حافظانه
در خم راهم و پایان سفر پیدا نیست
همسفر نیست هر آنکس که دلش با ما نیست
تا نگویی که بگو، ساز غزل خاموش است
قصه بسیار مرا هست و لب گویا نیست
از تو گفتند و سر دار تو را رقصیدند
از تو میگویم و از دار مرا پروا نیست
"در نظربازی ما بیخبران حیرانند"
سهم نادیده بجز دیدهی نابینا نیست
جمع اضدادِ بهخودشیفتگان است این جمع
آنکه همرنگ جماعت نشود رسوا نیست
یاوه بسیار شنیدیم و شنیدیم و گذشت
ماندنی جز سخن عشق در این دنیا نیست
عقل در دایرهی عشق به خود میپیچد
قسمت فلسفهبافان همه سرگردانیست
دل به دریا زدهی عشق تو را میجوید
جای تو در صدف خالی هر دریا نیست
از تو میآیم و آخر به تو خواهم پیوست
سفر اما که به آنسو ترکِ دنیا نیست
از تو میآیم و پایان سفر پیدا نیست
اردلان سرفراز
قرار بود بهاریه بنویسم مثل همه دوستان. خیلی از عزیزان هم منتظرم بودند که قراره من چی بنویسم. می خواستم از جفت هشت بی معرفت گله کنم اما دیدم خیلی بی انصافیه. دیدم 88 هر چقدر هم بد بود و هر چقدر هم خیلیا رو ازم گرفت اما خیلیا رو هم بهم داد.
خیلی از دوستان را به دلیل روش و منش و دیدگاه خصمانه شان نسبت به خودم از لیست دوستانم کنار گذاشتم و به لیست آشنایانی که روزگاری اسمشان به گوشم خورده و دیده در دیده شان انداخته بودم انتقال دادم. اما بودند کسانی را که زمانی آشنا بودند و هم اینک از خیلیا برایم غریب تر هستند.
نمیدانم اسم چند نفر را در این لیست 88 همراهم کنم که برایم سخت است. 88 را با دیدی روشن می نگرم و این چند ساعت آخر اتفاقاتی افتاد که به 89 بیشتر امید دارم همچنان که امید و گوگوش عزیز در آخر سال 88 دوباره این امید را در من زنده کردند. دست خودم نیست وقتی که با شنیدن یک موسیقی خوب حالم خوب می شود و این ساعات آخر را به نیکی می گذارم اما آئینه تمام نمای خودم این غزل «حافظانه» جناب اردلان سرفراز بزرگوار است که نمیدانم از کجا پیدایش کردم اما با خواندنش خیلی امیدوار شدم.
سال 88 را حضور در محضر دوستی آغاز کردم که به این دوستی هنوز مفتخر و ارادتمند این مرد بزرگوار هستم کسی که هم اسم بابابزرگم حاج حسین بود اما این مرد بزرگوار حاجی نیست در عوض میر و امیر دل سبز ماست.
مسعود، محمد، علی، حمید، مرتضی، ناصر، میر حبیب، سجاد، حسام، امیر، حجت، فرداد، سعید و ... عجب عهد و پیمونی بستیم و چقدر به این رفاقتم با شماها مفتخرم و خوشحال.
از خاله مژگان تا مریم جان سپاسگزارم که امسال همراهم بودند و این همه بهم محبت داشتند. نمیدونم برادر نازنینم آقا فرهاد کجاست و این عید را چگونه سر خواهد کرد اما از اینکه چنین برادر بزرگواری نصیبم شد سراپا خوشحالم. نمیدونم محسن عید بهت خوش میگذره یا نه، یا میخوای بازم با تنهائیت سر کنی؟ چقدر از محبتهای فریده عزیز بگویم که امسال هم در حقم خواهری کرد. وای مگه میتونم از همه دوستانم اسم ببرم و صحبتی از سارای نازنین نکنم سارایی که همیشه به همه چی با دید مثبت نگاه میکنه و چقدر شیرین می گوید: ببین فلان چیز چه انرژی خوبی داره.
امسال با مهندس زمان رفاقتی عجیب داشتم. دیدارش برایم بسیار شیرین و دلنشین بود و جزو لحظاتی بود که ازش خیلی لذت بردم. نمیتونم هیچوقت از لطف و محبت آقای عموزاده و حمید و فریدش نگویم.
از همه گفتم اما مگه میشه از احسان و صحابه جان حرفی نزنم که همیشه در حقم لطف بی نهایت داشتند.
هنوز خوشحالم که امیر و حسام و هاتف را در دوران دانشجویی دارم.
