرم غریبی چه سخته

وقتی که تک و تنها هستم

به چشمای تر دخترم

چه سخته که چشمامو بستم

 

دلم گرفته از این زمین

هوای آسمونُ دارم

بیا و بازدستامو بگیر

هوای آقاجونُ دارم"

 

گریه کن ای دل صادق

برای غربت عاشق

اشک بریز ای من بی کس

بر سر بغض شقایق

 

ببار ای ابر ترانه

جاری تر شو ای اشک غم

روضه بخوان ای پوپکم

گریه کن بر غم خاتم

 

" خواهرم ساعت رفتنه

موعد از هم دل کندنه

واسه وداعم گریه نکن

این سفر سرنوشت منه

 

داره غربتم به سر میاد

میرم که خیلی منتظرم

از نامردمیها خسته ام

باید از این غمکده برم"

 

گریه کن گریه کن بر عشق

بر غم و ماتم مولا

گریه کن گریه کن بر خون

برای نوگل زهرا

 

«اکبر یارمحمدی»

 

این ایام رو به کسی تسلیت نمیگم که تسلیت گفتن هر سال عادتی بس بیهوده شده تو این ایام به این بیندیشیم که چرا حسین؟ چرا کربلا؟ چرا عاشورا؟ به این بیندیشیم از این عزاداریها چه حاصل داریم؟ ملتی که حسین داره نیازی به منجی و قهرمان نداره. کسی که خودش رو رهروی حسین و عاشورا می دونه دل به اجنبی نمی بنده و خودش به جنگ زر و زور و تزویر میره. باید از عاشورا آموخت نه اینکه گریست. گناهانت وقتی آمرزیده میشه که آزاده باشی نه اینکه بر تشنگی حسین و ابوالفضل اشک بریزی.

راستی به این همه ایثار عباس فکر کردین اصلا در مخیله تون می گنجه که لب رودخونه تشنه باشی اما خودت از آب سیراب نشی تا شرمنده چشمان منتظر و تشنه بچه ها نباشی؟‌ آزادگی حر رو چطور و با کدوم منطقی می تونی بسنجی و حلاجی کنی؟‌ عاشورا یعنی «نه». این بزرگترین درسی هست که از واقعه کربلا یاد گرفتم.

 

پی نوشت :دو سه روزی قالب وبلاگ به هم ریخته بود واسه همین شاید خیلی از دوستان نتونسته اند کامنت بذارن که از اینجا از این دوستان عذرخواهی می کنم.

 

امیدوارم همیشه در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید.

بابابزرگ یادت به خیر

بعضی وقتها بعضی از ترانه هایی رو که نوشتم بدجوری هوائیم می کنه، قرار بود هفته قبل آپ کنم اما اونقدر سرم شلوغ بود که نتونستم.

من شش سال از بهترین دوران زندگیم رو در بهترین نقطه زمین سر کردم و هنوز حسرت اون شش سال رو دارم و مطمئنم که یه روز دوباره باز به همون جا برمیگردم.

«جمال آباد» برای من مترادف با بابابزرگ هست و به هیچ عنوان از یادم نمیره امسال سیزدهیمن سالی هست که بدون اون گذروندم و چقدر دلم برای اون همه بازیگوشی و شیطنت تنگ شده، من و اصغر اون ایام روزگار خوبی داشتیم. همیشه واسه نشستن سر تراکتور با همدیگه دعوا داشتیم و آخر سر باز بابابزرگ بود که راضی میشد که هردومون باهم باشیم و باهاش بریم. هنوز دنبال اون تراکتور هستم و هر جور شده میخوام پیداش کنم و بخرمش و مطمئنا پیداش می کنم.

این ترانه رو یه سال پیش نوشته بودم و این روزا خوب حال و هوایی بهم میده. تازه تازه دارم خودم رو پیدا میکنم، هر چقدر که سعی میکنم که بزرگ نشم و تو اون بچگی بمونم اما نمیشه. از یه طرف تو این شهر یه کاری واسه خودم پیدا کردم از طرفی هم ازش و مردمش دلگیرم و میخوام فرار کنم. مقصد بعد از خدمت یا تهران هستش یا اصفهان یا کیش، مونده به اینکه کجا دانشگاه قبول بشم ولی می دونم که اون وقت بدجوری دلم واسه چشمه سار جمال آباد و باغ انگورمون تنگ میشه.

