زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

نبود ۱۳ روز دیگه

اوهووووووووووووو

نبود ۱۳ روز دیگه !!!!!!!

فیلم شعرخوانی زنده یاد دکتر قیصر امین پور

خدا این یوتیوب رو از ما نگیره باور کنید هر از گاهی چیزهایی اینجا پیدا میشه که از شعف انسان نمیدونه چیکار کنه. دیدن این ویدئو باعث شد تا بازم به یاد قیصر اشکام جاری بشن واقعا فوق العاده است دوستان حتما این شعرخوانی قیصر امین پور ببینید و لذت ببرید.

 

 

از تو خوندن

بعضی وقتها از شدت عصبانیت میخوام هر چی دور و برم هست رو بزنم داغون کنم دیروز خیلی جلوی خودم رو گرفتم که با کسی درگیر نشم، تو شرکت هم به شوخی همکاران گذشت و فرصت نذاشت که عصبی‌تر از اینی که هستم بشم. نمیدونم چی بگم؟ من به ندرت عصبانی میشم ولی اعصابم بهم بریزه خدا رو هم بنده نمیشم و هر چی از دهنم دربیاد میگم و هر کاری ازم بر بیاد میکنم.

اما واسه اینکه عصبانیتم رو کنترل کنم این ترانه آقای افشین سرفراز رو که آقای زمان هم اونو خوندند (این ترانه قرار بود تو کاست «قصه نگفته» منتشر بشه اما بنا به دلایلی نشد) رو امروز اینجا میارم.

 

از تو خوندن (عسل*)

 

بدون چشمات گم میشم

تو این کویر بی سراب

اگر چه از تو می خونم

چه بی دروغ و بی نقاب

دستای تنهامو بگیر

منو ببر از این قفس

حتی اگه از عمر من

نمونده باشه یه نفس

 

خزون جنگل چشات

یه پنجره‌اس به باغ یاس

یه شب خاکستر شده‌اس

نگاه تو چه آشناس

رنگ غروب غربته

مثل سایه ناشناس

وقتی که بارونی میشه

قشنگ ترین شعر خداس

 

اگه تو با من نباشی

دنیا برام یه قفسه

میشم همون قصه‌ای که

بی تو به آخر می رسه

نذار که بی ‌تو بشکنم

تنهای تنها بمونم

غزل بشه شکستنم

به یاد چشمات بخونم

نذار ستاره بمیره

شب باشه همسایه‌ی من

نذار تو بارون غربت

من باشم و سایه‌ی من

بذار بخونم از چشات

از طعم شیرین عسل

از قافیه باختن من

با هر نگات ای غزل

 

«افشین سرفراز»

 

داره باورم میشه که یاس و نومیدی مونسم میشه و قرار همزاد همیشگیم باشه. از این پس حتی به خودمم اعتماد ندارم و حتی با خودمم حرف نمیزنم مگه اینکه این روزگار لعنتی چشمم بزنه و کنفم کنه.

 

* اسم این ترانه رو آقای سرفراز عسل گذاشته بودند اما آقای زمان از عنوان از تو خوندن استفاده کرده بودند و من به احترام این دو عزیز هر دو تا اسم رو اینجا نوشتم.

 

همیشه آبی و سرفراز باشید/ یا علی

یاکاموز «Yakamoz»

این ترانه «یاکاموز» احمد کایا رو خیلی دوس دارم امروز هم متنش رو و هم ترجمه اش و هم ویدئوش رو واسه همگی گذاشتم تا شما هم از این ترانه زیبا لذا ببرید.

یاکاموز یعنی نوری هست که پس از بازتاب مهتاب روی موج به چشم آدم میخوره. در ضمن این واژه سال گذشته زیباترین واژه جهان انتخاب شده بود.