آره این همه بهانه دارم که بگم 88 با همه بدی و خصومتش با دل عاشقم بازم سال بدی نبود. بهرحال هر اومدنی رفتنی داره.
تو این محیط نت هم با دوستانی نظیر خاله رضوان، خانم عبدی آشنا شدم که همیشه بهم محبت داشتند.
این ساعتهای آخر سال همیشه برام یادآور یه صحنه است که از یادم نمیره. ساعتهای آخر اسفند 81 بود که عزیز وارد زندگیم شد که هنوزم باهامه و این زخمه همش به یاد اون عزیزم است. گیتاری که همیشه دردامو و غصه هامو تحمل میکنم. خیلی وقت بود که پیشش گریه نکرده بودم اما گردش روزگار وادارم کرد تا پریشب در آغوشم بگیرم و با هق هقم همنوائی کنه و دلمو بهش بسپارم.
خدایا ازت میخوام که در سال جدید چنان صبور و مقاوم باشم که در مقابل حوادث بی رحم روزگار کم نیارم و همچنان آنگونه که تو میخواهی در راه تو برای بندگان تو قدم بر دارم.
خدایا چنان کن حالم را که در مقابل عصبیتها و حساسیتهای تقدیر همچنان صبر پیشه کرده و استقامت بورزم و عنان خویش را از کف ننهم.
خدایا دلای همیشه عاشقانت را در راه آزادگی سبز و سرفراز قرار ده. الهی آمین
پا نوشت: از همه دوستانی که نتونستم در وبلاگهایشان سال نو رو تبریک بگویم معذرت میخوام. متاسفانه به اینترنت دسترسی آنچنانی ندارم و فقط در حد چک میل میشه ازش استفاده کرد. حتما در اولین فرصت در وبلاگهای دوستان حضور خواهم داشت. سالی با صبر و استقامت برای همگی دوستان آرزومندم. سال نو بر همگی خجسته باد.
یه فندک گرفتم و گذاشتم تو جیبم تا وقتی پیرمردی ازم خواست:جوون پیر شی آتیش داری؟ اونوقت نگم دودی نیستم و سیگارش رو با لبخند روشن می کنم.
زندگی به همین راحتیه. نباید زیاد سختش گرفت.
آخرین فال حافظم رو چند روز پیش تو میدون هفت تیر گرفتم و حضرت حافظ هم گفت زندگی رو سخت نگیرم همه چی آرومه عزیزم
نوبهارست در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
ممنونم جناب حافظ.
هیچوقت از باخت هیچ تیمی اینقدر خوشحال نشده بودم که امروز پاس همدان باخت. کاش دسته پائین تر سقوط کنن.
هنوز در سفرم و چقدر خوشحالم که ساکن یه جا نیستم و خوب دارم می روم.
شاید سال بعد سال هجرتم باشه. امیدوارم که آنگونه شود که هم تو پسندی و هم من.
خب عزیزم باید از مردمی که هر روز تو مکالماتشان دم به ساعت می گویند «چاکرتم» و «نوکرتم» و «مخلصتم» انتظار داشته باشیم که خواهان داشتن «آقا بالاسر» و «ارباب» باشند.
پی نوشت (۸۸/۱۲/۲۲):
از همه دوستان معذرت میخوام که نتونستم به وبلاگها سر بزنم. فعلا در یک مسافرت کاری بسر می برم اگه جایی مستقر شدم حتما تلافی این چند وقت نبودم را در میارم. امیدوارم که ایام به کامتان باشد و همیشه سبز و سرفراز باشید.
این نوشته پائین دلنوشته ای است برای یک کارکتر سینمائی. امشب بعد از دیدن فیلم کتاب قانون دلم بد جوری گرفت. انصافا آقای رحمانیان فیلمنامه خوبی نوشته بودند و آقای میری هم خوب ساخته بودند. بد جوری با نقش آمنه (ژولیت) احساس همدردی کردم به همین خاطر تصمیم گرفتم بعد از مدتها بنویسم و مخاطبم نیز آمنه باشد. حرفهای دلم بود که خیلی وقت بود نمیتونستم بگم و حالا با این زبان نوشته ام. عنوان مسلمانم آرزوست رو از شعر «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و ٫ انسانم آرزوست» حضرت مولانا گرفتم با اینکه در این شعر قافیه ای با این عنوان نیست اما با الهام از این شعر نوشتم که : مسلمانم آرزوست.
پی نوشت: متن اولیه را به کمک دوست بزرگواری ویرایش کردم و اصلاح شده اش را الان اینجا گذاشتم. از این دوست بزرگوار بسیار سپاسگزارم
درود آمنه جان
نمیدانم کجائی اما ازت سپاسگزارم که نشانم دادی چه کسی مسلمان است. خوشحالم که امشب چیزهایی را خاطرم آوردی که هر روز می بینم و چشم بر رویشان می بندم.