راستی اونایی که شهرین اصلا می دونن لذت خوردن انگور وقتی که تازه میچینی چیه؟ ای سیاه شدن دستات بابت خوردن گردوی تازه چه حالی داره؟ اصلا گاز زدن سیب سر درخت چه حالی داره؟

خب دیگه ساده بگم دهاتیم !!!!!! چه کنم که نوه «حاج حسین» هستم و چه لذتی داره این همه دلخوشی!!!!!

 

عشق قدیمی

 

به کی بگم از غربت ترانه هام

از غم خاطرات رفته بر باد

از کجا بخونم که تک و تنهام

از اونی که منو دست تقدیر داد

 

یادت به خیر بابابزرگ خوبم

تویی که واسه من بودی یه دنیا

یه دنیا عشق و معرفت و صفا

با یه کوباری از مهر و وفا

 

تو اون خونه یه رنگ و کاگلی

با هم چه روز و روزگاری داشتیم

با رقص گلای گندم و سنبل

واسه هم یه یار غمخواری داشتیم

 

من برای تو و تو برای من

قصه از دلتنگی هم می ساختیم

تو این بازی  بی رحم زمونه

من و تو ساده بهش نمی باختیم

 

بابابزرگ، دیگه ازم نمونده

شور و حالی برای همزبونی

دیگه از این من تنها گذشته

حسرت اون همه نامهربونی

 

بابابزرگ، از دنیا گله دارم

بی همزبونم و یاری ندارم

به رسمش یه دشنه ای تو قلبمه

واسه بی کسیم غمخواری ندارم

 

یادش به خیر چشمه سار دهمون

شمیم اون شکوفه های بادوم

مرزعه‌ی  سبز ترانه هامون

ستاره شمردنای پشت بوم

 

چی بگم باز از اون عشق قدیمی

عشق دویدن تو صحرای غزل

همنشین با قصه های یکدلی

از اون عاشقای پاک و بی بدل

 

«اکبر یارمحمدی»

 

در پناه حق همیشه عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی

شعر ناگفته ...

این روزا این شعر قیصر امین پور رو خیلی دوس دارم و انگار فقط و فقط اینو برای من گفته :

 

شعر ناگفته

 

نه!

کاری به کار عشق ندارم!

من هیچ چیز و هیچ کسی را

                                   دیگر

                                   در این زمانه دوست ندارم

 

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

                                  یک روز

                                  خوشحال و بی ملال ببیند

 

زیرا

هر چیز و هر کسی را

                        که دوستر بداری

حتی اگر که یک نخ سیگار

                     یا زهرمار باشد

از تو دریغ می کند...

 

پس

من با همه وجودم

                        خودم را زدم به مردن

تا روزگار، دیگر

                 کاری به من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

                           ناگفته می گذارم...

تا روزگار بو نبرد...

 

گفتم که

         کاری به کار عشق ندارم!

 

«قیصر امین پور»

«قلندر» یه ترانه برای ۱۶ آذر، روز دانشجو

خیلی سخته که از اینترنت دور باشی و بخوای بنویسی و نتونی ولی با این حال  هر روز روزنوشت هام رو تو یه سررسید می نویسم و نگه شون داشتم تا یه موقعی دوباره برام خاطراتمو زنده کنن.

قصد نداشتم واسه امروز چیزی بنویسم اما یادم اومد که امروز 16 آذر هست و 16 آذر یعنی روز دانشجو یعنی روز «سه آذر اهورایی» اما تلویزیون داره به اسم روز تلویزیون و کودک کارتون و عروسک و فتیله تعطیعه رو پخش میکنه. با اینکه دو ساله که از محیط دانشگاه دور شدم اما هنوز اون قدر بی بخار و سیب زمینی نشدم که که این روز برام مهم نباشه. من همیشه واسه ایام خاص سال زخمه رو آپ کردم و می کنم اما امسال فرصت نشد در دوم آذر سالروز تولد دکتر شریعتی چیزی بنویسم اما امروز دیگه حتما می نویسم.

آره 54 سال قبل «سه آذر اهورایی» تو امتحان کلاس آزادی خواهی نمره قبولی  گرفتند و رفتند و حالا ما باید یاد بگیریم که «حقیقت را قربانی مصلحت نکنیم» باید یاد بگیریم که «هنوز آزاد اندیشی و آزادی خواهی نباید بمیرد» و چقدر باید تمرین کنیم تا مخالفمان را تحمل کنیم و سر بلند کنیم و مثل اون مردی با عبای شکلاتی بگیم «زنده باد مخالف من»

امروز جمعه هست و سه سال پیش (دقیقا 13 آذر 1383 ) تو ترانه های اولیه خودم یه ترانه برای یه نفر که جمعه میاد نوشتم و چون نزدیک روز دانشجو بودم یه جورایی هر دوش رو بهم ربط دادم و حالا بعد از سه سال می تونم تو چنین روز خجسته ای اونو منتشر کنم و چقدر دلشادم که چنین توفیقی دارم که بازم بنویسم شاید بعضی از دوستان بفهمند که چرا اینقدر «قلندر» رو دوس دارم «بنازم به این قلندر که هنوز از پا نیفتاده است!!!!»

