زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

لالایی

لالا ... لای لای ... گل پونه
بابات رفته نگیر بونه
 ستاره های می گن فردا
با یه خورشید می آد خونه
از تاریکی نمی ترسید
تو شب رفته پی خورشید
 برامون داره می آره
یه کوله بار نور امید
 ببین از تیرگی شب
چه خورشیدی زده جوونه
زیر خاکسترای سرد
چه آتیش ها که پنهونه
او مرغ حق رو شاخه ها
 داره واسه تو می خونه
از اون روزن نظر بنداز
 توی باغچه پر از خونه
 ببین این لاله های ما
چه داغی تو دلاشونه
 ولی با این همه روشون
 چه خندون و چه گلگونه

رسول نجفیان


این روزها هوس لالایی کرده بودم میخواستم للایی بنویسم اما نشد ولی رسول نجفیان چه خوب این لالایی رو نوشته. آخ که چقدر این ترانه رو دوس دارم این ترانه رو رسول نجفیان در کاست کوچه پس کوچه اش اجرا کرده است.

خب این روزها زبان ترانه بهترین زبان برای گفتن نگفتنی هاست.


قیصر؛ مانیفست ناموس‌پرستی

همیشه قیصر رو دوس داشتم و باز می دارمش. این مطلب رو دیروز در سایت بی بی سی خیلی ازش خوشم اومد از آنجایی که خیلیا به این مطلب دسترسی ندارند گفتم بهتر است اینجا بیاورم تا دوستان نیز استفاده کنند. دیگه حسابش از دستم در رفته که دست بار قیصر رو دیدم و هنوز هم مشتاقم که باز ببینمش عاشق دیالوگهایش هستم. هوش کردم که امشب هم باز دوباره ببینمش. اگه قیصر رو تا حالا ندیدین حتما ببینین.


بهروز وثوقی


نمایش فیلم سینمایی قیصر حدود چهل سال پیش، از دهم دی ۱۳۴۸ در دوازده سینمای تهران شروع شد. کارگردان فیلم مسعود کیمیایی نام داشت که پیش از قیصر فیلمی به نام "بیگانه بیا" ساخته بود، که با موفقیت همراه نبود.

در مقطعی که سینمای ایران، از جمله به خاطر فشار سانسور، به بحرانی سنگین فرو رفته بود، قیصر به روی پرده آمد و همه را غافلگیر کرد. در آشفته بازار فیلم‌های مبتذل و بی مایه، قیصر از داستانی گیرا و ساختی نسبتا سنجیده برخوردار بود.

فیلم قیصر که بسیاری آن را پیشرفتی مهم در سینمای ایران ارزیابی کردند، داستانی ساده را روایت می‌کند. بیشتر ماجراهای فیلم در محلات قدیمی جنوب تهران می‌گذرد: دختری به نام فاطی سم خورده و خود را کشته است. از نامه‌ای که به جا گذاشته درمی‌یابیم که یکی از اوباش محل به نام منصور به او تجاوز کرده، و دختر از این ننگ خود را کشته است. برادر بزرگ فاطی به نام فرمان (با بازی ناصر ملک مطیعی) که خود زمانی چاقوکش و "بزن بهادر" بوده، برای انتقام به سراغ منصور می‌رود، اما در نزاعی نابرابر به دست او و دو برادرش (کریم و رحیم) کشته می‌شود.

برادر کوچک فرمان به نام قیصر (با بازی هنرمندانه‌ی بهروز وثوقی) که در آبادان کار می‌کند، برای دیدار خانواده به تهران می‌آید. در صحنه‌ای پرتنش قیصر از خودکشی خواهر و قتل برادر باخبر می‌شود. او تصمیم به انتقام می‌گیرد، در روزهای بعد به سراغ سه برادر قاتل می‌رود، و آنها را یکی پس از دیگری با چاقو به قتل می‌رساند؛ اولی را در حمام، دومی را در کشتارگاه و سومی را در انبار راه آهن. در پایان قیصر به دست مأموران پلیس از پا در می‌آید.


"تولدی تازه برای سینمای ایران"

فیلم قیصر با فروش بسیار بالا به رکوردی تازه در سینمای ایران رسید و با محبوبیت فراوان در میان جوانان، به صورت یک "موج فرهنگی" درآمد. دهها فیلم جاهلی به تقلید از قیصر ساخته شد.

افزون بر تماشاگران عادی سینما، بیشتر روشنفکران و منتقدان سینمایی نیز از قیصر ستایش کردند، و آن را "تولدی تازه برای سینمای ایران" دانستند.

پرویز دوایی (پیام) یکی از سرشناس‌ترین منتقدان سینما، نقدی مفصل در ستایش قیصر نوشت به عنوان "مرثیه‌ای برای ارزش‌های از‌دست‌رفته". در این مقاله آمده است: «قیصر قصۀ مرگ دورانی است که ارزش‌هایش آخرین رشته‌ای بود که جامعۀ ما را به زندگی خاص و ناب ایرانی می‌پیوست...»

دوایی می‌گوید که قیصر به "پیروی از فرمان خون و غیرت و انسانیت" دست به عمل زده است. او می‌افزاید: «انتقام قیصر انسانی‌ترین، سالم‌ترین و لذت‌بخش‌ترین عملی است که از مردی چون او می‌توان انتظار داشت.»

دوایی بر نکته‌ای انگشت می‌گذارد که برای امروزیان بسیار روشنگر است: «دید و برداشت او (کارگردان فیلم) از این محیط، به رنگ فرهنگ غرب آلوده نشده است.»

ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز نامی، در نوشته‌ای بلند سخت از فیلم قیصر ستایش کرد.

فیلم قیصر

نجف دریابندری، نویسنده و مترجم سرشناس، در نقدی مفصل به نام "قیصر پس از بیست سال سیاه مشق" چنین نوشت: «برای اولین بار یک فیلم فارسی خوب تصویر شده و خوب اجرا شده است... قیصر در حقیقت نخستین فیلم فارسی است. فیلم‌های قبل از قیصر را اکنون می‌توان در حکم سیاه مشق صنعت سینمای ایران دانست..."


"ارتجاعی‌ترین فیلم سینمای ایران"

زمانی که فیلم قیصر به نمایش درآمد، اختناق سیاسی بر جامعۀ ایران سنگینی می‌کرد. سانسور و کنترل دولتی زندگی و کار را بر مردم به ویژه هنرمندان و روشنفکران، دشوار کرده بود. روحیۀ نافرمانی و سرکشی که در فیلم آشکار بود، به مذاق تماشاگران خوش آمد. بسیاری از تماشاگران، از جمله خود کارگردان، قیصر را اثری در ستایش "مبارزه" دانستند.