 

Yakamoz

Yağmur yağar ıslanırsın vay aman

Güneş doğar kaybolursun vay aman

Ay ışığı der durursun vay aman

Yakamozsun sen

Sessiz sessiz ağlar gibisin vay aman

Zaman geldi gideceksin vay aman

 

Bırak ay gitsin sen kal bu gece

Umudumsun sen

 

Söz: Ahmet Kaya

Müzik: Ahmet Kaya

یاکاموز

باران می بارد تو خیس خواهی شد   ای وای

خورشید طلوع خواهد کرد، تو خواهی رفت    ای وای

ای مهتاب تو دیگر نخواهی بود    ای وای

تو "یاکاموز" هستی

انگار داری بی صدا گریه می کنی    ای وای

زمان رفتنت آمد   ای وای

بگذار ماه برود، تو امشب بمان

تو امیدم هستی

 

ترانه و موزیک : احمد کایا

 

 

به وقت بهار

بالاخره اون تغییراتی رو که میگفتم رو «زخمه» انجامش دادم. با اینکه هیچوقت حال و حوصله طراحی قالب رو نداشتم و سعی میکردم که از یه چیز ساده‌ای استفاده کنم ولی اینبار برای طراحی این قالب کلی وقت گذاشتم تا هم راحتتر لود بشه و هم زیبا باشه و مهمتر از همه ساده باشه و زیاد شلوغ نشه، که این اتفاق افتاد. تصمیم داشتم تو سالگرد «زخمه» به یه محیط جدید نقل مکان کنیم اما به دلیل اینکه مدیران بلاگ اسکای قول دادند تا امکان اتصال به دامین رو فراهم کنند منم صبر کردم تا اون موقع با استفاده از بلاگ اسکای دات کام بشیم.

واسه امروز حرفهای زیاد داشتم که بگم اما نمیدونم چرا دلم نمیاد. بعضیا شنیدن صحبتهای یه دوست خوب به نظرم از هر هدیه‌ای با ارزشتره. دیشب با یه دوستی از دوران آموزش که اهل شمال صحبت میکردم و چقدر دلشاد و سرزنده شدم. یا تو محیط کارم مصاحبت با همکارانی که همدیگه رو درک میکنیم برام خیلی لذتبخش(یه کاری رو شروع کردیم ولی تا زمانی که رسمی نشده حرفی ازش نمیزنم). کمتر از بیست روزه دیگه هم خدمت تموم میشه دلم برای همه بچه‌ها و دوستانی که چند وقتیه ندیدم خیلی تنگ شده. راستى من دو تا 13 سال رو تموم کردم و الان وارد سومین 13 زندگیم شدم خیلی خوبه.

میگم قرار بود خیلی حرف بزنم اما انگار جادوی اردبیهشت نمیذاره که آروم باشم، تازه بدجوری هم سرما خوردم و نای حرکت کردن هم ندارم چه برسه که بخوام تایپ کنم. این چند خط رو به بهونه شش اردیبهشت می نویسم که نگن لال از دنیا رفتم.

 در ضمن یه دستی به آرشیو «زخمه» کشیدم و موضوع بندی کردم و بعضی از خاطره‌های تلخ هم پاک کردم و ایضا خیلی از ترانه‌هایی که نباید من مینوشتم رو. آخه اون موقه «من اشتباهی بودم».

نمیدونم کاش حرف دل آدما با حرف زبونش یکی بود و یا جرات اینو داشتیم که حقایق رو راحت به زبون بیاریم اون موقع فکر نمیکنم اختلافی بین آدما می‌بود. زندگی‌ها تلخ شده، همه جدی شدن، کسی از زندگی لذت نمی‌بره، من خودمم گاهی اینطوری شدم ولی این دوران سربازی یاد گرفتم باید و باید قدر چیزهایی رو که داریم بدونیم خیلی ساده لحظه‌هامون رو تاراج نکنیم.