آری من مسلمانم و تو تازه مسلمان. من وقتی که نوزاد بودم در یک گوشم اذان خوانده اند و در گوش دیگرم اقامه گفته اند. ما مادرزاد مسلمانیم و تو به قول خودت در جاهلیت بودی.
راستی اسم آن کتابی که در دستت بود ،چی بود؟ برهان، قرآن، کتاب ؟ چی بود؟
آره کتاب قانون بود.
کتاب زندگی بود.
میدانی ما از این کتاب استفاده های بهتری می کنیم .
مثل تو نیستیم که برای زندگی از او استفاده کنیم.
ما برای زندگی از کتابهای مفاتیح الجنان و هزاران کتاب اخلاق من در آوردی دیگر که آداب مستراح رفتن و استحمام و هزاران امور زندگی را بهتر از قرآن به ما یاد می دهد، استفاده می کنیم.
قرآن برای بوسیدن و بدرقه کردن مسافر استفاده می شود همان چیزی که در اول این تصاویر (صحنه ها)دیدیم که چگونه رحمان را راهی کرد.
ما بر سر امواتمان قرآن میخوانیم،تا مستوجب آمرزش خداوند گردند.
تو که نمیدانی خواهر من، ما وقتی زنده ایم فرصت این کارها را نداریم که بخواهیم قرآن بخوانیم ولی وقتی مردیم وراث مان یه عده قاری رااجیر میکنند تا بر سر قبرمان تنبلی های ما را جبران کنند تازه معتقدیم قرآن خواندن برای اموات ثواب زیادی هم دارد.
گفتی تفکر بر آیات قرآن؟
شوخی میکنی خواهر من.
ما حتی فرصت خواندنش را نداریم چه رسد فرصت تدبر و تفکر بر آیاتش .
نه خواهرم چنین چیزی نمیشود.
قرآن خوب است برای کسی که تازه خانه خریده است تا با آوردنش و گذاشتن برسر طاقچه یا کمد باعث جاری شدن برکت به خانه بشود . تازه نمونه هایی کوچک از آن را هم چاپ کرده ایم و در اتومبیل مان میگذاریم تا از قضا و قدر در امان مان بدارد.
آهان یادم رفت بگویم سر سفره های عقد ازدواج مان هم یک جلد نفیس آن را گذاشته ایم که هدیه اش هم کم نیست و گاها زر نگار استبه امید آنکه زندگی مشترکمان برکت داشته باشد اما خواندن و تدبر کردن در آیاتش را؟نه وقت نداریم .
شاید از دستوراتش در زندگی مشترکمان استفاده کنیم.گفتم شاید با اطمینان نمی توان گفت.
آمنه جان تو تازه مسلمانی!
نمیدانی که ما مسلمانها چه آداب نیکویی داریم.
ما غیبت نمیکنیم مگر اینکه طرف مستحق غیبت باشد(لا تجسسوا و لا یغتب تبصره داره شاید نمی دانی)
یعنی جزو کفار باشد غیبتش ایرادی ندارد
تازه دروغ هم نمیگوییم
مگر مواقعی که به صورت مصلحت لازم باشد برای دفع شر و فتنه از آن استفاده میکنیم.
خواهرم!
تو نمیدانی که حتما باید حرف ح از مخرج درستش ادا شود والا خدا قبول نمیکند که رحمانش را رخمان یا رهمان بگوئیم.
این را علمای دینمان به ما یاد داده اند.
اما در آن کتابی که در دستانت داشتی خداوند میفرماید
ما را بخوانید تا شما را استجابت کنیم،
اما نگفته چگونه بخوانید، نگفته حتما باید آداب و مراسم خاصی را بجا بیاوریم. بلکه حتی اگر از قلبمان نیز بگذرد خداوند ندایمان را می شنود و پاسخ میدهد
اما ما برای پاسخ به وسواس های مان نسخه هایی چاپ کردیم تا کارمان را راحت کرده باشیم هزاران ادعیه ساختیم تا شب جمعه ها و بعضی شبها کنار هم و باهم بخوانیم تا گناهی برایمان باقی نماند و چوب خط گناهان مجازمان پر نشود آخر میدانی می شود گنه کار بود و توبه کرد و توبه شکست و باز هم گناه کرد
تازه خودمان هم نمیخواهد بخوانیم
بلکه می شود یک عده را استخدام کرد تا برایمان بخوانند .