 

قلندر

 

کو غزلــــی برای آشفتن

کو یه کلامی برای گفتن

 

کو قصیده ای برای هجران

کو تــــرانه ای برای حرمان

 

در سکــــــــوت مبهم کلمه

ترانه هم با عشق نامحرمه

 

در این غروب دلگیر خورشید

کو روزنـــــــــه ای برای امید

 

کو پایانی بر این شب سیاه

کو نای پرواز تو آسمــــونگاه

 

یا رب و یا رب خشکیـــــــده بر لب

مهری از سکوت نشسته بر شب

 

ترانه ای هـــــم نمونده از روز

نه غزلی از شهاب شب سوز

 

چو آذر بسوزان دامـــــــــــــن ننگ

فریاد کن عشق را در این وقت تنگ

 

هم نفس تا رهایی از قفس

از هجوم سایه ها هم نترس

 

نگو از سیاهی، به سر میشه

شب دلواپسی، سحر میشه

 

سحر عشق و امید و جنون

مژده وصـــل لیلی و مجنون

 

آهای قلندر، تو بیدار بمون

بیا و از دلـــــــــدارمون بخون

 

قلنـــــــدر تویی امید وصال

تویی یه پایان واسه این جدال

 

«اکبر یارمحمدی»

 

بهرحال ببخشید که کمی امروز تو حال و هوای قبلی نبودم. درگیری کنکور و مشغله کاری و درگیریهای روحی و احساسی که این روزها باهاشون درگیرم باعث شده که اون روحیه سرزنده قبلی رو نداشته باشم..

تا دو ماه دیگه کنکور تموم بشه وضعیت من اینطوریه. البته شاید دفعه بعد برای شب چله با یه حال و هوا و روحیه دیگری بیام.

در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی

دل سپرده

فکر نکنم تو بدقولی کسی بتونه رو دست من بلند بشه. قرار بود تا سه ماه اینجا آپ نشه اما امروز دو سه تا از بچه ها که از علاقه من به شهریار خبر داشتند بابت پخش سریالش بهم تبریک فرستادم(حتما این سریال رو ببینید من که از قسمت اولش خوشم اومد) با یکیشون که تلفنی حرف می زدم ازم گله میکرد که چرا زخمه رو امون خدا رها کردم و چیزی نمی نویسم ازم قول گرفته که حداقل ماهی یه بار یه ترانه و یا یه نوشته ای بنویسم تازه داش قیصر هم دو سه تا مطلب بهم داده بود که بیشترشون وقتشون گذشته و دیگه اون جذابیت قبلی رو نداره و از این بابت ازش معذرت میخوام که نتونستم اینجا بذارم تا شما دوستان نیز بهره مند شوید.

واسه امروز یه ترانه دارم و یه اس ام اس که دیگه فکر خیلی زیادی از حد برام فرستاده شده.

ترانه «دل سپرده» محصول بودنم در موانا هست که این روزا اونجا مشغولم با مردم کردستان خیلی حال میکنم و مردمی ساده و صمیمی هستند که خیلی دوس داشتنی هستند و چقدر متاسفم واسه یه عده که این مردم خوب و باصفا رو بین مردم آذربایجان و ایران بدنام کردند. موانا طبیعتی دوست داشتنی و فوق العاده زیبا داره که من عاشق عروسی های اونجا هستم و اگه خدمت سربازی نبودم حتما قاطی دختر و پسرای کرد میشدم و باهاشون به رقص و پایکوبی مشغول میشدم واقعا موسیقی کردستان یه انرژی مثبتی داره که واسه من فقط موسیقی آذری میتونه تا این حد مثبت و انرژی زا باشه (دو سه روزه که امراه زیاد گوش میدم کشف جدیدم همین هست فوق العاده هست ملودیهایی داره که آدم رو تا اوج میبره و هیجان زیادی داره توصیه میکنم حتما گوش کنید).