نمیخواستم واسه امروز ترانه‌ای بذارم ولی چند وقت پیش همراه با اومدن اردیبهشت یه چیزی نوشتم، حسرت روزهایی رو که خوردم که همه عاشق شدند و من پای غرورم ایستادم، تا اینکه یه روز ناغافل احساس پاکم رو تاراج یه نگاه پوچ کردم و تا چهار سال بهش چوب حراج زدم و الان حسرت این رو می‌خورم کاش با قلبم اینگونه معامله نمی‌کردم «به وقت بهار» رو دوس دارم چون دوست داشتنی‌ترین هست:

 

به وقت بهار

 

تصویر یه عکس کهنه

یاد خاطرات مرده

نشونی سادگیام

تو این بغض فرو خورده

 

باور نکن  به سادگی

همسفر جاده شدم

تو تردید نموندنت

از رفتن پیاده شدم

 

باور نکن که هنوزم

میشه منو باور کنی

چشمای از تُ خالی‌مو

با نگات همسفر کنی

 

نه، دیگه باور ندارم

که تو بگی:«دوسِت دارم»

بگی: « با اشک و احساسم

رو زخمات مرهم میذارم»

 

خاطره یه حس پاک

دلی عاشق و سینه چاک

با عادت ندیدنت

منو میکشید به زیر خاک

 

این عکس کهنه مو ببر

رو خاک آرزوهام بذار

گل سرخ عاشقی رو

رو خاک ترانه هام بکار

 

هیشکی نمیدونه که چرا

من نمیگم خدا نگه دار

آخه این قول و قرارمه

اومدنم به وقت بهار

 

«اکبر یارمحمدی»

 

خب دیگه امروز روز اومدنم بود اینکه کی وقت رفتنم بشه خدا داند، تا هستیم قدر همدیگه رو بدونیم، والا سر خاک هر آدمی یکی پیدا میشه که اشک بریزه مهم اینه که تو زندگی به همدیگه لبخند ارزونی کنی.

در ضمن از این به بعد روال کار زخمه هم ت حدودی عوض میشه و بیشتر سعی میکنم از هر مطلبی و جایی سخنی بگم و دیگه همش شعر و ترانه نباشه و مطمئنا بیش از همه طنز خواهم نوشت. منتظر باشید.

همیشه آبی و سرفراز باشید/ یا علی.   

«به یاد قیصر»

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونان که بایدند

نه باید ها...

 

 

 

 

مثل همیشه آخر حرفم

و حرف آخرم را

با بغض می خورم

عمری است

لبخند های لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم :

باشد برای روز مبادا !

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند ؟

شاید

امروز نیز روز مبادا باشد !

* * *

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه باید ها...

 

هر روز بی تو

روز مبادا است !

کلیپ تصویری «giderim» با صدای احمد کایا

قبل متن و ترجمه این ترانه رو اینجا گذاشته بودم و حالا هم کلیپش رو ببینید. فوق العاده زیباست.

 

 

می خواستیم نباشیم اما نشد!!!!!

تصمیم داشتم بعد از پنج سال (بنا به دلایلی تمامی آرشیو قبل از اردیبهشت 83 رو پاک کردم) از اینجا بار و بندیلم رو جمع کنم و به وردپرس نقل مکان کنم یه مدتی هم اونجا نوشتم اما نتونستم اینجا رو ترک کنم بدجوری دلبسته این محیط شدم، زخمه رو یه جور خاصی دوست دارم با اینکه خیلی وقتها اعصابم رو بهم ریخته و یا باعث شده که خیلیا از دستم دلگیر بشن اما دوسش دارم.

به یه چیز دوران دانشگاه حسودی میشه و اونم یه نوع سرخوشی خاصی بود که داشتیم یه نوع راحتی داشتیم که کمتر الان فرصتش رو دارم این روزا در حسرت شش ساعت خواب موندم ساعت 2 نصف شب می خوابم و هفت صبح بیدار میشم و میزنم از خونه بیرون، ساعت 9 شب میرسم خونه و تا نصفه شب بازم کار می کنم. البته میدونم که این وضعیت تا دو سه هفته است همین که مرخصی پایان دوره برم وضعیتم بهتر میشه. از طرفی هنوز فرصتی نداشتم تا واسه کنکور دانشگاه آزاد چیزی بخونم. هر چی از سراسری یادم مونده میرم و امتحان میدم فوقش قبول نمیشم همین!!!!!! به کنکور سراسری که اساسی گند زدم احتمالا سازمان سنجش واسه اینکه تونستم اینقدر مزخرف کنکور بدم دنبالم بگرده و واسه  عبرت درس نخونده‌ها منو دور شهر بگردونن!!!!

