قصه دلتنگی
قرارمون زیر بارون
تو خیابون عاشقی
به موعد گلای سرخ
عهد و پیمون عاشقی
قصهی دلتنگیامو
با تو روونه میکنم
واسه رویای دیدنت
تورو بهونه میکنم
عزیز دوست داشتنیم
با تو آشنا ترینم
تموم ستارههامو
به چشم سیات می بینم
واسه شب دلتنگیام
ترانه طاقت میکنم
به عطر خوش پیرهنت
ستاره قسمت میکنم
من اگه زخمی ترینم
با تو دیگه خیالی نیست
عاشقانههای شعرم
از آهنگ تو خالی نیست
قصه دلتنگیمو به
شعرت امانت میکنم
مشق چشم سیاهتُ
به اشک عادت میکنم
قرارمون زیر بارون
به وقت دلتنگی عشق
با ترانهی انتظار
به این خوش آهنگی عشق
تورج نگهبان ترانهسرا و همکار بسیاری از خوانندگان ایرانی خارج از کشور، در سن ۷۶ سالگی در شهر لسآنجلس درگذشت.
علت مرگ این ترانهسرای شهیر، بیماری ریوی آمفیزم که سالهای اخیر به شدت از آن رنج میبرد، اعلام شده است.
مرگ وی سهشنبه شب در بیمارستان «تارزانا»ی شهر لسآنجلس در حالی روی داد که پزشکان معالج وی پیش از این اظهار امیدواری کرده بودند که اوضاع جسمی آقای نگهبان بهبود یابد.
این ترانهسرای برجسته گلها سالها دچار ناراحتی ریه و تنفس بود در سالهای اخیر نیز به همین دلیل برای مدتی بسیار کوتاه در بیمارستان بستری شده بود.
نگهبان در آخرین ساعات عمرش ۸۰ درصد اکسیژن خود را از دستگاه های تنفسی می گرفت.
● وبسایت تورج نگهبان
تورج نگهبان در هفتم اردیبهشت ۱۳۱۱ در شهر اهواز متولد شد و ترانهسرایی را از سال ۱۳۲۸ با شعری بر روی آهنگ همایون خرم آغاز کرد.
وی از آن زمان تا چندماه پیش از مرگش، بیش از ۷۰۰ ترانه برای ملوک ضرابی، دلکش، مرضیه، الهه، پوران، عهدیه، هایده، مهستی، فریدون فرخزاد، بنان، ایرج، وفایی، گلپا، رفیعی، محمد نوری، فرح، آذر، هما، پروین و گوگوش ساخت.
تورج نگهبان همکاری خود را با برنامه گلها از سال ۱۳۴۰ آغاز کرد و از همکاران همیشگی آن بود.
وی از سال ۱۳۷۴ به ایالات متحده آمریکا رفت و تهیه کننده و اجرا کننده «مجله ماهوارهای صدا» و «سیری در ادبیات آهنگین ایران» را برعهده داشت.
یکی از بهترین کارهای ایشان ترانهای بود که برای آقای داریوش اقبالی با عنوان «سرود آفرینش» هست.
سرود آفرینش
به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی
در این بیغوله رد پایی از یاران نمییابی
چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد
که در شهر ددان میراثی از انسان نمییابی
در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم
با همه نامهربانان مهربانی کردم
همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم
بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست
من نه هرگز شکوهای از روزگاران کردهام
نه شکایت از دورنگیهای یاران کردهام
گرچه شکوه بر زبانم میفشارد استخوانم
من که با این برگریزان روز و شب سرکردهام
صد گل امیــــد را در سینه پرپر کردهام
دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم
پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابی
هوشیار افتاده مستی در خرابات خــــرابی
مهربانی کیمیا شد مردمی دیریـست مرده
سرفرازی را چه داند سر به زیری سرسپرده
میروم دلمردگیها را ز سر بیــــرون کنم
گر فلک با مــــن نسازد چرخ را وارون کنم
بر کلام ناهمــاهنگ جدایـــــی خط کشم
در سرود آفرینش نغمــــهای موزون کنم
در دو روز عمر خود بسیار هرمان دیدهام
بس ملامتها کز این نامردمان بشنیدهام
سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم
من که عمر رفته بر خاکستر غم چیدهام
زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیدهام
گــــر بمانم یا نمانم بنده پیـــــر زمانم
گــــر بمانم یا نمانم بنده پیـــــر زمانم
«تورج نگهبان»
یاد و خاطرهاش گرامی باشد
سلام آقای کیانوش عیاری
خوبین؟ روزگار بر وفق مرادتان هست؟ میخواستم در این نوشته کوتاه چند کلامی با شما صحبت کنم و نکاتی رو خدمتتان عرض کنم.