 

دل سپرده

 

اسم این کوچه بن بست سکوته

یاد من و تو نقشی رو دیواره

خاطرمون آزرده رفتنه

دلامون پابند این روزگاره

 

به شعرم حادثه ای تازه بودی

یه قافیه‌ی دست نخورده بودی

رو سیم گیتارم، نتی بی صدا

به آوازم یه دل سپرده بودی

 

تو منو خواستی و من نشنیدم

غرور تورو چه آسون شکستم

به شیرینی عسل چشمانت

قفل لبامو به این سکوت بستم

 

تو رفتی و تازه عاشقی پیر شد

من دلخون پابسته‌ی قمار شدم

تو گذشتی از دل و عشق و ایمون

ولی من فریادی رو گیتار شدم

 

«اکبر یارمحمدی»

 

این ترانه فقط یه ترانه هست و منظور خاصی ندارم بهرحال شده که کسی کسی رو دوس داشته باشه اما طرف مقابل ندونه و بعدا که دونست شاید پشیمون بشه چرا به اطرافیانش توجه نداشته. من فقط یه نیمچه تجربه ای این چنینی تو دبیرستان داشتم که برام زیاد اهمیتی نداشت و اصولا دوران دبیرستان دوران بی اعتنایی هست.

 

اما یه اس ام اسی هست که فکر کنم تا حالا نزدیک بیست نفر یا برام اس ام اس زدن و یا برام آف گذاشتن و واسه اینکه خیال همه راحت بشه اونو اینجا میذارم تا دیگه مردم از فضولی نمیرن:« یه ترکه پولدار پسرشو می بره لندن مدرسه ثبت نام میکنه  میگه خارجی یادش بدین ... بعد از یه سال بر میگرده لندن، تا جلوی مدرسه می رسه بچه ها داد میزنن: احبر ددن گلدی!!!!!»

 

خب دیگه همین. از همه دوستان میخوام که منو از دعاهاشون بی نصیب نذارن بدجوری محتاج لطف و کرم اوس کریم هستم تا از کنکور قبول بشم واقعا خیلی برام حیاتی هستش که ارشد قبول بشم.

 

در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی

دوباره برمیگردم

هفت سال پیش که پشت کنکور بودم درست همین شرایط رو داشتم با این تفاوت که خوندنم برای کارشناسی ارشد نه برای مدرک و نه برای علم افزونی بلکه فقط برای رو کم کنی هست رو کم کنی از همه کسانی که خیال می کنند که من تموم شدم احساسشون این بود که لیاقتم همین بود که هستم و نباید بیشتر از این جلوتر برم.

خب اینا نوشتم که بگم قراره یه مدتی نباشم و یه خداحافظی کوچولو با «زخمه» عزیزم داشته باشم و دیگه یه مدت ننویسم. حتی قرار بود تو یه پروژه موسیقی هم مشارکت کنم اما امروز زنگ زدم و انصرافم رو دادم تا اسفند قراره به هر کاری نه بگم و هم این وبلاگ و هم وبلاگ دیگه ای که مدیریتش با من هست موقتا تعطیل هست نه خبری هست و نه قراره اتفاقی بیفته فقط میخوام کارشناسی ارشد قبول بشم تا چشم کسانی که منو  متهم به بچه بازی می کردند در بیاد.

 

یه زمونی ترانه Belalim بدجوری ورد زبونم بود یه دوستی تو ‌آموزشی داشتم که همیشه میگفت چیه چقدر این ترانه رو زمزمه میکنی همش میگفتم که ملودی زیبایی داره و نمیشه ازش گذشت (خیلی دوس داشتم تو وبلاگ میذاشتم اما حیف که قالب رو سنگین میکنه و بالا اومدن وبلاگ رو کند میکنه) دیشب یه اس ام اس زده بود و یادآوری کرده بود که یه سال قبل کجا بودیم منم به تلافی اون امروز این ترانه رو با ترجمه اش اینجا میذارم و فکر کنم یکی از جاودانه های موسیقی ترکی و دنیا همین ملودی و همین ترانه هست.

 

Belalim                                      عزیزدرد کشیده ام

 

Yine hasretli bir güne                    دوباره به یه روز پرحسرت

Giriyorum hayalinle                       با خیالت وارد میشم

   Aklımdan çıkmıyorsun belalım       از ذهنم بیرون نمیروی

Sensiz geçen akşamlarda               شبهای که بدون توبگذره

Yine başım belalarda                     بازم در رنج و درد به سر می برم

Mutlumusun oralarda belalım          در اونجا آیا خوشبختی عزیزم

Belalım                                         عزیزم

Yaban çiçeğim                               گل صحرایم

Belalım                                         عزیزم

Aşkım gerçeğim                             عشقم ، حقیقتم

Belalım                                         عزیزم

Tek sevdiceğim                              تنها عشق من

Belalım ah... yaralım                       مصیبت زدۀ من ، رنج کشیدۀ من

Sevdiğim dert ortağımsın                 عشق من تو شریک رنجهام هستی

Hazanımsın baharımsın sen             پاییز و بهارم تو هستی

benim tek varlığımsın                    هستی من تو هستی

Sensiz geçen akşamlarda                شبهایی که بدون توبگذره

Yine başım belalarda                       بازم در رنج و درد به سر می برم

Mutlumusun oralarda belalım           در اونجا آیا خوشبختی عزیزم

Belalım                                          عزیزم

 