حال و حوصله ترانه نوشتن هم ندارم نه اینکه حس نباشه بلکه هر چی می نویسم همش سیاه و ناامیدی مطلق هستش واسه همین تا زمانی که دیدم به اطراف بهتر و نشه و تا زمانی که حضرت عشق به لطفش رو عنایت نکنه تصمیم دارم چیزی ننویسم. فعلا که تو مود حالگیری و تیکه پرونی هستم و به شدت هم لذت می برم.

مصیبت اصلی زمونی هست که سربازی تموم میشه و من هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست. به آینده سیاسی و اقتصادی این مملکت هم امیدی ندارم همه چی رو به تباهی میره. با دیدن این وضعیت تورم و فقر و فحشا و بی عدالتی هم تا حالا خیلی هنر کردم که صدام درنیومده و چیزی نمیگم(شاید واسه اینه که میخوام از شر سربازی خلاص بشم و تو موضع اصلیم قرار بگیرم، از این لحاظ من تو سربازیم هم باید نظامیگری رو تحمل میکردم و هم اندیشه ها و چرندیات مزخرف دور و برم رو که بشنوم و چیزی نگم پس عذاب سربازیم دو برابر بقیه هستش)

 

اما واسه امروز یه ترانه ای رو یه سال پیش نوشته بودم رو با کمی تغییر اینجا میذارم، پای این ترانه نوشتم :« نمیدونم به کدامین جرم این ترانه رو نوشتم نمیدونم به کدامین جرم؟؟؟؟؟؟»

راستی به کدامین جرم؟ میخوام نظرتون رو بدونم. یادتون نره.

 

تورو می خوام

 

برای گریه یه تکیه گاه می خوام

تورو می خوام واسه دلبستگیام

به تردید بودن و  نبودنت

پا به پای شب تا ستاره میام

 

دستای گرمت مرهم زخمامه

شونه های تو مامن اشکامه

تورو می خوام برای با تو بودن

واسه مرگ غرور که تو چشمامه

 

سوگ مردن به پای تابوت غم

بغض نهفته ای در شب سیاه

واسه خلوت مرثیه و گیتار

در جستجوی مطمئن یک چاه

 

تورو می خوام ای عاشق ترین غزل

شب آشنای ترانه های من

تورو می خوام، ای تبسم عاشق

چله نشین شبانه های من

 

«اکبر یارمحمدی»

 

خب دیگه میدونم که اینا همش تاثیرات دوران سربازی و خل بازیهای خودم هست که هنوز ترانه رو به قوانین خرید و فروش و معاملات دلالی آلوده نکردم و فقط برای لذت دل خویش می سرایم.

یکی از بچه‌ها منو واسه یکی از این گروهها معرفی کرده بود هر چی خواستم یه ترانه بگم که به لعن و نفرین معشوق ختم بشه نتونستم آخر سر هم بی خیال اونا شدم و گفتم من راست کار شما نیستم برین سراغ یکی دیگه.

 

بهرحال امیدوارم همیشه آبی و سرفراز باشید/ یا علی

ها این مرد هزار چهره که وگفتی یعنی چه؟؟؟!!!!

یکی از خوش شانسی های من امسال این بود که از 29 اسفند تا پنجم فروردین رو تو مسافرت بودم و از دیدن شاهکارهای بی بدیل و بی مثال سیمای جمهوری اسلامی بی نصیب بودم و چقدر هم از بابت این اتفاق فرخنده شاد بودم. اما این خرسندی دوامی چندانی نداشت. تو این مدت مجبور شدم بیشتر خودم رو با تلویزیون مشغول کنم و بیشتر برنامه های اونو نگاه کنم. اما چیزی که بیشتر از همه برام جالب توجه بود سریال «مرد هزار چهره» بود سریالی که به ظاهر متفاوت تر از بقیه بود ولی در واقعیت همان آشی بود که قبلا تلویزیون برای این ملت پخته بود و فرقی نداشت.

شخصیت مهران مدیری در این سریال به نظرم بیشتر تبیین کننده شخصیت واقعی این فرد بود و نشانگر روشی که خودش در این چند سال پیش گرفته هست. به ظاهر در قسمتهایی که مسعود شصت چی سرهنگ نیروی انتظامی میشه اینگونه نشون داده میشه که آقای مدیری خط قرمز ها رو رد کرده و به انتقاد از نیروی انتظامی پرداخته و طرح امنیت اجتماعی رو به سخره گرفته است در حالی که ادامه برنامه نشون داد که این گونه نبود اون سروان که دست این سرهنگ به اصطلاح قلابی رو رو کرده بود یکی از مشمئز کننده ترین نقشها رو داشت و عملا سوپاپ اطمینان این سریال بود که با گفتن جملاتی نظیر «این مرد یه جای کارش اشکال داره» و یا «داره آبروی کلانتری رو می بره» به صراحتا میگه که نیروی انتظامی پاک و آبرو داره و فقط یه نفر آبروی اونو از بین برده در حالی که واقعیت اینگونه نیست. نکاتی در مورد نیروی انتظامی هست که کمتر کسی از اون خبر داره چند تا از این مسائل رو که به دلیل روابط خاصی که با بعضی از دوستان و همکلاسیام که در نیروی انتظامی خدمت می کنند رو می تونم به عنوان شاهد بگم. یکی از این مسائل جریمه کردن رانندگان متخلف توسط افسران وظیفه هست به طوری که این دوستان فقط به صرف انجام خدمت بیست ماهه در این نهاد هستند موظف هستند هر روز یک دفترچه بیست و پنج برگی جریمه رو نوشته و آخر پست خود به مافوق خود تحویل دهند و در صورتی که کمتر از این رقم جریمه نوشته باشند با تنبیهاتی نظیر اضافه خدمت و بازداشت مواجه خواهند شد، و یا در مورد گشتهای مفاسد اجتماعی که در جلوی دبیرستانهای دخترانه وظیفه نظارت بر عدم تیکه پرانی پسران نوجوان رو بر عهده دارند در صورتی که روزی حداقل ده مورد را گزارش و یا بازداشت نکنند با تنبیهاتی نظیر ممنوع الخروج بودن از یگان خود را به مدت بیست و چهار الی هفتاد و دو ساعت را جلوی چشم خود خواهند دید. عزیزان من نیروی انتظامی به اون آبروداری که تو این سریال گفته شده بود نیست و نخواهد بود. تبعیض و پارتی بازی که در این نیرو در جریان هست در هیچ کدوم از ارگانهای دولتی جاری نیست و در خیلی از موارد پول بیشتر حلال مشکلاتتون در مواجه با این اداره هست.

اما قسمت بعدی این سریال درست به نظرم در راستای اهداف مبارزه با تهاجم فرهنگی جام جم نشینان بود و واقعا وقتی می بینم کسی که اسمش رو هنرمند میذاره چگونه به تخطئه و کوبیدن هنرمندان این کشور می پردازه من منکر مسائل زشت اخلاقی در بین شاعران و هنرمندان نیستم ولی مگه در سایر اقشار جامعه چنین چیزهایی جریان نداره مگر نه اینکه روحانیت همیشه حاضر در صحنه هیچوقت بر خلاف نص صریح قرآن «چیزی که برای شما ضرر دارد حرام هست» حاضر نشدند استعمال دخانیات و تریاک رو حرام اعلام کنند شاید براتون جالب باشه که چرا این عزیزان حافظ دین و آخرت ملت مبارز و مسلمان سبیل خود را کوتاه می کنند و بر ثواب بی مثال آن تاکید فراوان دارند. آره حلقه درویشان کوبیده شد تا برادر مدیری در معیت سایر دوستان برای ادامه طرحهای بی بدیل و پولسازشان برای سازمان متبوعشان دچار مشکل نشوند.

برادر مدیری قبلا هم مجبور !!!!!!‌ به این کارها شده بود هنوز گندکاری به سخره کشیدن تحصن نمایندگان مجلس ششم از یادمون نرفته و حتی ایشان مجبور شدند برای به انجام رساندن این ماموریت خطیر خود از «گوزنها»ی استاد کمیایی بر خلاف خط قرمزهای سازمان (آن موقع برای رسیدن به هدف وسیله مهم نیست باید آن کار انجام میشد حتی اگر مجبور به پخش «ممل آمریکایی» میشدند) استفاده کردند و یا در «شبهای برره» برای نیل به رسیدن اهداف دولت فخیمه جناب دکتر!!! محمود احمدی نژاد در راستای دستیابی به انرژی هسته‌ای دویست تومن بسته‌ای (البته بعضی از روایات میگن که هزار تومنه) به غنی سازی نخود پرداختند.

من هنرمند و شاعر نیستم اما مظلومترین افراد در این جامعه این افراد هستند و این نظام مقدس و الهی چنان بلایی سر این دوستان میاره که وقتی استاد شهریار در عنفوان جوانی ایرج میرزا رو به سبب تملق و ثناگویی مردان قدرت سرزنش میکنه خودش مجبور میشه که در اواخر عمر از حضرات عالیه نظام تعریف و تمجید کنه و غزلسرایی کنه.

چقدر برای دوستان اصلاح طلب متاسفم که در جشنهای خود اینچنین به تشویق و تمجید از «مرد هزار چهره» می پردازند اما این دوست هم آخور خور و هم توبره خور حتی اجازه نمیده که اسمش رو در اون لیست دویست و پنجاه نفره چاپ کنن.

ایشون مرد هزار چهره هنر ایرانی هستند که اتفاقا از هر انگشتشون یه هنر میباره، گویندگی و خوانندگی و شاعری و بازیگری و کارگردانی و تهیه کنندگی و بازار یابی آگهی های سازمان همه از هنر های بی بدیل ایشان هستند که با ملاحتی خاص می فرمایند:به‌به به‌به !!!!!!

 

پی نوشت: امشب وقتی سریال شهریار رو می دیدم متوجه شدم وقتی استاد صبا سه تار می زنه تصویر رو دوستان محترم پخش زوم کرده بودند تا آلت جرم موسوم به سه تار باعث تشویش اذهان دوستان نگردد که مبادا دین کسی به خطر بیفتد قبلا سینه و یا قسمت لخت زنان خارجی رو برای عدم تحریک برادران و احیانا خواهران عزیز دیندار رو زوم می گردند و به این طریق این تصاویر رو سانسور میکردند احتمالا از دید این دوستان من فرد منحرفی هستم که یه گیتار لخت رو همینجوری تو اتاق خوابم کنار تختخوابم گذاشتم  .

من تو را آسان نیاوردم به دست «فیلم کنسرت گلپا»

استاد گلپا رو بی نهایت دوست دارم و این ترانه «من تو را آسان نیاورم به دست» رو فوق العاده دوست دارم. به نظرم استاد گلپا از هنرمندان تکرار نشدنی این سرزمین هستند. در روزگاری که تو دانشگاه همه به جناب م.ر.ش مفتخر بودند و گوش میدادن من خوشحالم بودم که با صدای مرد حنجره طلایی از خود بیخود میشم. گلپا هر چی که هست از اول گلپا بوده و هیچگاه در برابر زور سر تعظیم فرود نیاورده. راستی از این افه جناب م.ر.ش که تلویزیون رو تحریم کرده فقط کلاغهای آسمون خوشحال شدند والا بیست سال استفاده کرده بودند و برای تو بورس بودند مجبور بودند یه حرکتی کنند. راستی دوستان آقای زمان رو با این جماعت نون به نرخ روز خور اشتباه نگیرن چرا وقتی که عبدالله نوری رو محاکمه کردند تنها آقای زمان بودند که به خمایت از ایشون پرداختند و تا بحال هم از مواضع خودشان قدمی پا پس نذاشتند.

این کلیپ هم تقدیم هم دوستانی که لحظاتی رو با این جاودانه های سر کردند.

 

 

بالاخره ۸۷ هم شروع شد!!!!!

خب به سلامتی 87 هم شروع شد. من امسال به شکمم صابون زده بودم که واسه سال تحویل میریم جمال آباد و بعدش هم کلی شور و حال و آب بازی. تازه از بند و بساط ساز و دهل و پایکوبی و رقص هم که نپرسید که دلم خونه. ولی تقدیر و برنامه ریزی مامان جان باعث شد که موقع سال تحویل دوربین به دست، پای الوند و در گنجنامه و کنار یادگار داریوش و خشایارشاه این آئین باستانی رو شاد باشیم. یه سفر چند روزه باعث شد که حال و هوام عوض بشه و واسه آغاز سال پر انرژی باشم و دنبال دیوونه بازیهای جدیدم باشم. از سفر نگین که فقط یه روز تو همدان و دو روز تو اصفهان بودیم و متاسفانه نشد درست و حسابی این دو شهر رو بگردیم ولی حتما یا اردیبهشت یا تابستون یه سفر اساسی به اصفهان میرم.

میخواستم یه فیلم مستند بسازم که آخرش یه فیلم خانوادگی از آب دراومد، ولی کمتر از پنجاه روز دیگه که خدمت تموم بشه حتما به این دلمشغولی کهنه‌ام خواهم رسید. فعلا تو فکر یه دوربین دیجیتال واسه عکاسی هستم.

 

یه چند تا سوژه خوب هم واسه ترانه دارم که فعلا گفتم باشه تا بعدا سر فرصت به حسابشون برسم.

 

خبر خوبی که اول سال داشتم این بود که بالاخره دو تا از دوستام که چهار سال عاشق هم بودند و کلی مصیبت کشیدند بهم رسیدن. ششم فروردین زنگ زدم به حسام و گفتم بالاخره خیالت راحت شد سندُ به نامت زدی حالا مونده که شماره اش کنی، که احتمالا یه عروسی تو تابستون افتادیم ولی شاید به دلایلی تو اون تاریخ ارومیه  نباشم و یا بهرحال جیم بزنم، امیدوارم که شرایط طوری پیش بیاد که حتما تو عروسی معصوم و حسام باشم والا هیچی دیگه از همین جا واسه هر دوتاشون آرزوی خوشبختی میکنم.

 

یک دو هفته دیگه هم امیر خدمتش تموم میشه هر دومون اعزام آبان بودیم ولی چون اون تو نیروی انتظامی بود خدمتش یه ماه زودتر از من تموم میشه.

یه خل بازی جدید تو فکرم بود که بعدا پشیمون شدم البته یکی از بچه ها هم میدونست می خواستم چیکار کنم ولی توصیه کرد اون کار رو نکنم. منم واسه اینکه اول کاری نزنم این سال رو خراب کنم گفتم چشم(بالاخره یه دفعه شد که تو حرف یکی رو گوش کردی).

 

راستی امسال سال کبیسه هست من از سالهای کبیسه متنفرم.سال 79 پشت کنکور موندم و بدترین سال زندگیم بود چهار سال قبلش هم سال 75 خدابیامرز عمو نعمتم رفت، سال 83 هم که دیگه اوج بد شانسی هام بود خدا به دادم برسه که امسال میخواد چی بشه، اما گفتم که امسال سال خودمه. کبیسه و بدشگونی و هزار و یک مصیبت هم از آسمون بباره من امسال میخوام برنده باشم.

 

منتظرم تا هم کاست جدید آقای زمان بیاد و هم واسه کنسرتشون خیلی بیقرارم، تازه تصمیم دارم یه کاری هم بکنم اما از اونجایی که من «زودتر ناامید میشوم» فعلا نمیگم که چه تصمیمی دارم. وقتی که انجامش دادم مطمئنا خیلی از طرفدارای ایشون رو شوکه میکنم.

 

امسال دلم بدجوری واسه جورابهای سفیدی که مامان بزرگ واسه عیدی بهمون میداد تنگ شده بود دلم برای اون اسکناسهای صد تومنی تازه لای قرآنش هم بدجوری تنگ شده، امسال کسی برام جوراب سفید و اسکناس نو عیدی نداد. هنوز جورابهای سال پیش رو دارم. نمیدونم چرا ناخودآگاه امسال ده دوازده تا جوراب رو پاره کردم اما هیچگاه سراغ اون جورابهای سفید زیر تختم نرفتم شاید اونا هم میدونستند که آخرین یادگاریهای مامان بزرگ هستند واسه همین هیشوقت نتونستم برم سراغشون. یادش همیشه آبی و موندگار باشه.

یه جورایی میخوام یواش یواش روال نوشتن زخمه رو عوض کنم سعی میکنم هر از گاهی چیزهای جالب و خوبی رو که پیدا میکنم اینجا قرار بدم یه نمونه اش کلیپ «پرنده» آقای زمان بود که خیلی زیباست. چند وقت پیش تو سی دی های تو خونه «بگذر ز من ای آشنا» عارف رو پیدا کردم خیلی لذت بخش بود. اگه تو یوتیوب آپش کردم حتما اینجا می ذارمش.

 

همیشه آبی و سرفراز باشید/ یا علی

پرنده

این ترانه رو شدیدا دوس دارم.

 

 

خاطره

همین الان که دارم تایپ می کنم تو شهر صدای ترقه میاد اساسی. دیشب یه نوشته پر از گلایه و بدشانسی از ۸۶ نوشته بودم ولی به دلیل اینکه آخرای کار ویندوز کامپیوترم پرید نتونستم اونو بیارم بهرحال با این اتفاق بد شانسی های من تو ۸۶ تکمیل شد اعتراف می کنم که به شدت از این سال متنفرم و ازش نفرت دارم. بد شانسی پشت سر هم.
خدا رو شکر که تو فلاش دیسکم ترانه هام هست واسه امشب ترانه رو که سر کنکور نوشته بودم رو میذارم تا بدبیاری های ۸۶ با این ترانه تکمیل بشه. یه چیزی ته دلم میگه که ۸۷ سال منه واسه اینکه سالی هست که میتونم موفق باشم و دوم اینکه تکرار تولد کسی هست که خودش بهتر میدونه کیه.(خیلی مرموزانه شد ببخشائید)
یه هفته اول سال رو تو سفر هستم واسه همین از همه دوستانی که نتونستم برم و تبریک سال نو رو بگم معذرت میخوام.
این ترانه خاطره رو دوست ندارم واسه اینکه ترانه ای دوست داشتنی نیست و اصلا هم نمیخوام که خاطره برای کسی تکرار بشه البته واسه من هیچوقت چنین اتفاقی نیفتاد ولی می ترسم که مثل بعضی از ترانه هام رو خودم تعبیر بشه :

خاطره

تو همیشه به رفتن عادت داشتی
چرا به خاطرم موندگار شدی؟
تو که ترانه هامو آتیش زدی
واسه چی آهنگ این گیتار شدی؟

برو، خواستنت بلای جونمه
داغ دل تموم لحظه هامه
خیال می کردم نگات مال منه
انگار رفتنت قسمت چشامه

به ماه و ستاره هم قسم شدم
لحظه هامو واست حراج میکنم
تو این قحطی باران و ترانه
آسمونو واست محتاج می کنم

از تو فقط همین خاطره مونده
من و تو و یه قرار بارونی
بازم اشکامو ترانه می کنم
به حسرت یه دست مهربونی
«اکبر یارمحمدی»

امیدوارم که سال ۸۷ سال خوبی برای همه دوستان باشه. سالی سرشار از عشق و مهربانی و سرفرازی.
در پناه حضرت عشق آبی و سرفراز باشید/ یا علی