دیشب مثل عادت همیشه دوشنبه شب نشستم تا سریال دیدنی «دکتر قریب» رو ببینم. این سریال چه به لحاظ ساخت و چه از لحاظ داستان یکی از بهترین سریالهای چند سال اخیر بوده. در این سریال هر بار نکات خاصی بوده که من همیشه به دقت به آن میپرداختم و یادداشت میکردم اما مساله ای که باعث شد تا اینبار این یادداشت را خطاب به شما بنویسم این بود که در برنامه دیشب توهین عجیبی به یکی از مشاهیر موسیقی این سرزمین شد که از شما بعید بود.
ماجرا از این قرار بود که در داستان فیلم مامان زری (همسر دکتر قریب) خواست که کاست ضبظ ماشین را عوض کند و نظر دکتر را خواست و دکتر قریب هم گفت که یه چیزی باشه که به سن و سال ما بخوره و مامان زری هم گفت گلپا خوبه؟! دکتر برگشت گفت: گلپا، گلدست، گلسر فرقی نمیکنه همشون یکی هستند. میخواستم از شما بپرسم دکتر قریبی که سر کلاسهایش از شعر و ادب فارسی صحبت میکرد و به هنر و ادبیات این سرزمین طبق داستان همین سریال اونقدر ارزش قائل داشت که حتی صنایع ادبی که دانشجویانش استفاده میکرد را سر کلاس، تشریح و توضیح میدادند چگونه است که یکی از هنرمندان به نام این سرزمین را به تمسخر بگیرد و شما هم آن را دست آویز سریالتان قرار دهید. گذشته از آن در این که شما این جرات را داشتید که بعد از سی سال صدای یکی از اساتید به نام آواز ایرانی را در سریالتان پخش کنید را باید ستود اما کاش این اقدامتان را با این دیالوگ تحقیر آمیز سخیفش نمی کردید.
آقای عیاری من برای شما احترام خاصی قائلم و بابت ساخت چنین سریال زیبایی که یکی از مفاخر علمی کشورم را به جوانان این مرز و بوم معرفی میکند از شما ممنونم و خوشحالم که تابحال از دیدن این سریال پشیمان نشدم و تمامی قسمتهای آن را دیدم اما اگر قرار هست به یاد یکی باشیم چه خوب هست که دیگران را لگدمال نکنیم.
شما در این سریال برای اولین بار چهرهای زیبا و تاثیرگذار از مهندس بازرگان ارائه کردید که باز هم جای سپاس دارد و امیدوارم که بازم هم چنین اتفاقی بیفته و کسانی که در تاریخ و هنر و علم این کشور مفتخر بودند رو باز شناسایی کرده و زندگیشان را به تصویر بکشانید.
این نوشته مرا حمل بر بی ادبی نگذارید که هم شما و دکتر قریب و استاد گلپا را دوست داشتم نوشتم و گرنه هیچ قصد دیگری نداشتم.
به امید روزهایی سراسر امید و سرفرازی و آبی.
ارادتمند شما
اکبر یارمحمدی
29/5/87
می شناسمت به یک جواب
مثل نمازی پر ثواب
می سازمت در یک غزل
معصوم تر از گل و گلاب
تورا مثل یک ترانه
می سرایمت خط به خط
حقیقت بودنم باش
در این زمانه غلط
آخرین تاب و تبم باش
بوسه ای پاک به لبم باش
به گم شدن روشنی
فاتح بغض شبم باش
این شعر آقای خلیل جوادی رو چند وقت پیش یکی از دوستان برام بلوتوث کرده بود و از اونجایی که دیدم خیلی شنیدنی و خوندنی هست برای استفاده دوستان هم اینجا گذاشتم.
محکمه الهی
یه شب که من حسابی خسته بودم، همینجوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سُر خورد، یه دفعه مثل مردهها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده، محکمه الهی برپا شده
خدا نشسته، مردم از مرد و زن، ردیف ردیف مقابلش واستادن
چرتکه گذاشته حساب کتاب میکنه، به بندههاش عتاب خطاب میکنه
میگه: چرا اینهمه لج میکنید؟ راهتونو بیخودی کج میکنید؟
آیه فرستادم که آدم بشید، با دلخوشی کنار هم جم بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید، با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برید تدبر کنید، نه اینکه جای عقلو کاه پر کنید
من بهتون چقدر ماشاالله گفتم؟ نیافریده باریک الله گفتم!
من که هواتونو همیشه داشتم، حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازی نکرده باختید، نشستید و خدای جعلی ساختید
هر کدوم از شما خودش خدا شد، از ما و آیههای ما جدا شد
یه جو زمین و این همه شلوغی؟ این همه دین و مذهبه دروغی؟
حقیقتا شماها خیلی پستید، خر نباشید گاو نمیپرستید
از توی جمع یکی بلند شد ایستاد، بلند بلند هی صلوات فرستاد
از اون قیافههای حق به جانب، هم از خودی شاکی، هم از اجانب
گفت چرا هیچکی روسری سرش نیست؟ پس چرا هیچکی پیش همسرش نیست؟
چرا زنها اینجوری بد لباسن؟ مردای غیرتی کجا پلاسن؟
خدا بهش گفت بتمرگ، حرف نزن، اینجا که فرقی ندارن مرد و زن
یارو کِنِف شد ولی از رو نرفت، حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش میچرخن، نمیدونم چشه؟ آهان، میخواد یواشکی جیم بشه!
دید یکمی سرش شلوغه خدا، یواش یواش شد از جماعت جدا
با شکمی شبیه بشکه نفت، یهو سرش رو پایین انداخت و رفت
قراولا چند تا بهش ایست دادن، یارو وانستاد، تا جلوش واستادن
فوری درآورد واسشون چک کشید، گفت ببرید وصول کنید خوش بشید
دلم برای حوریا لک زده، دیر برسم یکی دیگه تک زده!
اگه نرم حوری دلگیر میشه، تورو خدا بزار برم دیر میشه
قراول حضرت حق دمش گرم، با رشوه خیلی کلون نشد نرم
گوشای یارو رو گرفت تو دستش، کشون کشون برد و یه جایی بستش
رشوه حاجی رو ضمیمه کردن، توی جهنم اونو بیمه کردن
حاجیه داشت بلند بلند غر میزد، داشت روی اعصابا تلنگر میزد
خدا بهش گفت: دیگه بس کن حاجی، یه خورده هم حبس نفس کن حاجی
اینهمه آدم رو معطل نکن، بگیر بشین اینقده کلکل نکن
یه عالمه نامه داریم نخونده، تازه، هنوز کرات دیگه مونده
نامه تو پر از کارای زشته! کی به تو گفته جات توی بهشته؟
بهشت جای آدمای باحاله! ولت کنم بری بهشت؟ محاله!
یادته که چقدر ریا میکردی؟ بندههای مارو سیا میکردی
تا یه نفر دورو برت میدیدی، چقدر والضالینو میکشیدی!
اینهمه که روضه و نوحه خوندی، یه لقمه نون دست کسی روسوندی؟
خیال میکردی ما حواسمون نیست؟ نظم و نظام هستی کشکی کشکیست؟
هر کاری کردی بچهها نوشتن، میخوای خودت برو ببین تو زونکن
خلاصه وقتی یارو فهمید اینه، بازم درست نمیتونست بشینه
کاسه صبرش یه دفعه سر میرفت، تا فرصتی گیر میاورد در میرفت
قیامته اینجا، عجب جائیه! جون شما خیلی تماشائیه!
از یه طرف کلی کشیش آوردن، کشون کشون همه رو پیش آوردن
گفتم اینا رو که قطار کردن، بیچارهها مگه چکار کردن؟
مأموره گفت: میگم بهت من الان، مفسد فیالارض که میگن همین هان
گفت: اینا بهشتفروشی کردن، بیپدرا خدارو جوشی کردن
به نام دین حسابی خوردن اینها، کفر خدارو درآوردن اینها
بدجوری ژاندارکو اینا چزوندن، زنده توی آتیش انو سوزوندن
روی زمین خدایی پیشه کردن، خون گالیله رو توی شیشه کردن
اگه بهش بگی کُلاتو صاف کن، بهت میگه بشینو اعتراف کن!
همیشه در حال نظاره بودن، شما بگو؛ اینا چه کاره بودن؟
خیام اومد یه بطری هم تو دستش، رفتو یه گوشهای گرفت نشستش
حاجی بلند شد با صدای محکم، گفت: این آقا باید بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نکن، به اهل معرفت جسارت نکن
بگو چرا به خون این هلاکی؟ این که نه مدعی داره نه شاکی
نه گرد و خاک کرد و نه هیاهو، نه عربده کشیده و نه چاقو
نه مال این نه مال اونو برده، فقط عرق خریده، رفته خورده
آدم خوبیه، هواشو داشتم، اینجا خودم براش شراب گذاشتم
یهو شنیدن ایست خبردار دادن، نشستهها بلند شدن واستادن
حضرت اسرافیل از اون ور اومد، رفت روی چارپایه و چند تا صور زد
دیدن دارن تخت روون میارن، فرشتهها رو دوششون میارن
مونده بودن که این کیه خدایا؟ تو محشر این کارا چیه خدایا؟
فکر میکنید داخل اون تخت کی بود؟ الان میگم، یه لحظه اسمش چی بود؟
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کرد، همون که این لامپا رو اختراع کرد
همون که کارش عالی بود؛ اون دیگه، بگید بابا؛ توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گفت دیگه پایین نیا، یه راست برو بهشت پیش انبیاء
وقتو تلف نکن توماس؛ زود برو، به هر وسیلهای اگر بود برو
از روی پل نری یه وقت میفتی، میگم هوایی ببرند و مفتی
باز حاجی ساکت نتونست بشینه، گفت که مفهوم عدالت اینه؟
توماس ادیسون که مسلمون نبود، این بابا اهل دین و ایمون نبود
نه روضه رفته بود؛ نه پای منبر، نه شمر میدونست چیه، نه خنجر
یه رکعتام نماز شب نخونده، با سیم میماش شب رو به صبح رسونده
حرفای یارو که به اینجا رسید، خدا یه آهی از ته دل کشید
حضرت حق خودش رو جا به جا کرد، یه کم به این حاجی نگانگا کرد
از اون نگاههای عاقل اندر، سفیه شو باید بیارم اینور
با اینکه خیلی خیلی خسته هم بود، خطاب به بندههاش دوباره فرمود
شما عجب کلهخرایی هستید، بابا عجب جونورایی هستید
شمر اگه بود آدولف هیتلرم بود، خنجر اگر بود رولورم بود
حیفه آدم خودشو پیر کنه، و سوزنش فقط یه جا گیر کنه
میگید توماس من مسلمون نبود! اهل نماز و دین و ایمون نبود
اولا ً از کجا میگید این حرفو؟ در بیارید کله زیر برفو!
اون منو بهتر از شما شناخته، دلیلشم این چیزایی که ساخته
درسته گفتهام عبادت کنید، نگفتهام به خلق خدمت کنید؟
توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده، دنیا رو هم کلی قشنگ کرده
من یه چراغ که بیشتر نداشتم، اونم تو آسمونا کار گذاشتم
توماس تو هر اطاق چراغ روشن کرد، نمیدونید چقدر کمک به من کرد
تو دنیا هیچکی بیچراغ نبوده، یا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا برای حاجی آتش افروخت، دروغ چرا؛ یه کم براش دلم سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته، اما به اینجا که رسیده باخته
یکی میآد یه هالهای باهاشه، چقدر بهش میاد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم، دهانشو آورد کنار گوشم
گفت تو که کلهآت پر قرمه سبزیست، وقتی نمیفهمی بپرسی بد نیست
اون که نشسته یک مقام والاست، مترجمه، رفیق حق تعالی است
خود خدا نیست، نمایندهشه، مورد اعتمادشه، بندهشه
خدای لم یلد که دیدنی نیست، صداش با این گوشا شنیدنی نیست
شما زمینیا همش همینید، اون ور ِ میزی رو خدا میبینید!!
همین جوری میخواست بلند شه نم نم گفت که پاشو باید بری جهنم
وقتی دیدم که منم گرفتار شدم داد کشیدم و یه دفه بیدار شدم
«خلیل جوادی»
در ضمن فرا رسیدن نیمه شعبان، میلاد مهدی موعود (عج) رو به تمامی دوستان عزیزم تبریک میگویم.
با قصد داشتم در مورد «لایحه حمایت از خانواده» یه مطلبی بنویسم اما با دیدن این نوشته از خانم رحمانی در روزنامه کارگزاران منصرف شدم و گفتم دوستان هم این را بخوانند. منم با نظرات ایشان کاملا موافقم. با اینکه به عنوان یه ضد فمینیست همیشه ازم یاد شده ولی این دولت نهم کاری کرده که این بار با این جماعت همصدا بشم و منم بگم که مخالف «لایحه حمایت از خانواده» هستم.
تصمیم می گیرم برای اعتراض به لایحه ضد خانواده تنها به نوشتن مقاله، تهیه گزارش و گرفتن امضا اکتفا نکنم. شماره تلفن نمایندگان کمیسیون حقوقی مجلس را از بروشور اعتراضی که فعالان جنبش زنان برای اگاهی مردم از لایحه ضد خانوده اماده کرده اند؛ پیدا می کنم. و به تک تک آنها اس ام اس (پیامک!) می زنم که: لایحه"حمایت از خانواده"را از دستور کار مجلس خارج کنید. این لایحه موجب وهن به اسلام است.
چند ساعتی نمی گذرد که پیامکی از آقای موسی قربانی رییس کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس برایم ارسال می شود: «از کی تا به حال شما مسلمان و دلسوز اسلام شده اید؟!!!»
دقیقا با همین مضمون و همین علامتها.
در جواب اس ام اس رییس کمیسیون حقوقی مجلس که گویا به ماده 23 لایحه علاقه خاصی دارد می نویسم: «من هم مثل شما مسلمانم و آیه 3 سوره نسا را از ابتدا تا انتها خوانده ام، همچنین آسبیهای اجتماعی ایران را پیگیری میکنم. بر اساس آمار بین تعدد زوجات با افزایش بزهکاری، همسرکشی، خودکشی و... رابطه وجود دارد. می توانید به سایت آمار ایران مراجعه کنید. لطفا قانونی را تصویب کنید که به نفع همه مردم باشد و به درد دنیا و آخرت خودتان هم بخورد.»
چند لحظه بعد یکی از نمایندگان تماس می گیرد. خودش را معرفی نمی کند (با شماره تلفن مجلس تماس گرفته33440014) و می خواهد خودم را معرفی کنم.
می گوید: من الان پیامک شما را دیدم چرا می خواهید لایحه از دستور کار مجلس خارج شود؟ از لایحه چه می دانید؟
می گویم: من متن لایحه را خوانده ام، سوره نسا را هم خوانده ام.
می پرسد: مضمون آیه چیست؟
می گویم: در این آیه آمده است، می توانید یک؛ دو؛ سه یا چهار زن اختیار کنید به شرط اجرای عدالت.
می پرد وسط حرفم، ما هم در این لایحه عدالت را مدنظر داریم.
می گویم: در این آیه آمده است اگر می ترسید که نتوانید عدالت را اجرا کنید پس به یک زن یا کنیز اکتفا کنید.
می گوید: عدالت مد نظر ماست.
می گویم: عدالت انتزاعی.
می گوید: شما مجردید یا متاهل؟!!!
می گویم: لایحه بر همه تاثیر می گذارد. آیت الله صانعی هم حکم به حرام بودن ازدواج دوم بدون اجازه همسر دادند.
می گوید: فتواهای صانعی به درد خودش می خورد، حالا چرا به نظرات او گوش می دهید؟
می گویم: چرا نباید همسر اول اجازه بدهد؟
می گوید: ما قبلا هم اجازه همسر اول را نداشتیم.
می گویم: داشتیم.
می گوید: کی؟ در کدام قانون؟
می گویم: قانون حمایت از خانواده مصوب 53 و همین طور در دهه 60 بعد از اینکه همان قانون ملغی شد؛ مرد باید رضایت همسر اول را برای ازدواج مجدد می گرفت.
می گوید: نه اینطور نیست.
می گویم: چرا من فوق لیسانس روزنامه نگاری دارم و یک چیزهایی می دانم.
تا این جمله را گفتم؛ گفت: تلفنم زنگ می زند باید بروم جواب بدهم با شما بعدا تماس می گیرم.
و دیگر کسی تماس نگرفت.
در عوض این من هستم که دوباره با مجلس تماس می گیرم و خواسته ام را می گویم.
آقایی پشت خط گفت: شما از کجا تماس می گیرید؟ و من گفتم از جای خاصی تماس نمی گیرم، این خواسته من به عنوان یک شهروند است. لحنش به گونه ای بود که اگر من از جای خاصی تماس گرفته بودم می شد حتما لایحه را از دستور کار مجلس خارج می کرد. گفت نمی شود کاری کرد و شماره کمیسیون قضایی مجلس را به من داد(39931)
تماس گرفتم.
این سرود مدام پخش می شد بی آنکه کسی جواب من شهروند را بدهد.
مجلس شورای اسلامی ایرانیم
امانت دار محرومانمانیم
پاسدار آزادی و ایمانیم
گسترش دهنده حق و عدالتیم...
در مسیر روح الله ایم ما با خداییم
خدا با ماست.
سرود انقدر خوانده شد تا ارتباط قطع شد.
یادم آمد چند سال پیش آقای کروبی لایحه ای در مورد مطبوعات را با خواست رهبری از دستور کار مجلس خارج کرد که سرو صدای زیادی به پا کرد. حالا چرا کسی به خاطر داشتن جامعه ای سالم تر و پایه هایی محکمتر؛ این لایحه را از دستور کار مجلس خارج نمی کند؟ نمی دانم!!!!
آن نماینده محترم در مورد موضوعی تا این اندازه مهم اجازه نداد من شهروند نظرم را بگویم که من مخالف تعدد زوجات، گرفتن مالیات بر مهریه، نبود مستشار زن در دادگاه، حذف الجرت المثل از لایحه پیشنهادی قوه قضاییه، سبک شدن مجازات عدم ثبت ازدواج، سخت تر شدن فرایند طلاق برای زنان، نداشتن ضمانت اجرایی حضانت مادر و نداشتن حق ولایت و قیمومیت مادر در شرایط خاص هستم.
آیا اینها خواسته های زیادی است؟
آقای قربانی شما که نماینده مجلس هستید چرا دولت را به خاطر دخالت در کار قوه قضاییه که منافات با اصل قانون اساسی مبنی بر تفکیک وظایف سه قوه دارد توبیخ نمی کنید؟ مگر وظیفه شما همین نیست. تذکر به دولت در جایی که از اصول عدول کرده است؟
آقایان نماینده شما به نام چه کسی بر مسند مجلس جلوس کرده اید؟ نماینده مردم یا نماینده دولت؟
آقای قربانی چرا ماده 23 بهترین ماده این لایحه است؟ ای کاش می شد نظر همسرتان را در این خصوص پرسید یا شاید همسرانتان؟
علی دایی: من عشق به کشورم را قبل از این هم زمانی که با کلیهی پاره و سر شکسته برای تیم ملی بازی کردم، ثابت کردم. اما، متاسفانه برخی میآیند و نتیجه نگرفتن تیمشان را منصوب به علی دایی میکنند. وقتی استقلال هفتهی اول ابومسلم را دو بر صفر برد، در کنفرانس مطبوعاتی میآیند و میگویند که ما نتیجهی دوازده کیلومتر دویدنمان را در ترکیه گرفتیم. اما، آنها به من بگویند در روز باخت این دوازده کیلومتر کجا رفت. از استقلال تنها طالبلو در تیم ملی بوده و از پگاه هم حسین ابراهیمی. بنابراین دو تیم شرایط مساوی داشتهاند. مگر میشود تیم بزرگی مثل استقلال به یک نفر وابسته باشد. چرا قبل از بازی میگویند ما با بازیکنان جانشین جای خالی بازیکنان غایب را پر میکنیم اما وقتی تیمشان میبازد میآیند و میگویند که تیم ملی به باشگاه ضربه زد. استقلال تنها متعلق به قلعهنویی نیست. استقلال مال حجازیها، حاجیلوها و مردم است. هیچ کس نمیتواند بگوید استقلال مال من است و با یک باخت هواداران را مقابل تیم ملی بگذارد. با این حال ایرادی ندارد. ما برای پیشرفت و رسیدن به هدف بزرگمان باید تاوان بدهیم. بگذارید این تاوان را علی دایی بدهد.
اینارو علی دایی گفته و فقط محض اطلاع طرفداران ژنرال قلابی میگم که خوب توجه کنید بازم میگم باید قلعه نوعی تاوان رفتار این دو سالش رو بدهد.
راستی ژنرال میشه بفرمائید حسین کاظمی با نظر مستقیم و دلالی چه کسی سال قبل بر خلاف نظر ناصر خان از استقلال جدا شد؟
در ضمن کسانی که فحش بدن کامنتشون تائید نمیشه./font>
تو رفتی و عاشقی هم کفن شد
ارتش تابوتها از راه رسیدند
کبوترهای نامه رسون زخمی
شقایقها رو هم به دوش کشیدند
مسافر بی قرارم بگو که
با کدوم بلم به دریا رسیدی؟
بگو غصه هاتُ کجا گذاشتی؟
به عنوان کسی که سالیان سال به استقلال عشق ورزیده امسال آرزو دارم که استقلال قهرمان نشه، آرزو دارم که عدل خدا اجرا بشه و شر قلعه نوعی و هر چی که مظهر پروینیسم در این فوتبال هست از سر استقلال وا بشه.
آقای قلعه نوعی باخت امروز استقلال رو بهتون تبریک میگم. شما باید ببازید به خاطر اینکه حق خیلی ها رو خوردید تا به اینجا رسیدید. شما نمیتونید حتی مجسمه ناصرخان حجازی هم بشید چه برسه بخواهید در استقلال اسطوره بشید.
شما محکوم به شکستید برای اینکه دو سال قبل قلب تمام استقلالیها رو شکوندید و سال گذشته هم به خاطر برد مقابل استقلال مشت گره کردید و شادی کردید.
شما از شکست استقلال خوشحال شدید و از این پس جزو استقلالیها نیستید شما باند خودتون را دارید و از قبل استقلال به همه جا رسید. لشکر شما محکوم به شکست هست.
امروز از شکست استقلال ناراحتم اما از باختن شما دلشادم.
استقلال جای شما نیست.
دلخوشم به عکسی که از تو مونده برام به یادگار
تا زنــــــــــــــده ام پشت سرت نمیگم خدانگهدار
برو عزیز رفتنی کــــــه سفــــــــــــرت به سلامت
الهـــــــــی وعـــــــــده دیـــــدارمون نمونه قیامت
به اونا که زائــــــــرن بگین هنوز یکی هوای حرم داره
تو خلوت ساز تنهائیاش واسه روضه اش بابا کرم داره
به یاد زائرانی که خاک جنوب کربلایشان شد. به یاد کسانی که در بدر و خیبر و بیت المقدس، کربلا ساختند و اروند را فرات کردند.
انگار این امرداد خرماپزون داره بدترین میشه. ده روز بعد سالگرد رفتن مامان بزرگ نازنینم هست و امروز خبری رو شنیدم که بی اختیار اشکام جاری شدند و مردی از این دار فانی پر پرواز گشود که حیف بود. آقای غلامرضا کریم مسلک مردی بود که همیشه برایم خاطره انگیزترین خاطرات دوران کودکی با اون و مجتبی گره خورده بود وقتی که شش ساله بودم و به رسم همه تابستانا با بابا و اصغر به مدرسه شون میرفتم مجتبی و مرتضی و مهدی و عمو غلامرضا هم میومدند، کلی با همدیگه خوش میگذشت. تا اینکه روزگار گذشت و بزرگ شدیم و فصل مدرسه رفتن شد سال 70 که بابام تازه به شهر منتقل شده بود منو با خودش به مدرسه خودش برد تا افتخار شاگردی یه استاد بی نظیر به نام اقای رنجبر داشته باشم تقدیر این بود که بابام بازم به مدرسه روستایی برگشت و این بار عمو غلامرضا ناظم ما شد و چه دورانی داشتیم. هر موقع که میدیدم انگار عمو نعمت از دست دادهام رو میدیدم و همیشه از بچگیامون میگفت. ظهر که تو ماشین نشستم و بابا گفت که اونم رفت، بی اختیار اشک رو گونههام جاری شدند. تو مسجد دیگه طاقت دیدن اشکهای مجتبی رو نداشتم.
خدا بیامرزدش.
چقدر این امرداد داره واسه من بیرحمی میکنه. امون از این همه رفتنها. من چقدر شاگرد سر به هوایی بودم که این اواخر نتونستم خبری از عمو غلامرضا بگیرم. این اواخر مریض بود و من از طریق بابام جویای حالش میشدم. کاش کمی بچهتر بودم کاش اینقدر درگیر زندگی و کار نمیشدم کاش بیش از اینها قدر کسانی که دور و برم هستند رو بدونم. نگین که ما ایرانی ها مرده پرستیم ولی باور کنید که زیادی درگیر زندگی شدیم و محبتهای گذشته از زندگیهامون رخت بسته.
دیگران باید بابت نان شب و روزی زن و بچه شون غم نان بخورند من تنها چی؟ من که نیازی ندارم این همه خودم رو درگیر مال دنیا بکنم. چرا ین طوری شدم؟ منی که هیچ وقت حساب کتاب دنیا رو نداشتم الان حتی حساب یه اس ام اس هشت تومنی رو از یادم نمیبرم، من دیگه چرا؟ منی که معاملهگر شدم دیگه چرا؟
نه به خدا این رسمش نیست. قرارمون این نبود که بودمون رو فراموش کنیم ولی فراموش کردیم.
نمیدونم از کی عذر خواهی کنم بابت این اهمالکاریم، از عمو غلامرضا یا از خدا یا از خودم؟
نمیدونم ....
امون از این امرداد بی رحم!!!
امروز آخرین دندون عقلم به باد فنا رفت. یکی یه زمونی میگفت هر کی دندون عقل رو میکشه عاقلتر میشه. اما از نوروز ۸۴ که مشغول این امر خطیر هستم نه تنها عاقلتر نشدم که دیوانگیم سر به آسمون زده.
دوستی روایت میکرد که دیوانهها دنیا رو میسازن و عاقلا نگهش میدارن، پس پیش به سوی ایام سازندگی.
برای تکمیل شدن این دیوانگی این ویدئوی جالب رو که از داریوش نازنین هست رو نگاه کنید:
/embed>خبر فوری:
اهالی شهر قزوین با ابراز خوشحالی از واگذاری تیم فوتبال پیکان به شهر شهیدپرور و سلحشور قزوین برای امتنان خاطر بیشتر اهالی این شهر خواهان حضور اولیور کان در تیم تازه منتقل شده پیکان قزوین شدند، در ضمن با دعوت از خانم جنیفر لوپز از ایشان خواستند تا در دیدار هفته اول این تیم حضور داشته باشند.در ضمن قزوینیهای عزیز از ایشان خواستند که به آغوش اسلام روی بیاورند و در نماز جمعه این هفته شهر حضوری دشمن شکن داشته باشند.
تذکر جدی به فوتبالیستها: خواهشمند است برای حفظ سلامتی خودت زین پس از هنگام زدن ضربات ایستگاهی برای درست کردن مکان توپ به حالت نشسته اقدام شود .