در معدود برخوردهای منفی به فیلم، به ویژه دو نقد بر نکاتی اساسی انگشت گذاشتند. نخست نقدی بود از هوشنگ کاووسی. این منتقد و فیلم‌شناس در مقاله‌ای به عنوان "از داج سیتی تا بازارچۀ نایب گربه" به شدت به فیلم حمله کرد. کاووسی نوشت: «وقتی قیصر را تماشا می‌کنم وصلت آن را با فیلم فارسی عیان می‌بینم و در می‌یابم که این فیلم ثمر پیوند "بیگانه بیا" و غول بیابونی است که در قهوه‌خانه‌ی قنبر اتفاق افتاده...»

هوشنگ طاهری، از منتقدان هنری، در مقاله‌ای تند به فیلم تاخت: «قیصر بدون شک ارتجاعی‌ترین فیلمی است که تا کنون در سینمای ایران ساخته شده است. کیمیایی با این فیلم خود، درست در حساس‌ترین لحظه‌ای که سینمای مبتذل بومی ما در آخرین مراحل حیات خود دست و پا می‌زند و می‌رود که به یکباره در ابتذال روزافزون خود خفه شود، به یاریش می‌شتابد و با انتخاب موضوعی اشک‌انگیز و پرداختی احساساتی، بار دیگر حیاتی نو به این کالبد فاسد می‌دهد...»

این صداهای پراکنده در برخورد جدی با فیلم قیصر، در غوغایی که در ستایش فیلم به پا خاسته بود، پژواکی اندک داشت.

تسلط ارزش‌های سنتی

در بازخوانی متن قیصر، پس از چهل سال، وجه اصلی این فیلم، و بی‌گمان علت اصلی موفقیت آن را، تسلط ارزش‌های سنتی جامعه می‌بینیم. فیلم در طرح مسائلی مانند تجاوز و غیرت و انتقام، به تائید و بازتولید باورها و پیش‌داوری‌های دیرین جامعه روی می‌آورد.

مضمون اصلی فیلم "انتقام ناموسی" است. ناموس مقوله‌ایست که یکراست از دل اخلاقیات جامعۀ مردسالار بیرون آمده است. این مردان هستند که حافظ ناموس (حرمت جنسی زنان) به شمار می‌روند و باید از آن دفاع کنند.

انگیزه‌ی اصلی "ناموس‌پرستی" نیز غیرت است (تعصب و آبرو)، که به مردان تکلیف می‌کند از "حریم" خود در برابر تعرض بیگانه دفاع کنند.

در این برداشت سنتی، تجاوز مصیبتی نیست که بر جسم و جان زن وارد می‌آید، بلکه تعرضی است که به "ساحت مقدس" مرد ایرانی صورت می‌گیرد. زنی که مورد تجاوز قرار گرفته، همان بهتر که خودکشی کند، و گرنه تردیدی نیست که "فاطی" به دست برادران غیور (فرمان و قیصر) خود کشته خواهد شد.

از دیدگاه حقوقی نیز (کدام حقوق؟!) مدعی اصلی "زن" نیست، بلکه مردان (پدر و برادر و همسر) او هستند که باید پا پیش بگذارند و "ناموس به بادرفته‌ای را با یک دو سه" نیش چاقو بخرند.

انتقام قبیله‌ای در برابر مسئولیت فردی

مشکل فیلم قیصر آن است که در جامعه‌ای شهری و با مظاهر مدرن، به اخلاق سنتی (فئودالی) تکیه می‌کند. گفته‌اند که قیصر از "انتقام فردی" دفاع می‌کند، اما بدتر از آن این است که در قیصر از مسئولیت فردی (بنمایه‌ی فرهنگ مدنی مدرن) خبری نیست: به دنبال تجاوز به زن، دو خانواده (قبیله یا کلان) به جان هم می‌افتند و شش نفر از دو طرف جان می‌دهند.

در ایران پس از نهضت مشروطه، با رشد نسبی نهادها و ترتیبات مدرن، "آیین جوانمردی" پایه‌ها و سپس مشروعیت خود را از دست داد. اما وارث ناخلف این آیین در قالب "فرهنگ جاهلی" کمابیش ادامه یافت. پیامدهای فاجعه‌بار این ارثیه بر کسی پوشیده نیست. در فیلم قیصر از دوران ترکتازی اراذل و اوباشی که محله‌ها را قرق می‌کردند و باج سبیل طلب می‌کردند، با حسرت (نوستالژی) یاد می‌شود.

فرمان و برادرش قیصر به ظاهر شرارت و چاقوکشی را کنار گذاشته‌اند: فرمان به "مکه" تشریف برده، توبه کرده و حالا قصاب شده است، و قیصر به دنبال "کسب حلال" رفته است، اما روحیۀ لمپنی در هر دو برادر همچنان زنده است، و هر دو در هر فرصتی دست به چاقو می‌برند.

واکنش سنت به نوگرایی

سرگذشت ایران قرن بیستم سراسر در نبرد میان سنت و نوگرایی (بنای جامعۀ مدرن) گذشت و فیلم قیصر را باید در بستر همین برخورد ارزیابی کرد.

با تمهیدات رژیم پهلوی، مدرن‌سازی جامعه به شکل سطحی و به صورت تقلید از غرب انجام گرفت. لایه‌های سنت‌گرای جامعه در برابر آهنگ شتابان نوگرایی احساس خطر کردند و با پریشانی و نگرانی واکنش نشان دادند.

جامعه ایران در دهه ۱۳۴۰ بستر تخمیر واکنش بینش سنتی در برابر هجوم نوگرایی است. مظاهر گوناگون ناخرسندی را می‌توان از جمله در فرهنگ و هنر جامعه، به ویژه در بخش "غیررسمی" آن مشاهده کرد.

خمیرمایه‌ی این تفکر را جلال آل‌احمد در نقد "غرب‌زدگی"، در کتابی به همین نام، تشریح کرده است. در این اثر آل‌احمد مظاهر نوگرایی و زندگی مدرن را نفی کرده و آنها را با هویت و اصالت بومی ناسازگار دانسته است.

جلوه‌های گوناگون و گاه ناخودآگاهِ واکنش به نوگرایی را می‌توان در فعالیت‌های هنری نیز دید، که البته برآمدها و دستاوردهایی متفاوت داشت: در تئاتر به صورت گرایش به تعزیه و اغراق در ارزش‌های نمایشی آن، در نقاشی با پیدایش مکتب "سقاخانه"، و در شعر و موسیقی و رمان به صورت‌های دیگر...

فیلم قیصر این زمینه‌ی ذهنی را به روشنی بازتاب می‌دهد. در قیصر ارجاعات گوناگونی به شناسه‌های فرهنگ سنتی (فئودالی و پیشامدرن) وجود دارد، که به صورت فرهنگ قومی (فولکلور) ارائه می‌شود.

تنها نزدیک ده سال پس از نمایش فیلم قیصر بود که این نبرد فرهنگی در عرصه سیاسی نیز به فرجام رسید: با پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ آخرین میخ به تابوت نوگرایی جامعه ایران کوفته شد.

علی امینی نجفی

پژوهشگر مسائل فرهنگی


منبع

زندگی یعنی ...


در هم نگریستنند اما سرشار از مهربانی.
چشمهاشان هر کدام پیاله ای از شراب سرخ
که در کام تشنه ی چشمان هم میریختند
و کم کم بر هردو لب
لبخندی آهسته باز میشد
لبریز از محبت
سیراب از دوست داشتن
نه عشق
دوست داشتن
لحظاتی این چنین
خوب و شیرین و نرم و خاموش گذشت.

دکتر علی شریعتی


خب دیدن این عکس و این شعر هیچ ربطی به هم ندارد. درست است ربطی ندارد. اما چرا ما در زندگی باید طوری باشیم که باید همه چیزمان به هر چیز دیگرمان ربط داشته باشد. از ورزش و سیاست گرفته تا دین و علایق شخصیمان.

امروز فرصتی دست داد تا به دل طبیعت بروم با اینکه کاری طوری است که تو طبیعت هستم اما این بار از منظری دیگر به این آبشار بلند نگریستم و لب پرتگاه نشستم بر روی چمنهای تر دراز کشیدم و به ریش صاحب کاپشن تازه از خشکشویی در آمده ام خندیدم که گلی شد. چرا باید از لذتهای زندگی دل بکنیم مبادا متهم شویم که طرف دیوانه و خل است. چه ایرادی داره یه پسر بیست هفت و هشت ساله مثل بچه ها سرسربازی کنه؟

تنها این نیست همیشه این گونه است. امروز جمعه بود و واقعا همه چیز رو تعطیل کرده بودم از درس و اینترنت و حتی اس ام اس را. رفتیم به دامان طبیعت و به بارون خوردیم و اومدیم تا می تونستیم خوردیم بعدش هم نشستم بازی استقلال با تراختور رو دیدم و برای اولین بار هر تیمی که گل میزد جیغ میزدم و خوشحال بودم.

زندگی همین است. تازه این شعر دکتر رو امروز جور دیگری دیدم این بار زندگی بهم لبخند زد و شادی کردم.

آروم آروم میخوام نوشتن رو شروع کنم کاری که چند سالی است تعطیلش کردم نمیدونم از کجا؟ اما بیشتر شاید مثل داستان کوتاه و داستانک بنویسم اینجا هم منتشر خواهم کرد. ترانه رو هم دوباره جدی میگیرم منتظرم تا به زودی پیانو و گیتار زدن رو هم دوباره شروع کنم.

در کنار اینها برنامه های دیگه ای دارم که آروم آروم پیش می برم.

راستی این پلیور سبز چقدر بهم میاد.

یاشاسین تراختور


از وقتی که یادم میاید عاشق رنگ آبی بودم و به طبع طرفدار استقلال. دلیلش را نمیدانم شاید به دلیل آرامشی که آبی داشت دوستش داشتم. تا زمان 20 سالگی پر از شور و شر نوجوانی و جوانی بودم و با رفقا و اطرافیان سر سرخ و آبی کل کل داشتم و بماند که هیچ وقت از رو نمی رفتم. ناصر حجازی را دوست داشتم عابدزاده را دوست دشاتم حتی با پرسپولیسی شدنش هم از علاقه ام بهش کم نشد. عاشق بازی منصوریان و فرهاد مجیدی بودم. دوست داشتم مثل علیرضا اکبرپور بازی کنم و برای سانترهای بکهامی نوازی می مردم. با گل زدنهای عنایتی بالا پائین می پریدم، برهانی را بهترین مهاجم حال حاضر ایران میدانم و معتقدم پاسوری مثل جباری و هافبکی مثل حیدری بعید است در فوتبال ایران ظهور کند. مگر میشد استقلالی باشم و زرینچه را از یاد ببرم. عاشق حرکات ژانگولر برومند بودم. همه اینها را گفتم تا بگویم چقدر استقلالی بودم و با اینکه به آن شدت الان نیستم اما باز دوستش دارم. از باختش ناراحت میشوم و با پیروزیش شادمان. اما این چند هفته گذشته و با دیدن بازیهای استقلال ناامید شدک. دلیلش ساده است من از آدمهای ترسو بدم میاد و مرفاوی با اینکه اسطوره مهاجمان آبی بود، اما آدم ترسویی است. کاریزمای لازم را برای رهبری استقلال را ندارد و واعظ آشتیانی از چنین آدمی حمایت میکند. از واعظ آشتیانی خوشم نمیاید چون از آدمهای دورو خوشم نمیاد. ایشان ادعا اخلاق گرایی میکنند اما در برنامه نود نشان داد که پایش بیفتد ادبیاتش دستکمی از ادبیات چاله میدونی ندارد و در مقابل منطق به زبان تهدید و زور  رو می آورد و این بهترین دلیل برای تنفر از ایشان است که اصولا آدمی هستم که از اجبار و دیکته کردن بدم میاد و در طول زندگیم نتوانستم به این مورد تن بدهم.

جمعه تراختور میهمان یا شاید میزبان! استقلال در آزادی است، بله تعجب نکنید اگر روز جمعه دیدید آبی در مقابل تراختور کم آوردند و احساس غریبی کردند چیز عجیبی نیست همانطوری که چند ماه پیش چنین اتفاقی برای پرسپولیس در استادیوم آزادی رخ داد. دوست دارم این بازی را استقلال نبرد و تراختور پیروز باشد برای اینکه تراختور را پاک ترین تیم لیگ میدانم که در مقابل تیمی قرار گرفته است که مربیش ترسو و مدیرش ریاکار است و این بهترین بهانه برای پیروزی است.

دوست دارم تراختور برنده شود تا آذربایجان نشان دهد که هنوز میتواند، آذربایجانی که این چند ساله غریب بوده است و هر اتفاقی افتاده است کمتر بهش پرداختند. تراختور به ظاهر تیم تبریز است اما اینگونه نیست و تمامی کسانی که به زبان شیرین آذری تکلم میکنند به این تیم ارادت دارند تراختور تیم ارومیه، سلماس، خوی، میاندوآب، مراغه، اردبیل، خلخال، زنجان، ابهر و تمامی شهرهای آذربایجان است.

جمعه هر نتیجه ای که رخ دهد شاید من تنها کسی باشم که خوشحالم با اینکه از دست استقلال دلخورم اما هیچوقت از پیروزیش ناراحت نشدم. اما جمعه هر کس هم بازنده باشد یه نفر بازنده نیست و آن هم آذربایجان است که نشان خواهد داد که هویتش را هیچگاه تنها نمی گذارد.

اردلان سرفراز نیست



از ورود اولین سایت شبکه اجتماعی یعنی اورکات شش سال می گذرد و در این مدت سایتهای مشابه زیادی به عرصه اومدند از قبیل hi5 و gazzag و 360 و My space و محبوبترینشان نیز facebook بوده است که پا در این راه گذاشته اند البته بماند که سایت ایرانی کلوب هم (متاسفانه به دلیل عدم دسترسی به این سایتها نمیتوانم لینک بدهم) از محبوبیت زیادی برخوردار است. حضور این سایتها باعث شده تا ارتباطات گذشته و حال و در عین حال آینده خیلیها در این سایتها رقم بخورد. اما در همین زمینه بعضی ها هم بودند که به کلاه برداری از این سایتها و اعضای آنها پرداختند و با ساخت پروفایلها و pageهای گوگناگون با افراد مشهور سعی داشتند از موقعیت این افراد سواستفاده کنند، البته بماند که خیلی از این افراد من جمله رئیس جمهور آمریکا، آقای باراک اوباما با استفاده از همین شبکه ها توانست برنده انتخابات سال 2008 ایالات متحده گردید اما بعد از ورود به کاخ سفید اقدام به بستن صفحه شخصیش در فیس بوک و مای اسپیس کرد، اما هنوز این کلاهبرداریها ادامه دارد و خیلی از افراد با استفاده از نام و عکسهای افراد مشهور اقدام به این کار میکنند اما تعدادی از هنرمندان بودند که از این سایتها استفاده میکنند البته هنرمندان ایرانی که من در فیس بوک میشناسم بیشتر کسانی هستند که در زمینه موسیقی و سینما هستند که می توان به این موارد اشاره کرد: حسین زمان، محمد مهدی گورنگی، سارا نجفی، پگاه آهنگرانی، مهراوه شریفی نیا، نیما شاهرخ شاهی، امید سلطانی، فرید زولاند، مهدی پاکدل، بهاره رهنما، شبنم طلوعی،پانته آ بهرام، شهرزاد سپانلو، آیت نجفی، سیامک انصاری، اروین خاچیکیان، شوبرت آواکیان، هلن متوسلیان، بابک امینی، کارن همایونفر، یغما گلرویی، بابک زرین، ترانه مکرم، بزرگمهر حسین پور، توکا نیستانی، مانا نیستانی، فرنار قاضی زاده، ابراهیم نبوی، نیک آهنگ کوثر و ...

به این لیست می شود خیلیها را اضافه کرد اما کسانی که من میدانم و موثق بودند این عزیزان هستند اما تکلیف کسانی که نیستند چگونه روشن می شود؟

این همه مقدمه نوشتم تا در مورد یکی از بزرگان ترانه این سرزمین بگویم من مثل خیلی از دوستان از ترانه های اردلان سرفراز خاطره داریم و دوستشان داریم و اردلان سرفراز هم همیشه محبوب بوده و همیشه خواهان زیادی داشت. تو یکی از همین فیس بوک گردی که داشتم چشمم به page با نام اردلان سرفراز خورد خب ناخودآگاه add اش کردم و بعدش هم که ایشان منو confirm کردند تا اینجا مشکلی نبود وخود پیج با دادن اطلاعاتی در زمینه اردلان سرفراز و روابط خانوادگیش واقعی به نظر می رسید اما منی که تا حدودی اردلان سرفرار را به واسطه برادر نازنینش افشین سرفراز می شناختم بعضی از کامنتها را دور از شخصیت ایشان می پنداشتم تا اینکه فرصتی شد تا با آقای افشین سرفراز صحبت کنم و جریان را بهش بگویم و ایشان با خنده گفتند که اردلان اصلا در چنین سایتهایی عضو نیست و بیشتر مکاتباتش هم با ایمیل است و در ارتباطیم و چنین چیزی وجود ندارد و در ثانی ایشان الان در یکی از روستاهای ترکیه مشغول کار بر روی یک ترجمه است و در یک جایی که آرامش در آنجا حاکم است مشغول کار بر روی ترانه و ترجمه است و حتی گفت که با گوگوش و امید هم در آلبوم جدیدشان همکاری خواهد داشت و همونطوری که در مورد دزدی ترانه های ایشان از این وبلاگ به اطلاع دوستان رساندم این مساله رو هم به اطلاع دوستداران ایشون برسان که اردلان سرفراز در فیس بوک عضو نیست و هیچگونه صفحه ای ندارد و هر کسی که این کار را کرده است قصد شیادی و کلاهبرداری را دارد.

خب دوستان تکلیف یکی از این page های قلابی مشخص شد بقیه چگونه خواهد شد؟ امیدوارم که خود هنرمندان و ورزشکاران و کسانی که در جامعه از مقبولیتی برخوردار هستند مردم را آگاه کنند.


راهی*

در تب و تاب رفتنم، به فکر راهی شدنم
تو ای همیشه همسفر، مرا شناختی تو اگر

مرا پس از من بنویس، به هر کس از من بنویس
ای تو هوای هر نفس، هر نفس از من بنویس

مرا به دنیا بنویس، همیشه تنها بنویس
به آب و خاک، آتش و باد، برای فردا بنویس

 

تو جان من باش و بگو، به یاد من باش و بگو
میلاد من باش و بگو، جانان من باش و بگو

 

نفس اگر امان نداد، روی خوشی نشان نداد
رفت و دوباره برنگشت، مرا دوباره جان نداد

دست و زبان من تو باش، نامه رسان من تو باش
حافظه تبار من، نام و نشان من تو باش

 

بگو حکایت مرا، قصه هجرت مرا
توشه ای از غزل ببخش، راه زیارت مرا

 

تو جان من باش و بگو، جانان من باش و بگو
به یاد من باش و بگو، میلاد من باش و بگو

 

نفس اگر توان نداد، مرا دوباره جان نداد
به این همیشه ناتمام، زمان اگر امان نداد

تو جان من باش و بگو، زبان من باش و بگو
بر سر گلدسته عشق، اذان من باش و بگو

بگو که مثل من کسی، به پای عشق سر نداد
از آن سوی آبی آب، خبر نشد خبر نداد

 

تو جان من باش و بگو، به یاد من باش و بگو
میلاد من باش و بگو، جانان من باش و بگو….


* در ضمن آقای  سرفراز این ترانه تقدیم میلاد اقبالی پسر داریوش خواننده میهن پرستمان کرده است.

شبهای گلوبندک «رسول نجفیان»



شبهای گلوبندک چه ناتمومه

همه کنار هم تو قهوه خونه
یه استکان چایی از دست صادق
خستگی کارو از تن می رونه
گپ زدنای تلخ با کل محمد
از بی وفایی دوره زمونه
آه غم مشتی تو دود سیگار
از اون ته های دل به آسمونه
شهرا می شه آباد با دستای ما
چه جاده ها می سازیم چه قدرا خونه
نصیب مون اما از این همه هیچ
نه خونه ای داریم و نه آشیونه
غریب و تو غربت دور از ولایت
شعریه که صادق همش می خونه
واسه زن و فرزند دلا شده تنگ
از دوری شون پنهون اشکها روونه
به زیر لب پرسید یکی با حسرت
از ماها چی بعدها می خواد بمونه
جواب دادش یاور کی گفته دنیا
به کام ما این جور تلخ باید بمونه
این شبای سرد چله بزرگه
با همه یلداییش باز بی دوومه
شبهای گلوبندک چه ناتمومه
همه کنار هم تو قهوه خونه
یه استکان چایی از دست صادق

خستگی کار رو از تن می رونه


رسول نجفیان



نمیدونم زیر آسمون شهر یادتون است یا نه؟خشایار مستوفی که یادتون است؟ زیر لبش همیشه این ترانه رو زمزمه می کرد. الان چند وقتیه که این ترانه رو زیر لب زمزمه میکنم به نظرم یکی از آهنگهایی است که خیلی مظلوم واقع شده است و بیشتر از اینها می توانست مورد توجه قرار بگیره ترانه ها و آهنگهای رسول نجفیان ساده و بی غل و غش هستند و اینا رو خیلی دوس دارم. این ترانه کلی حرف داره امید و انرژی توش موج میزنه.

برای دانلود این ترانه به این صفحه برید (+)

هر از چند گاهی با بعضی از آهنگهای نایاب اینجا میام البته این سایتی که ازش برای آپلود استفاده میکنم امکان پخش در وبلاگ رو هم میده به شرطی که رو سیستمتون فلش پلیر نصب شده باشه.


تنها تو می مانی «قیصر امین پور»


دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد

مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید

تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد


قیصر امین پور


خیلی وقت بود که دلتنگ قیصر بودم و امروز مجموعه اشعارش رو که دوست نازنینی بهم هدیه داده بود رو باز کردم و برای اولین بار به قیصر تفال زدم و این غزل زیباش اومد. حس خوبی باهاش دارم با اینکه این روزها مشغله ام زیاده اما این شعر خیلی حال داد و انرژی زیادی بهم داد. قیصرجان ممنون که همیشه عالی بودی.

میخوام برقصم

چیه مگه بده شش هشت گوش بدم. اصلا دوس دارم با این آهنگهای بزنم و برقصم. به چه کسی چه مربوطه که چرا باید همیشه سنگین و باوقار بود. اصلا دوس دارم تا صبح خروسخونش آذری بزنم و برقصم. با ساز و دهل کردی پایکوبی کنم. اصلا میخوام با جلال همتی بابا کرم برقصم. عاشق ویولون و شش و هشتهای بیژن مرتضوی هستم. اصلا میخوام داد بزنم که برای ای یار ای یار و جونی جونم لیلا فروهر می میرم به کسی چه مربوطه که من مهندسم یا نیستم؟ مگه قراره تمامی تحصیل کرده ها آهنگهای سنگین و موقر گوش بدن. میخوام تا هر زمانی که دلم میخواد تو محشری امید و بیقرار معین گوش بدم و باهاش بندری برقصم.

دوس دارم زندگی کنم اونجوری که خودم میخوام و برای خودم. می خوام یکی باشه که باهام سالسا برقصه. میخوام یکی گیتار بزنه و منم لامبادا برقصم. از رقص عربی بدم میاد. عاشق لزگی و داغلی رقصی و ساری گلین و چوبان رقصی هستم.


قرار عاشقی گذاشتیم

بعد از انتشار آلبوم قرار عاشقی آقای زمان خیلی از دوستان ازم خواستند که نقدی بر این کار بنویسم اما دو سه بار که با خود مهندس صحبت کردم و نظرات خودم رو گفتم و آ[رش به این نتیجه رسیدم که نقد هر آلبومی بیشتر مبتنی بر نظرات شخصی هر فرد است و علایقش به آن اثر هنری. در مورد حسین زمان هم من به دلیل علاقه وافر شخصیم نمیتوانم بر اساس منطق تحلیلی خوبی انجام دهم در ثانی به دلیل اینکه از بعضی از افرادی که در این آلبوم با مهندس زمان کار کردند خوشم نمیاد و رفتارشون رو نمی پسندم می ترسم در ورطه حب و بغض بیفتم و به همین خاطر چیزی ننوشتم اما نظرات خودم را در صحبتهایم با خود مهندس در میان گذاشتم. اما دوست خوب و نازنینم مسعود قربانی عزیز نوشته نقد گونه بر این آلبوم نگارشته است که به تلافی ننوشتن من اینجا میارمش.




نیم‌نگاهی به قرار عاشقی حسین‌ زمان


مهندس‌حسین‌زمان از معدود هنرمندانی است در این ملک، که می‌داند برای‌چه و کجا از ابزاری که خداوند به ودیعه به او داده است استفاده نماید. آن‌گونه که استاد مسلم آوازمان (محمد رضا شجریان) بعد از آن‌که هجوم بر بی‌دفاعان دیارش را دید نتوانست آرام بنشیند؛ و «زبان آتش» را خواند. حسین‌زمان نیز از همان آغاز  فعالت هنریش، آن‌گونه که بارها گفته و نوشته است، هنر را نه برای هنر، که برای آرمان‌های والای انسانی و الهی می‌خواسته و هم‌واره در مسیر فعالیت‌هایش سعی به انتخاب چنین راهی نموده است. «زمان» دردکشیده است، و می‌فهمد آن‌چه را بر مردمان ملکش می‌رفته و می‌رود را باید چگونه با زبان هنر فریاد کشد. و همان‌گونه که «مرحوم‌قیصرامین‌پور» به هنرمندان توصیه می‌کرد، هیچ‌گاه به قصد هنرفروشی پا به این عرصه نگذاشت:

« این حنجره این باغ صدا را نفروشید

این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید... » قیصرامین‌پور – دستور زبان ‌عشق

همین نوع دید به هنر بود که باعث شد، با «زمان» زمانه نسازد و هر روز عرصه براو تنگ و تنگ‌تر شود. تا این‌اواخر که کار به بند کشدنش نیز کشید! اما می‌دانیم که ممکن است؛ امروز بر هنر و هنرمندان بستیزند و با هر حربه‌یی که به‌دستشان می‌رسد بخواهند که منزویشان نمایند! ولی آن‌چه به ما تاریخ و روزگار آموخته است؛ رفتن و پوسیدن و خریدن لعن است برای حاکمان، و ماندگاری است برای هنر و هنرمند. کاش می‌فهمیدند این را!

در این اوضاع، آلبومی به‌نام «قرارعاشقی» که کاری بود برای چهارسال پیش، باصدای حسین‌زمان به بازار عرضه شد. هرچند فضای حاکم بر این اثر «محوریت عشق» را به یدک می‌کشد، اما صدای محزون و غمگین مهندس، ناخودآگاه حس «دل‌گیری» و «نارضیاتی‌» او از اوضاع، را در شنوند‌ه‌ القا می‌کند. این مجموعه دارای هشت اثر است که با تیمی‌ حرفه‌یی و آگاه که پیشینه‌یی روشن در عرصه‌ی موسیقی پاپ دارند ساخته شده است. یغماگلرویی، عبدالجبارکاکایی، افشین‌یدالهی و مرحوم رهی‌معیری ترانه‌سرایان ‌آن و محمدرضاچراغعلی، میثم‌مروستی، امیرقدیانی، بهروزصفاریان، تورج‌شعبان‌خانی، بهرام دهقان‌یار، تیم پرقدرت آهنگ و تنظیم آن را به عهده داشته‌اند.

قطعه‌ی «یکی لیلی؛ یکی مجنون» از یغما، با آهنگ و تنظیم دکترچراغعلی؛ در قالبی نو «تکنو» از حسین‌زمان ارایه شده است. رویه‌یی که در کارهای گذشته‌ی زمان کمتر شنیده بودیم. شاید این کار می‌توانست بهتر از این ارایه شود. هدف گیری ترانه که گویا آشفتگی وادی عشق را نشانه رفته است در این قالب قابل دفاع است ولی حرکت آهنگ، به خصوص در ابتدا و پس از پایان یافتن ریتم تند و آغاز خوانش، چندان جذابیتی در شنونده برای پی‌گیری آن ایجاد نمی‌کند. به نظر می‌رسید اگر شروع آن در قالبی،که همان قدرت ترجیع بند ترانه: "یکی لیلی یکی مجنون، یکی خوشحال یکی داغون ..." را می‌داشت، می‌توانست ضعف مورد اشاره را برطرف سازد. ضمن آن‌که باتوجه به حزن ذاتی در صدای زمان، لازم است در استفاده از این نوع کارها دقت بیشتری نمود. به هر روی این قطعه از معدود قطعات این آلبوم است که نسبت به کلیت حاکم بر آن دارای تفاوت‌های اساسی است که می‌توان تجربه‌یی نو برای حسین‌زمان به حساب آورد.

آن‌چه به عنوان «کلیت حاکم بر آلبوم» نام برده شد، «آرامش» و «آزار ندیدن» شنونده است؛ که در هنگام شنیدن این اثر در او القا می‌شود. البته که این می‌تواند موافق یا مخالفانی با خود همراه داشته باشد. افتادن در وادی تکرار یکی از آسیب‌های چنین قالبی است و از سوی دیگر نرفتن در ورطه‌ی ابتذال شاید قوتش باشد. به هر روی اگر چنین اصلی را برای این آلبوم در نظر بگیریم به نظرم، قله‌ی آن را در دو قطعه‌ی «لالایی» و «وقتی تنها تو را دارم» می‌توان یافت.

قطعه‌ی «لالایی» با ترانه‌ی عبدالجبار و ملودی و تنظیم امیرقدیانی، شروع و پایانی عالی دارد. کلام و ملودی کاملن به هم می‌آیند و عدم‌تجانسی در آن دیده نمی‌شود. محوریت گیتار و استفاده به‌جا از سازهای الکترونیکی از نکته‌های قابل توجه‌ی این قطعه‌ است. ضمنن حرکت آهنگ کاملن حساب شده و در یک روند منطقی اوج می‌یابدو سپس فرو می‌نشیند. این روند به هنگام شنیدن این دوگوشه از ترانه: «1- نمی‌شه باغ بی‌شبنم بخوابه ...» و «2- تو بیداری و شب از غصه بیدار...» کاملن محسوس است؛ به طوری که با آن‌که این دو در یک روند صعودی قرار دارند ولی خواننده با ظرافت، گویی از پیش هریک را در طبقه‌یی خاص گذاشته است، به خوانش آن‌ها می‌پردازد. تنها آسیبی که ممکن است بر این نوع قطعات وارد شود طولانی شدن آن‌هاست که شاید بر این قطعه نیز محتمل باشد که البته، اگر این را ضعف بنامیم، در قطعه‌ی «وقتی تنها تو را دارم» کاملن مرتفع گردیده است. نکته‌ی دیگری که در خصوص این آهنگ می‌توان اضافه نمود: ابتکاری بود که بعضی از شنوندگان ـ هرچند از لحاظ فاصله‌ی زمانی قرابتی با مسایل دهشتناک امروز میهنمان نداشت ـ ولی «لالایی» را به مادران داغ‌دیده‌ی وقایع اخیر تقدیم نمودند؛ که به نظر می‌رسد انتخاب به‌جا و با مسمایی نیز بوده است.

آتش حسرت از مرحوم رهی‌معیری و آهنگ و تنظیم دکترچراغعلی، شروع غافل‌گیر کننده‌یی دارد و آن‌گاه که چاشنی تار را نیز به خود می‌بیند زیبایی آن دو چندان می‌شود. در ضمن به نظرم گذاشتن ترانه‌ی رهی در چنین فضای آهنگینی شجاعتی می‌طلبیده همراه با ترس! که به نظر می‌رسد تاحدودی زمان از پس اجرای آن برآمده باشد و مجموعن این قطعه با محوریت آکاردیون و تار فضایی لطیف و نویی را در شنونده ایجاد نموده است و جزو قطعات بسیار خوب این مجموعه است.

اما «وقتی تنها تو را دارم» یکی از موفق‌ترین کارهای این آلبوم است که در آن ترانه‌ی زیبای کاکایی، ملودی و تنظیم خوب صفاریان و صدای مخملین زمان، دست در دست هم می‌دهند تا کاری با محوریت وطن که به نظر یکی از متفاوت‌ترین کارهای ارایه شده در این چند ساله‌ی اخیر باشد را عرضه کنند. این قطعه با نوای زیبای ویلون آغاز می‌شود که به درستی صدای آوازین خواننده به آن اضافه می‌شود: «وقتی تنها تو را دارم/تو را تنها نمی‌گذارم...» سپس همراه با کوبش به‌جا، ترانه ادامه می‌یابد: «... اسم تو ترانه‌ی ما- زیر گنبد کبوده/قصه‌ی کودکیامون- یکی‌بودیکی نبوده...» حرکت این قطعه: شروع، اوج و فرود به درستی پیاده شده است. به نظرم این ترانه یکی از زیباترین ترانه‌های این مجموعه است؛‌ از آن نوع کارهای عبدالجبار که گویی تنها و تنها به صدای حسین زمان می‌آید و این ویژگی به درستی از سوی بهروزصفاریان درک شده و چنین کار زیبایی را عرضه گشته است. آن‌گونه که قبلا نیز متذکر شدم و این‌جا نیز تاکید می‌کنم فراز و فرود عالی این قطعه است که برای مثال می‌توان به آن قسمت از ترانه اشاره کرد که زمان به زیبایی از نخل‌های جوان وطن می‌گوید: «اسم تو نفس کشیدن زیر خاک خیس خونه/ گریه‌ کردم گریه کردم واسه‌ نخلای جونت ...» به هر حال این کار موفقیت در هم‌راهی زمان و صفاریان را نیز گویاست که امید داریم ادامه یابد.

قرارعاشقی که نام آلبوم نیز از آن گرفته شده است، ترانه‌یی از دکتریدالهی دارد و آهنگ و تنظیم آن رامیثم مروستی به عهده گرفته است. ملودی این اثر زیباست ولی در جاهایی حس تکرار و دِمده شدن این ملودی‌ها در شنونده ایجاد می‌شود، و آدمی را یاد کارهای احسان خواجه‌نوری می‌اندازد. شروع عالی است و اضافه شدن سازها به‌جاست. هم‌چنین به نظرم طولانی شدن آهنگ در ابتدا و دیر اضافه شدن صدای خواننده خود یک حسن برای این اثر است. شاید بتوان این قطعه را به سه قسمت تقسیم نمود:

اول شروعی عالی که قبلن درموردش گفتیم. دوم اوج گرفتن آن است که این‌گونه شروع می‌شود: «آخه بی عشق دنیا سوت و کوره...» به نظرم اوج تا آن‌جایی خوب است که به این بیت می‌رسد: «درسته عشق و چشم انتظاری/ولی بی عشق بازم بی‌قراری ...» که می‌شد این‌جای ترانه را با مکثی خواننده ارایه می‌داد نه این‌که بعد از دوبار تکرار: «دلت دنبال یک سنگ صبوره» پی می‌گرفت.  فکر می‌کنم این‌جای کار به روند مطلوب اثر لطمه وارد کرده است؛ مخصوصن که چنین ضعفی بعد از خوانش بیت «همه دنیا اگه مال تو باشه...» دوچندان به نظر می‌رسد. اما قسمت سوم که با «خدا با ما قرار عاشقی بست... » آغاز می‌شود،  پایان خوبی را برای اثر رقم می‌زند و باز این‌که پایان را تم ابتدایی باعث شده یک ویژه‌گی خاص به آن بخشیده است.

در قطعه‌ی ششم «تو تنها ماندی» که با تمی افغانی و محوریت طبلا و کمانچه پیش می‌رود کاری بی‌نقص از سوی حسین زمان، چراغعلی و البته عبدالجبار ارایه می‌شود. این هم نمونه‌ی جدیدی است که زمان با این‌گونه ملودی‌ها تجربه می‌کند که به نظرم موفق هم از آن بیرون می‌آید. به نظرم آمیختگی لطافت صدای زمان و موسیقی افغانی نتیجه‌ی قابل قبولی ارایه داده است.

دو قطعه‌ی آخرین این اثر مرا به یاد اولین کارهای حسین زمان که در کاستی هم‌راه با افشار ،اعتمادی، شادمهر و عصار ارایه شده بود می‌اندازد، دقیق یادم نیست ولی کاری بود که ترانه‌ی آن را گویا علی معلم گفته بود. به هرحال در این دو قطعه باید نمره بالا را به ترانه‌های عبدالجبار داد، که آن‌ها از سوی زمان سرراست ارایه شده است و در آن نوآواری دیده نمی‌شود.در این دو کار آخری شاید بهتر باشد از زبان ترانه سرای آن یعنی عبدالجبار بشنویم:

« آلبوم جدید حسین زمان منتشر شد پنج ترانه به حسین دادم حاصل کار خوب درامد صدای سنتی حسین رو می پسندم حزن حماسی همون احساسیه که باهاش زندگی می کنم و یه جورایی تو صدای حسین هست ترانه" کاشکی "از کارای خاص منه که رفتار تدریجی و نزول عشق رو در زندگی های غیر واقعی نشون می ده با استفاده از کهن الگوی داستان آدم و حوا . بخوانید زمزمه عاشقانه آدم برای حوا:

کاشکی چشمای قشنگی که داری

منُ از قصه‌ها بیرون نمی‌کرد

دست دنیا رو تو دستم نمی‌ذاشت

دلمُ مثل دلت خون نمی‌کرد...

یکی دیگه از ترانه هایی که به حسین زمان دادم یه اسم ساده‌ست تلاش ناکامی برای اثبات عشقی متفاوت ما در مقدرات و قابلیتهای وجودمان توان عرضه احساسات عاشقانه داریم هر کدام در تصرف اسمی هستیم و رنگ صدا هایمان به هم نزدیک است اما توهم داشتن عشقی متفاوت وا میداردمان تا قلبمونو دستمون بگیریم تازه با چشمهای خجالت زده تا باورمان کنند عاشقیم  از ته ته ته دل .جرئت گریز از خودمان را نداریم یه اسم ساده ایم مثل اسمهای همدیگه این تلاش ناکام رو به ترانه گفتم:

 یه اسم ساده ام مث اسم تموم آدما

یه دل بریده از همه  یه دل شکسته ی شما... » +

به هرحال آن چه عنوان شد، جسارتی بود از یکی از کوچک‌ترین دوستاران حسین زمان که از او بسیار آموخته است و می داند چه تفاوت‌های اساسی با دیگر هم‌صنفانش در عرصه‌ی موسیقی دارد. زمان در این روزها حتمن به یاد مردمانش است و می‌دانم باید منتظر بمانیم تا هم‌راهی و هم‌آوایی او را با مردمش ببینیم و بشنویم.

مسعود قربانی 88/09/28

بدترین تنبیه

تو دوره آموزش سربازی برایم تنبیهی بدتر از اینکه برای دریافت اخبار روز مجبور بودم کیهان بخونم نبود. آدم اضافه خدمت بخوره یا تجدید دوره بشه اما مجبور نباشه هر روز کیهان بخونه.

سرخ تر ، سرخ تر از بابک باش

روح بابک در تو
در من هست
 مهراس از خون یارانت ، زرد مشو
پنجه در خون زن و بر چهره بکش
مثل بابک باش
نه
 سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش
 دشمن
 گرچه خون می ریزد
ولی از جوشش خون می ترسد
مثل خون باش
بجوش
شهر باید یکسر
بابکستان بگردد
تا که دشمن در خون غرق شود
وین خراب آباد
 از جغد شود پاک و
گلستان گردد


زنده یاد خسرو گلسرخی


پ.ن: عجب حکایتی دارد سرزمین من. سرزمینی که هنوز مردمانش را نشناخته ام. مردمانی که هنوز حیرت را به زانو در می آورند.

نمیدانم اگر قیصر هم زنده بود اینگونه می سرود. گلسرخی جلوتر از زمانش سروده است باید دوباره قیصر بخوانم شاید قیصر هم سروده است شعری از جنس زمان

آری این روزها همه جا سرخ است از کربلای شصت تا ایران 1388. این سرخی مبارک باید. که پرچم ثارالله برافراشته و سرخ است به قامت تاریخ.

دینِ جنون




مرز در عقل و جنون باریک است

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
نو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر بگذر
دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

باده نوشیده شده پنهانی


افشین یداللهی



مرز بین عقل و جنون یا کفر و ایمان چقدر است؟ میشه حدی قائل شد؟ به نظرم هر کدوم از این موضوعها چنان در هم تنیده شده اند که نمیشه مرزی بینشون قائل شد. حر صبح یزیدی بود و به لحظه ای حسینی شد شاید این ملموس ترین حادثه تاریخی برای مثال زدن باشد اما در بین خودمان چنین نبوده است تا حالا شده بین عقل و جنونتان مرزی قائل شوید؟ یا تا به حال وقتی با خود تنها شدید و به حساب خود رسیدید دیدی چقدر فاصله ای بین کفر و ایمان نیست یه ناشکری در لحظه ای سخت نمود کفر است یا خوشحالی بی موقع در لحظه دست یابی به موفقیتی می تواند مصداق کفر باشد، نیست؟ نمیگویم حتما بعد از هر موفقیتی باید دو رکعت نماز شکر به جا آورد اما همین که از قلبمان بگذرد خدایا شکرت این یعنی ایمان، ایمان گفتن شهادتین و اعتقاد به وجود خدا نیست بلکه جاری شدن خدا در زندگی انسان است. این تجربه خودم است شده خیلی وقتها باهاش حرف می زنم اما نمازم قضا شده یا نخوانده ام خیلی وقتها نماز خواندم و بعدش رو به قبله گیتار زدم و پرواز کردم و میدانم که بعضی از نمازهایم مصداق کفر است زیرا رو به خدا برای غیرخدا ایستاده و نماز خوانده ام که این یعنی  کفر.

ایمان به داشتن حجاب و ریش و جای مهر بر پیشانی نیست ایمان در قلب آدمهاست نمودش در پندار و گفتار و کردارش است. به همین خاطر به دین و مسلک هر موجودی در روی زمین احترام می گذارم و هیچگاه کسی را به خاطر دین و آئینش مذمت نکردم و جالب اینجاست که خیلی از دوستهای غیر همکیشم رفقای خوبی برایم بودند. من مسلمانم آن هم سنی محمدی و شیعه علوی اما همه ادیان را دوست دارم و برای پیروانش احترام میگذارم و هیچگاه در این دنیا برای کسی دادگاه الهی تشکیل نمیدهم و به جهنم و بهشتش نمیفرستم شاید آن دوست زرتشتی یا آن دوستی که پیرو دین یاری یا مسیحی یا یهودی یا حتی بی دین است خدا را بهتر از من شناخته است ما که از قلب آدمها خبر نداریم پس حق قضاوت نداریم.

عاشقی هم همین گونه است شاید دو نفری را که باهم هستند و ما نمی پسندیم قلبهایشان از قلبهای ما به همدیگر نزدیکتر است. هر قدر نگاه میکنم و مقایسه میکنم می بینم هیچگاه عشق را تجربه نکردم فقط یه شمایلی زیبا از دور دیدیمش و رهایش کردم و ترسیدم سراغش بروم ترسیدم وقتی نزدیکش شدم کار دست خودم بدهم ترسیدم به مجنون بودن متهمم کنند در حالی که جنون در رگهایم جاری است خوب یادم است وقتی در سالهای نه چندان دور به دختری پیشنهاد دوستی دادم و جواب رد داد و بر سر لج و لجبازی به کس دیگه ای اهمیت ندادم بهم توصیه کرد که دنبال کارشناسی ارشد باشم و سربازیم را درست کنم و کار درست و حسابی داشته باشم عقلم میگفت اگر میخواهی به چنگش بیاوری تلاش کن تا خواسته هایش را برآورده کنی اما جنونم گفت که او تو را نمیخواهد بلکه مدرک تحصیلی و کارت پایان خدمت و فیش حقوقت رو میخواهد پس همان بهتر که نباشد درسم تمام شد و سربازی هم به سر شد و فیش حقوق به دست شدم اما من عوض نشدم و همان دیوانه شش سال پیش بودم و هستم پس این ورقه ها چیزی به من ندادند بلکه فقط چشم عاقلان را باز کرد که ایول این کیس خوبی برای مزدوج شدن میباشد اما تا بهش نزدیک میشوند و جنونش را می بینند از او فرار میکنند چون آواز دهل از دور خوش است. عاقل بودن خوب است اما برای اهلش نه برای ما که جزو قوم مجانین هستیم دوستانی را که از سر جنون پیدا کردم دوام بیشتری داشتند تا دوستانی را که از سر عقل انتخاب کردم و انتخابم کردند. حیف که نمیشود از اینان اسم برد اما جنون را بر عقل ترجیح میدهم زیرا عاقلان همیشه مصلحت طلبند و موقعیت سنج، و این برای من یعنی خودکشی.

هنوز بر همان عهد قدیمی پایبندم اما حیف و صد حیف که روزگار همان روزگار نیست. از شنیدن این آهنگ فردین خلعتبری که با صدای زیبای علیرضا قربانی همراه است خشنود میشوم و بیشتر این ترانه دکتر یدالهی را وصف حال خود میدانم و می پذیرمش.

به یاد اسیران «استاد شهریار»

محرم آمد و آفاق مات و محزون شد
غبار محنت ایام تاب گردون شد
 
به جامه هاى سیه کودکان کو دیدم
دلم به یاد اسیران کربلا خون شد
 
از این مبارزه بشکفت خاندان على
چنانکه نسل پلید امیه مرهون شد
 
بنى امیه و آن دستگاه فرعونى
همان فسانه فرعون و گنج قارون شد
 
ولى حسین علمدار عشق و آزادى
لقب گرفت و شهنشاه ربع مسکون شد
 
چون نیک مى نگرى زنده آن شهیدانند
وگرنه هر بشرى زاد و مرد و مدفون شد
 
کنون مقابل ایشان بود زیارتگاه
کدام زنده به این افتخار مقرون شد
 
سر و تنى که رسول خدایش مى بوسید
به زیر سمّ ستوران خداى من چون شد
 
به خیمه گاه امامت چنان زدند آتش
که آهوان حرم سر به دشت و هامون شد
 
رسید نوبت زینب که شیرزاد علیست
جهان به حیرت از این سربلند خاتون شد
 
به دوش پرچم آتش گرفته اسلام
به کاخ ابن زیاد و یزید ملعون شد
 
حسین غافله با خود نبرد بى تدبیر
که غرق حکمت او فکرت فلاطون شد
 
تو شهریار به مضمون بلند دار سخن
هرآن سخن که جهانگیر شدبه مضمون شد

استاد شهریار


پ. ن: هر کاری میکنم که بنویسم نمیتونم و خدایا شکر میکنم که هنوز شعر نمرده است و خدایا شکرتر که شهریار شاعرتر از من و بقیه بوده است و این غزل زیبا رو بسیار زیبا گفته است چقدر این غزل به حال و روز امروز من می خورد.