 

داشتم میگفتم تو این مدت هم فقط یه ترانه نوشته بودم که اونم همین «طاقت» بوده با اینکه هم فرصتش رو نداشتم و هم سوژه اش برام جور بوده اما ترجیح میدم تا یه مدتی دور ترانه رو خط بکشم انگار تو حالت عادی حس و حال ترانه نویسی ندارم هر موقع میخوام لای کتاب رو باز کنم و یا سر کلاس بشینم و یا بخوام یه کنکوری و امتحانی بدم باید این مرض قدیمی بیاد سراغمو و منم بشینم و ترانه نویسی کنم چیکار کنم زورکی نمیتونم ترانه بنویسم. مطمئن باشید به وبلاگ دوستان حتما سر خواهم زد اما اجازه بدین یه مدت استراحت کنم و به کار واجبترم یعنی درس خوندن و آماده شدن برای کنکور برسم.

زیر سایه حضرت حق همیشه آبی و عاشق و سرفراز باشید/ یا علی

هنوز به تو امیدوارم ای همیشه باورم

از همه دوستانی که واسه نوشته قبلیم کامنت گذاشته بودند و تائید نکردم معذرت میخوام. سوگند همیشه بهم میگه وقتی عصبانی هستی چیزی تو وبلاگ ننویس و پریروز واقعا عصبانی بودم و نباید اون طوری حرف می زدم.

تصمیم گرفتم ظاهر وبلاگ رو عوض کنم حس میکنم برای خواننده ها و بیننده ها خسته کننده شده بود به همین خاطر اینبار از یه ترکیب رنگ و تصویری جدید استفاده کردم. سعی کردم به آبی همچنان وفادار بمونم چون هم خودم و هم سوگند آبی هستیم و اینو خیلی دوس داریم.

دوس داشتم امروز بیشتر از سوگند می گفتم کسی که تو این مدت خیلی هوامو داشته و متاسفانه من زیاد محبتهای اونو ندیدم و بعضی وقتها هم با خل بازیا اونو از دست خودم رنجوندم سوگند بهم یاد داد که با اولین شکست نباید زمین بخورم بلکه باید وایسم و ادامه بدم کمکم کرد تا شاعرتر از قبل بشم.

از این به بعد سعی میکنم بیشتر قدر سوگند عزیزم رو بدونم.

تو قضیه فوت مادربزرگم سوگند به هر طریق ممکنی که می تونست بهم دسترسی داشته باشه و بتونه باهام ارتباط برقرار کنه سعی در تسلی من داشت در حالی که دوستانی که چهار پنج سال تو دانشگاه باهم بودیم و همشهری و رفیق هم بودیم حتی دریغ از یه تسلیت (از بس که ازم بی خبر بودند و احوالم رو می پرسیدند).

شاید تقدیر یا سرنوشت باعث بشه که نتونم کنار سوگند باشم اما میدونم که همیشه یکی هست که دلواپس من هست و چقدر از این بابت خوشبختم.

امروز به دلیل اینکه داشت بارون میومد زیر باران زیاد قدم زدم و متاسفانه الان به شدت سرم درد میکنه و فکر میکنم که بدجوری سرما خوردم اما باران رو همیشه دوست دارم و سوگند میدونه که چرا باران برای من خاطره انگیز هست به حساب شاعری و احساساتی بودنم نزارید ولی به نظرم باران بهترین غسل هست و بهترین وقت برای رسیدن به خدا هست واسه اینکه قطرات باران فقط پاکی و خداوندگاری هست که بر سرت میباره و از این بابت احساس نیکویی دارم.

بهرحال امیدوارم که عصبانیت بی مورد مرا ببخشائید سعی میکنم که تکرار نشه و بیشتر از اینا خودم رو کنترل کنم. من به ندرت عصبانی میشم اما انگار این اخلاق اردیبهشتی هاست که عصبانیتشون وحشتناک هست، البته خیلی هم صبور و شکیبا هستند.

امیدوارم که در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی