سه شنبه هشتم آبان ماه هشتاد و شش است و من در مرخصی از یگانم خدمتم در دوره خدمت سربازی رو داشتم می گذروندم صبح ساعت 10 جلوی تلویزیون لم دادم و از خواب ناز بیدار نمیشوم تلویزیون رو روشن میکنم و تا ببینم دنیا دست کیه اما زیر نویس تلویزیون حالم رو دگرگون کرد «قیصر هم رفت» نه باورش سخت است مگر میشود به دوستان اس ام اس می زنم و از فرط ناراحتی سوتی میدم که «چه زود دیر می شود» و در انتها به نام امین قیصر پور امضاش میکنم و می فرستم و اس ام اس ها پشت سر هم میان که پسر خوب این دیگه کیه و من باز مجبور شدم بنویسم که ببخشید قیصر امین پور رفت.
8/8 برای من همیشه یادآور هجرت قیصر است و دل کندن از این خاطره برایم دردناک است قیصر را بی نهایت دوس دارم اما چه کنم که منم مثل خودش دچار غم هستم با اون هم ترانه ام.
امروز صبح بعضیا برام تبریک فرستادن اما جواب هیشکی رو ندادم اما برای دل خودم می نویسم که امروز دو سال است که بی قیصر شدیم. بازم میگم همسن بابام بود و زود بود که اینگونه برود.
ببخشید که هنوز دارم تو گذشته سیر میکنم اما قیصر رو نمیشه فراموش کرد و نمیدونم بگم خوشحال باشم یا غمگین که نموند تا تعبیر شعرش را این روزها ببیند:
«من به چشم های بیقرار تو
قول میدهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم ...»
اما هر چه باشد عاشق این غزلش هستم که میدانم مثل خودم است و غزل خودم است و چقدر از بابت این غزل از قیصر سپاسگزارم:
غزل محال
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال
بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟
چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من !
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال
«دکتر قیصر امین پور»
دو سال بی قیصر گذشت وقتی که هشت هشت رقم خورد اما دل من بی قیصر نمی گذرد که قیصر هنوز زنده است ونظاره گر
پس یادش گرامی و روحش شاد
سوگند
حضور عاشق تو
سوگند یک ترانه
بارون اشکای من
یه عکس عاشقانه
تو خلوت یه جاده
حضور بودن من
سرخی یک گل عشق
شاهد این خسته تن
شکستن بت عشق
پایان یک انتظار
پائیز این ترانه
سرآغاز یک بهار
آخرین نگاه تو
امید موندن من
گرمی دستای تو
جرات خوندن من
سوگند یک ترانه
اون دل صادق توست
بدرقه راه من
چشمای عاشق توست
«اکبر یارمحمدی»
این روزها از ترانه خالی هستم اما همیشه چندتایی دارم تا یادی کنم از زمان ترانه گوئیم. این ترانه محصول سه سال پیش تو دوران آموزش خدمت سربازی در پادگان آیت الله خاتمی یزد است. یه عاشقانه تر و تمیز که خیلی دوستش داشتم. دوست داشتم و دارم که همیشه زیر باران با یه شاخه گل سرخ در فصل پائیز به دیدارش برم اما هیچگاه چنین صحنه ای برام اتفاق نیفتاده و انگار نمیخواد هم بیفته همیشه به کسانی که دوس داشتیم نتوانستیم یه شاخه گل بدهیم نکنه آبرویش برود و رسوا شویم هم اینک نیز اینگونه ایم وقتی که بر خلاف امیالم دارم مینویسم و باید به نگفتن و ننوشتن و سکوت مومن باشم که این نگفتنها رشدم داده و هنوز هم دارم یاد می گیرم که سکوت بهترین ترانه است.
همیشه شازده کوچولو همرام است و هر از گاهی میخونمش این یه تیکه اش رو خیلی دوس دارم با اینکه خیلی وقت پیش میخواستم اینجا بذارم اما امروز فرصتش رو داشتم تا هم آپ کنم و هم سرکی به دوستان بزنم. درگیری ذهنی و کاریم زیاد شده از خیلی از گرفتاریها خلاص یافتم و فکرم رو تقریبا آزاد کردم. اما هنوز هوای موندن رو ندارم. شازده کوچولو یادآوریم میکنه که بزرگ شدن زیاد هم خوب نیست آدم بزرگا اهل حساب کتاب و اهل و عیال میشن اما من نیستم و دوس ندارم به این زودی به جرگه آدم بزرگا بپیوندم من اون اکبر ۵ ساله کوچولو و لجباز و یه دنده رو خیلی دوس دارم عاشق اون اکبر هستم. یه یادداشتی رو در مورد شباهتم با یه بازیگر هالیوودی نوشتم اما فرصت تایپ ندارم و مطمئنا به زودی میذارم تا مطمئن باشم هنوز همون جنون رو دارم. زندگی میگذره و منم دوش دارم. اما توصیه میکنم هر از چند گاهی شازده کوچولو با ترجمه محمد قاضی رو حتما بخونید.
اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت : سلام
شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام داد.
صدا گفت : من اینجا هستم زیر درخت سیب...
شازده کوچولو پرسید : تو که هستی؟ چه خوشگلی!...
روباه گفت :من روباه هستم.
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن . من آنقدر غصه به دل دارم که نگو...
روباه گفت : من نمی توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده اند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت : ببخش! اما پس از کمی تامل باز گفت : اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت : تو اهل اینجا نیستی پی چه می گردی؟
شازده کوچولو گفت : من پی آدمها می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت :آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند. این کارشان آزارنده است. مرغ هم پرورش می دهند و تنها فایده اشان همین است. تو پی مرغ می گردی؟
شازده کوچولو گفت: نه من پی دوست می گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت : اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است. یعنی ایجاد علاقه کردن...
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت : البته. تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی مثل صدها هزار پسر بچه دیگر و من نیازی به تو ندارم تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر.ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود....
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم...گلی هست... و من گمان می کنم آن گل مرا اهلی کرده است...
روباه گفت : ممکن است. در کره زمین همه جور چیز می شود دید...
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: آنکه من می گویم در زمین نیست.
روباه به ظاهر بسیار کنجکاو شد و گفت: در سیاره دیگری است ؟ -بله
در آن سیاره شکارچی هم هست؟ -نه
چه خوب... مرغ چطور؟ -نه
روباه آهی کشید و گفت: حیف که هیچ چیز بی عیب نیست. لیکن روباه به فکر قبلی خود بازگشت و گفت: زندگی من یکنواخت است. من مرغها را شکار می کنم و آدمها مرا.تمام مرغها به هم شبیهند و تمام آدمها یکسان. ولی تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد.من با صدای پایی آشنا خواهم شدکه با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.بعلاوه خوب نگاه کن.آن گندم زارها را در آن پایین می بینی ؟من نان نمی خورم و گندم در نظرم چیز بیفایده ایست. گندم زارها مرا به یاد هیچ چیز نمی اندازند.اما تو موهای طلایی داری و چقدر خوب خواهد شد آنوقت که مرا اهلی کرده باشی .چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت آنوقت من صدای وزیدن باد را در گندم زار دوست خواهم داشت...
روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد آخر گفت: بیزحمت مرا اهلی کن.!
شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت.آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکانها می خرند اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بی دوست مانده اند.تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن.
شازده کوچولو پرسید برای این کار چه باید کرد؟
روباه در جواب گفت: باید کمی صبور بود.تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی.من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کردو تو هیچ حرف نخواهی زد.زبان سرچشمه سو تفاهم است.ولی تو هر روز می توانی قدری جلو تر بنشینی.
فردا شازده کوچولو باز آمد. روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز می آمدی.تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد و هرچه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد شد. سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آنوقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. ولی اگر در وقت نا معلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند که کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر در هر چیز باید آیینی باشد.
بدین گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همین که ساعت وداع نزدیک شد روباه گفت: آه .....من خواهم گریست.
شازده کوچولو گفت: گناه از خود توست. تو خودت خواستی که من تو را اهلی کنم...
روباه گفت : درست است.
شازده کوچولو گفت: در این صورت باز گریه خواهی کرد؟
روباه گفت : البته.
شازده کوچولو گفت: ولی گریه هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت.
روباه گفت :به سبب رنگ گندم زار گریه به حال من سودمند خواهد بود. و کمی بعد به گفته افزود:یک بار دیگر برو و گلهای سرخ را تماشا کن آنوقت خواهی فهمید که گل تو در دنیا یگانه است.بعد برگرد و با من وداع کن و من به رسم هدیه رازی بر تو فاش خواهم کرد.شازده کوچولو رفت و باز به گلهای سرخ نگاه کرد به آنها گفت : شما هیچ به گل من نمی مانید. شما هنوز چیزی نشده اید .کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده اید.شما مثل روزهای اول روباه من هستید. او آنوقت روباهی بود مثل صدها هزار روباه دیگر.اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی همتا است.
و گلهای سرخ رنجیدند.
شازده کوچولو باز گفت:شما زیبایید ولی درونتان خالی است.به خاطر شما نمی توان مرد.البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می ماند ولی او به تنهایی از همه شما سر است.چون من فقط به او آب داده ام فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته ام فقط او را پشت تجیر پناه داده ام فقط کرمهای او را کشته ام چون فقط به شکوه و شکایت او به خودستایی او و گاه نیز به سکوت او گوش داده ام.زیرا او گل سرخ من است....آنگاه پیش روباه بازگشت و گفت: خدا حافظ.
روباه گفت: خداحافظ و اینک راز من که بسیار ساده است:بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: آنچه اصل است از دیده پنهان است.
-آنچه به گل تو چندان ارزش داده عمری است که تو به پای او صرف کرده ای.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: عمری است که من به پای او صرف کرده ام.
روباه گفت : آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسول آن خواهی بود. تو مسول گل خود هستی...
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: من مسئول گل خود هستم...
بعضی وقتها ترانه هایی برای دیگران نوشتم که بعدترها خودم بیشتر دلبسته شون شدم. این ترانه هم جزو همونهاست. این روزها زیادی ترانه هایی از این دست می خونم و البته شاید واسه چند روز آینده یه چیزی تو این مایه ها اما بهترش رو بنویسم فعلا که با ترانه گفتن میونه خوبی ندارم یه ترانه سفارشی داشتم که اونم با هزار مصیبت تمومش کردم اما ازش رضایت ندارم دلیلش بماند.
این ترانه تقاص سر خودم نیومده اما خیلی دوسش دارم با اینکه اهل نفرت و حسادت نیستم اما این ترانه دوست داشتنی رو دوس دارم.
تقاص
باور کن هیشکی حریفم نمیشه
زدم و شاخ تقدیرُ شکوندم
رفتم و ننگ و نام عاشقی رو
به پیشونی فلک نشوندم
نکنه هنوزم باورت شده
پاسوز چشمهای پرفریبتم
نه عزیز، دیگه از این خبرا نیس
مال خودت اون دل غریبتم
یادت میاد گفتی خیلی کوچیکی؟
ماها رو هم که دیگه ریز میبینی
حالا که مارو قابل ندونستی
چرا با کوچیکتر از ماها میشینی؟
میدونم اینا کار اوس کریمه
تقاص دلمو ازت میگیره
خیال میکردی که تموم شد و رفت
به جهنم دل یکی میمیره
نه جونم، دل مام خدایی داره
واسه خودش برو بیایی داره
تو برو فکر خودت باش که موندی
فلک باهات چه بازیهایی داره
اون لحظه که تموم کردی یادته؟
گفتی با هر کی باشم با تو عمراً
گفتم که خیالی نیست، مبارکه
خب بگو کی مقصره؟ تو یا من؟
تو هیچوقت کار تقدیرُ ندیدی
«اکبر یارمحمدی»
دروغ چرا این چند روزه رشته افکارم بوسیله چند نفر از هم گسسته شده بود بعضی ها نیک و زیبا مثل مادرم و خواهرم و دوستانی خوب و از طرفی دیگر کسانی که بی خیال گفتنش خوب نیست اما بهرحال افکارم مثل قطبهای مثبت و منفی در حال نوسان بود تصمیم داشتم دو تا ترانه که در ذهنم بودند را رو کاغذ بیاورم اما به دلیل هدفی که ذهنم رو اون زوم کرده منصرف شدم. دروغ چرا دلم برای ترانه و موسیقی تنگ شده حتی با بعضی از دوستان ترانه سرا و آهنگساز گپ میزنم حسرت میخورم که چرا کاری نمیکنم در حالی که از دستم بر میاد اما با این حال باید امسال فعل خواستی رو صرف کنم که ده سال پیش باید می کردم و نکردم اما هر کاری کنم باز ار ترانه جدا نیستم این ترانه شاهکار بینش پژوه خیلی به دلم میشینه و این روزها دوستش دارم البته این ترانه چند سال پیش در کتاب کافه نادری شاهکار چاپ شده و در آلبوم ادبیاتی دیگر با صدای خودش منتشر شده بود اما خوندنش رو به دوستان توصیه میکنم. برداشت بد نکنید فقط از این ترانه خوشم میاد حالا هر کی یه برداشتی دارد شاید اون دیگری اونی نیست که همه فکرش رو میکنند شاید همونی است که هستیم بیشتر بخوانید و بیاندیشید:
دیگری
باز با آن دیگری دیدم تو را
جای قهر و اخم خندیدم تو را
باز گفتی اشتباهت دیده ام
گفتمت باشد ، بخشیدم تو را
باز هم این قصه ات تکرار شد
با رقیبان رفتنت انکار شد
آنقدر کردی که دیگر قلب من
از تو و از عشق تو بیزار شد
آن رقیبان یک شبت می خواستند
ذره ذره پاکی ات می کاستند
شب به مهمان خانه ات مهمان شدند
صبح اما از برت برخاستند
آمدی گفتی پشیمانی دگر
زین پس اما پاک می مانی دگر
گفتمت توبه به گرگان چاره نیست
گفتی ام چون کوه ایمانی دگر
گفتمت باشد بخشیدم تو را
اخم وا کردم و خندیدم تو را
زین حکایت ساعتی نگذشت تا
باز با آن دیگری دیدم تو را
شاهکار بینش پژوه
* عکس تزئینیه هیچ ربطی به مطلب نداره و همین جوری خوشم اومد اینجا گذاشتم. البته اگه الان آب انار باشه ازش نمیگذرم.
همان طور که قول داده بودم خبر انتشار آلبوم قرار عاشقی را حتما در اینجا به صورت رسمی خواهم آورد. دیروز طی صحبتی که با مهندس زمان داشتم گفتند که در شهرستانها کار منتشر شده است و در تهران شنبه 25 مهر منشتر خواهد شد و امشب خود سایت سروش هم خبر انتشار آلبوم را درج کرده بود.
اما من برای دوستداران مهندس زمان پوستر این آلبوم را در هیمن جا با کیفیت خوب قرار میدهم تا استفاده کنند.در ضمن با کلیک رو عکس می توانید سایز بزگ شده اش را مشاهده کنید.
البته بعد از شنیدن کامل کار حتما یه معرفی بیشتر خواهم پرداخت.
البته مهندس زمان در مورد خود آلبوم نوشته ای را در اینسرت کار مرقوم کرده اند که منم همین جا منتشرش میکنم:
گاهی وقتا خیلی راحت زیر قولمون می زنیم. انگاری اصلا این ما نبودیم که قول دادیم و به عهدمون عمل نکردیم. میگیم دوستت داریم، عاشقتیم و با صدای بلند فریاد می زنیم تو همه هستی منی، همه زندگی منی و همه نیاز من. روبروش می شینیم و بدون واهمه و خجالتی ازش مهر و محبت و دوست داشتن طلب می کنیم بی توجه به اینکه براش هیچ کاری نکردیم. هر وقت از خودمون و اطرافیان ناامید میشیم میریم سراغش، اون میشه سنگ صبورمون ما هم براش درد دل می کنیم و سبک میشیم. اما موقع خوشیمون فراموشش می کنیم. این چه دوست داشتنیه و این چه عشقیه. میشه معشوق بی وفا باشه و بی معرفت ولی عاشق اوج عرفان باشه و نهایت صفا و وفا و محبت؟ میشه معشوق بارها پیمان شکنی بکنه و عاشق بر عهد و قرارش ثابت قدم و استوار؟ آره میشه یکی هست که با همه ما قرار عاشقی گذاشته و عهد و پیمانش را هرگز نخواهد شکست. از اون عاشق واقعی غافل نشیم که یک لحظه در کنارش خالصانه نشستن به ما روح و پاکی می بخشه. خداوندا کمک کن که من هم بر قرارم با تو پایدار بمانم.
حسین زمان
خب فرصتی دوباره بهم دست داده تا آلبوم شاپرک آقای زمان را در اینجا برای دانلود در اختیار دوستان قرار دهم. آهنگسازان این آلبوم آقایان محمد رضا چراغعلی، امیر سرگزی و عمادرضا نکوئی (که در حال حاضر در لس آنجلس فعالیت دارند) بر عهده داشتند و ترانه های این آلبوم توسط سهیل محمودی و محمد رضا مهدیزاده و فریبا وکیلی سروده شده اند. این آلبوم در اواخر سال 1379 توسط شرکت سروش منتشر گردید.
امیدوارم که بتوانید از این آلبوم لذت کافی را ببرید.
برای دانلود بر روی اسامی هر کدام از آهنگها کلیک کنید:
نه تورو خدا اصلا می تونستید تصور کنید که جام جهانی بدون مارادونا و مسی و سایر شورشیهای راه راه پوش آبی و سفید برگزار بشه؟ دیشب تو راه همش به این فکر میکردم که نتیجه بازی چی میشه و وقتی صبح از ماشین پیاده شدم و اخبار هفت و نیم رادیو پیام رو شنیدم از خوشحالی نمیدونستم چی بگم. آره آرژانتین با مارادونا در جام جهانی خواهد بود و اینبار با مسی و بقیه بر و بچ میرن تا صاحب سومین جام بشن.
لذت آرژانتین به همین است که شورشی و غوغاگر هستند باید شورشی باشی تا احساس یه شورشی رو درک کنی شورشی ممکنه در خانه به برزیل ببازه اما در جای دیگه ای دمار از همان برزیلیهای فانتزی در بیارن.
مارادونا یعنی حس زندگی، خیلی خوشحالم که مارادونا هیچوقت تن به سازش نداد.
مطمئنا سال بعد در آفریقای جنوبی همه شاهد جادوی روح عصیانگر مارادونا به کمک پاهای مسی خواهیم بود و از دیدن بازیهای تیفوسی ها لذت فراوان خواهیم برد.
منتظریم تا باز هم دیه گوی بزرگ جادوی دست خدا را نشان دهد. دیه گو یعنی روح یه ملت یعنی یه شورشی یعنی وجود چریکی مثل چه که اینبار به جای اسلحه با توپ فوتبال به جنگ مدعیان دروغین حامیان ملل جهان اومده است.
دیه گوی بزرگ ممنون که ناامیدمان نکردی.
مارادونا هنوز اسطوره است و شورشی و دیوانه، دنیا رو دیوانه ها می سازند و بس.
پی نوشت: اینم عکس دیه گوی بزرگ بعد از صعود به جام جهانی ۲۰۱۰
به خاطر بسپار
اگر که دل سوخته ای با تو غریبه نیستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم
مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط
درستی مرا ببین در این زمانه ی غلط
حقیقت مرا ببین در این زمانه ی غلط
خوب مرا نگاه کن تو ای تمام دیدنم
خوبم اگر یا که بدم دروغ نیستم منم
مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار
اگر که عاشقی و یار مرا به خاطر بسپار
در آستانه ی سفر پشت نگاه بدرقه
گریه نکن نگاه کن مرا به خاطر بسپار
سر همان کوچه ی سبز که می رسد به انتظار
من ایستاده ام هنوز مرا به خاطر بسپار
این ترانه امید یکی از بهترین ترانه هایی است که اجرا کرده است شاید چون شاعرش اردلان سرفراز است. با اینکه خود اردلان سرفراز از اجرای ناقص ترانه اش رضایت ندارد اما من نیز همین اجرا رو خیلی دوست دارم.البته نام ترانه در آلبوم سربلند امید به «به خاطر بسپار» تغییر کرده است.
بالا ترانه اجرا شده توسط امید است و در این پائین نیز ترانه کامل را گذاشتم یکی از آرزوهایم اجرای این ترانه زیبا است که میدونم روزی به این آرزوی خواهم رسید.
این ترانه را دوس دارم چون خیلی زود از خاطرات فراموش میشوم. تو هم مرا بخاطر نسپار ما به فراموش شدن عادت کردیم.
مرا به خاطر بسپار
در آستانه ی سفر٬ در ایستگاه بدرقه
آن سوی بغض پنجره ٬ پشت نگاه بدرقه
وقتی که قاب می شوم پشت دریچه ی;قطار
گریه نکن٬ نگاه کن٬ مرا به خاطر بسپار
خوب مرا نگاه کن ٬ تو ای تمام دیدنم
خوبم اگر یا که بدم ٬ دروغ نیستم منم
اگر که دلسوخته ای با تو غریبه نیستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم
مرا به خاطر بسپار ٬ با همه ی سادگی ام
صراحت دست و دلم ٬ شکوه افتادگی ام
مرا به خاطر بسپار ٬ لحظه به لحظه خط به خط
درستی مرا ببین ٬ در این زمانه ی;غلط
مرگ حریف عشق نیست ٬ مرا نمی برد سفر
همیشه از تو زنده ام ٬ به یاد من باشی اگر
به یاد من باشی اگر ٬ تو را چراغ می شوم
از تو جوانه می زنم ٬ همیشه باغ می شوم
به ساز کهنه ی زمین ٬ زخمه که می زند بهار
در همه ی ترانه ها ٬ ترانه های بی قرار
سر همان کوچه ی سبز ٬ زیر درخت انتظار
من ایستاده ام هنوز ٬ مرا به خاطر بسپار
از تو نمی شوم جدا ٬ سفر نمی برد مرا
به حکم این ترانه ها ٬ مرگ ندارد عشق ما
اگر که عاشقی و یار ٬ مرا به خاطر بسپار
مرا که پشت پا زدم ٬ به راه و رسم روزگار
مرا به خاطر بسپار ٬ با همه ی سادگی ام
که از تو می ماند و بس ٬ قصه ی دلدادگی ام
در همه جای هر زمان ٬ در همه جای این زمین
همیشه و هنوز را ٬ من ایستاده ام ببین
جاده ای از آینه ها ٬ به این مسافر بسپار
خاک در خانه ی دوست ٬ به چشم زائر بسپار
«اردلان سرفراز»
دیدن بابا و مامان و ساناز و اصغر بعد از مدتها شادی عجیبی در وجودم بوجود آورده. از این لحظات سعی میکنم لذت بیشتری ببرم با اینکه تقریبا همه متوجه تغییر رفتار و تا حدودی ظاهرم شدند اما خیلی به ندرت به روم میارند. دیگه اون اکبر چهل روز پیش نیستم و از اون رفتارهای هیجانی خبری نیست. دیگه از اون اکبر پرحرف خبری نیست. تو بحثهای خانوادگی هم بندرت شرکت میکنم و همه از این سکوتم در عجب هستند. خوشحالم که آرام آرام این تغییرات را در خودم بوجود آوردم.
تو این مدتی که به مرخصی اومدم حوادث شیرین و جالبی برام رخ داده است که سعی میکنم اینجا بگم.
اولین اتفاق جالب این بود که از محل کارم برای یکی از دوستانم نامه رو ده روز پیش فرستادم. برای اولین بار بود که دست از تکنولوژی دست ورداشته بودم و با دستخط خودم برای کسی نامه ای نوشته بودم و اونو پست کرده بودم و بالاخره امروز تونستم برم از پست پیشتاز اون نامه رو بگیرم تا خودم به دست صاحبش برسانم و این برام خیلی خنده دار بود و حتی متصدی پست هم وقتی درخواستم رو شنید و قبض نامه را در دستم دید و آدرس فرستنده رو دید خودش از خنده نمیدونست چی بگه. بهرحال جالبه با پست پیشتاز ده روز پیش یه نامه ای رو فرستادم و آخرش اومدم تو شهر مقصد خودم گرفتمش و به دست دوستم رسوندم.
پنج سال پیش به توصیه دوستی برای بهبود در زمینه ترانه سرایی به دیدن فیلمهای عاشقانه روی آوردم اما متاسفانه هیچکدوم از اون فیلمها روی ترانه سراییم تاثیری نداشتن و در زمینه ترانه های عاشقانه تا خودم تجربه نکرده باشم نمی نویسم. این روزها هم پر از ترانه هستم اما بنا به دلایلی نمی نویسم چون میدونم که کمی تا قسمتی اند هپی (end happy) نخواهد شد و آخرش به چیزی منجر خواهد شد که باب میل من نیست. اما دیدن فیلم shall we dance و دیدن این همه صحنه عاشقانه و رقص باعث شد که دوباره در این زمینه بیشتر بنویسم و نمیتونم کتمان کنم که رقصیدن رو خیلی دوست دارم و مهمتر از همه الان به شدت به ترانه سرائی و گیتار زدن و خوندن فکر میکنم تو این مدت مرخصی به کارهایی پرداختم که دوسشون داشتم و ازشون لذت بردم اما دیشب صدای ترک ورداشتن گیتارم باعث دلم هری بریزد و دلم نیومد که دیگه بهش زخمه بزنم تصمیم دارم این گیتارم رو برای همیشه به دیوار آویزان کنم و یه گیتار جدید بگیرم البته این تصمیم فعلا عملی نمیکنم یه تعداد کار ناقص دارم که باید تمومش کنم بعد به صورت جدی به گیتار خواهم پرداخت. نمیخوام انرژیم رو صرف گیتار و ترانه و آواز کنم. فعلا تو target کاری دیگه ای دارم قدم برم میدارم و استپ به استپ میخوام به هدف اصلیم برسم.
تولد اصغر رو چند روز زودتر از موعدش جشم گرفتیم تا جمع خانوادگی همه باهم باشیم. متاسفانه به خاطر کار من و اصغر که کمتر و به ندرت تو خونه هستیم این جشن تولدهای خانوادگی بهانه خوبی برای دور هم جمع شدن است. هیچگاه فکر نمیکردم که در دوران مجردی این گونه دور از خونه باشیم.
این روزها آهنگهای زیبای گونل و بن دنیز و اوزجان دنیز به همراه اوانسیس و ریکی مارتین بیشتر حال میده راستی کاست جدید داریوش به نام وای وطن اصلا از دست دادنی نیست در ضمن آلبوم بهنام صفوی به نام عشق من باش هم خیلی شنیدنیه
اینا رو نوشتم تا به دوستانی که میگفتن چرا از خودت چیزی نمینویسی بگم که هنوز هستم و دارم از زندگیم لذت می برم. اوضاع کاریم هم فعلا خوبه و خدا رو شکر که هنوز مورد لطف حضرت حق قرار داریم.
راستی امروز بیستم مهر ماه روز حافظ است و به یاد این شاعر شیرین سخن و به نیت دل خودم فال حافظی گرفتم که اونو هم اینجا میارم، یاد حضرت حافظ پاینده و سرفراز باد:
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد
به عینه دل و دین میبرد به وجه حسن
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
انگار حضرت حافظ هم با ما این روزها سر شوخی داره با این همه قبولش دارم و عجب تفالی بهم داد. شادباد این روز بر حافظیان و حافظ شیرین سخن.
همیشه بودند عزیزانی که بهار را خجسته می داشتند و بودند عزیزترانی که پائیز و مهرش را نیک میمون داشته اند. امروز 16 مهرماه روز جشن مهرگان است. جشنی باستانی است که سلمان فارسی اینگونه روایتش می کند :« ما در عهد زرتشتی بودن می گفتیم، خداوند برای زینت بندگان خود یاقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بیرون آورد. و فضل این دو روز بر روزهای دیگر مانند فضل یاقوت و زبرجد است بر جواهرهای دیگر. و بیورسب هزار سال عمر کرد. این که ایرانیان به یکدیگر دعا میکنند که : " هزار سال بزی " از آن روز رسم شده است، چون دیدند که ضحاک توانست هزار سال عمر کند و این کار در حد امکان است، هزار سال زندگی را دعا و آرزو کردند.»
این روز خجسته و باستانی که ریشه در سنتهای کهن ایران زمین و سرشت انسانیمان دارد را پاس داشته و بر همه ذوستان این روز خجسته باد و شاد افزا.
چه زیبا استاد امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) در مورد مهرگان گفته است:
تصمیم داشتم که تا مدتی زیاد وبلاگ نویسی نکنم اما هر روز بهانه ای برای بودن و سخن گفتن وجود دارد و من این روزها در گذشته و تاریخ سفر میکنم و بی مناسبت نیست که نوشته های اخیرم مربوط به گذشته است. امیدوارم این روزهای خوب پائیزی بر همگی همراه با شادی و سرفرازی سپری گردد.
امروز دوستی اس ام اسی زد و برام روز فراق عمران را یادآوری کرد میدانست که عمران را خیلی دوست دارم دیروز فرصت نکردم مطلبی بنویسم تا اینکه این شعر عمران را یکی از دوستان برایم ایمیل کرد و دیدم که چقدر زیبا گفته است. هم این و هم یک شعری رو که من خیلی دوس دارم رو امروز به یادش اینجا میاورم تا یادآوری کنم که عمران هم طناز بود و هم شاعر و چه شاعر خوبی بود دیروز 11 مهر سالگرد رفتنش بود و کمتر کسی به یادش بود سه سال پیش بود که رفت.
یادش گرامی و روحش شاد.
نام کوچک
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!
تهران - 20 دی ماه 1362
عرعر میکنند!
«واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند» کُنج خلوت بهر مردم شیشکی در میکنند!
«مشکلی دارم ز دانشمند مجلس! بازپرس»: ساکنان مجلس شورا، چه از بر میکنند!؟
«بر در میخانة عشق ای ملک تسبیح گوی» کاندر اینجا آدمی را با سخن خر میکنند!
«صبحدم از عرش میآمد خروشی، عقل گفت»: روسها دارند آنجا را مسخّر میکنند!!
«ع ـ ص ـ بچه جوادیه»
23 فروردین1354
بالاخره یه توفیقی داد تا آلبوم قصه شب آقای مهندس حسین زمان را برای استفاده دوستان در اختیارشان قرار دهم این آلبوم جزو آلبومهای پر سر و صدای سال 79 بود که با تقدیم به آقای محمد خاتمی رئیس جمهور محبوبمان به عنوان یکی از پرفروشترین آلبومهای سال تبدیل شد. در یان آلبوم آقای چراغعلی آهنگسازی و تنظیم کارها را بر عهده داشتند که کارهای خوب و ماندگاری از ایشان بر جا ماند. حضور شاعرانی نظیر استاد هوشنگ ابتهاج و زنده یاد سید حسن حسینی و زنده یاد دکتر قیصر امین پور به همراه دوستانی نظیر محمد علی چاووشی و حمید زارعان و محمدرضا مهدیزاده و انتخاب شعری از بیدل دهلوی بر غنای کلامی کار قصه شب افزود.
امیدوارم که دوستان از این کار لذت ببرند.
در پستهای آینده هم بقیه آلبومهای آقای مهندس رو در اختیار دوستان قرار خواهم داد.