تازه آخرش هم یک روضه حضرت عباس می خوانند تا با اشک ریختن گناهانمان پاک گردد.
می بینی ما چقدر کار خدا را راحت کرده ایم؟
تازه بعضی از شبها از قرآن برای گذاشتن بر سر استفاده میکنیم(شبهای قدر)
آخر میگویند شب قدر بهتر از هزار ماه است و قرآن بر سر گذاشتن ثواب زیادی دارد.
بهرحال این هم از استفاده های این کتاب خوب است و نو چه میدانی از خواص این کتاب قانون زندگی در دنیا.
آمنه جان بسیار ازت سپاسگزارم
که برایم یادآوری کردی که ما چقدر مسلمانان خوبی هستیم.
راستی یادم رفت بگویم تو هنوز بعضی از آداب مسلمانی را خوب نمیدانی.
وقتی خداوند برای انسان بودن همه ارزش یکسانی قائل است.
و میگوید(ان اکرمکم عندالله اتقیکم) هر کس با تقوا تر است به من نزدیکتر است، ما خودمان را به زن و مرد تقسیم کردیم و برای مردانمان امتیازات ویژه قائل شدیم در حالی که خداوند هیچ جای کتابش برای مردها امتیاز ویژه ای قائل نشده است و همیشه از ضمایر جمع برای زن و مرد استفاده می کند حتی در داستان آفرینش انسان هم میگوید ابلیس آنها را فریفت و نمیگوید که اول زن یا مرد را فریفت بعد دیگری را.
تازه خودمان را مجاز کرده ایم هر گونه کار خلافی انجام میدهیم با استناد به روایات جعلی کلاه شرعی درست کنیم تا مبادا فردا ما را به بهشت راه ندهند.(نه ببخشید فردایی را که معتقد نیستیم تا مردم ساده اندیش را بفریبیم که از خدا ابا داریم).
خواهرم حالم خوب نیست.
دلیلش بسیار واضح است .
در کشوری مسلمان زندگی میکنم که مسلمانی در آن آرزویم است.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست.
خود خدا را فراموش کرده ایم و هزاران خدای جعلی برای خودمان ساخته ایم.
برای بدست آوردن ثروت و شهرت حاضریم هزاران دروغ بگوییم.
زیر آب این و آن را بزنیم.
و به هر کسی تهمت ناروا بزنیم و از غیبت کردن هم ابایی نداشته باشیم.
عمری را اینگونه زندگی میکنیم و آخرش هم با صاف کردن مالمان (خمس مال حلال ممزوج به حرام) به خانه خدا مشرف می شویم تا حاجی شویم و تازه مسلمان.(همانند روزی که از مادر زاده شده ایم)
راستی آمنه جان!
تو آن کتاب را بهتر از ما خواندی مگر خدا جائی گفته که به خانه نیاز دارد؟ خانه دل را خدا خود بنا نهاد و خانه کعبه را ابراهیم خلیل الله.
راستی من خوانده ام که خدا می گوید که من از رگ گردن به شما نزدیکترم آیا تو میدانی چرا این خدا برای خودش خانه ای ساخته است تا مردم گرداگرد آن عبادتش کنند؟
خواهرم ما در جنگ هشت ساله فرماندهانی داشتیم که مکه نرفته بودند و لی حاجی بودند یعنی حاجی صدایشان می کردند. مگر میشود کسی که به حج مشرف نشده است حاجی باشد؟
من نمیدانم خواهرم چرا این سوالها اینگونه در من جولان میدهند و من پاسخی ندارم؟
راستی خواهرم در کتاب خدا چیزی در مورد کتک زدن هم کیش و هموطن چیزی گفته است؟
در مورد تجاوز به زندانی چه؟
آخر من در این چند وقت اخیر در کشور اسلامیمان شنیده ام که از این اتفاقات افتاده است.
تازه دیده ام که یک نفر که لباسی پوشیده است که می گفتند حافط مال و ناموس کشور است یک دختر جوان را با باتوم می زد.
نه خواهرم، بهتر است حرف سیاسی نزنیم.
ما در کشوری هستیم که مسلمانان در آن اکثریت است اما نمیدانم چرا همیشه هر جا بوده ام مواد مخدر و مشروبات الکلی هم وجود دارد و خیلی ها پنهانی از آن استفاده می کنند.
مگر خوردن شراب حرام نیست؟ نمیدانم شاید نیست که خیلیها می خورند.
آری خواهرم ما بخت خویش را در این شهر آزموده ایم.
میدانم که حافظ را خیلی دوست داری کاش این غزل حافظ را نیز یک بار دیگر بخوانی تا معنای مسلمانی ما را بهتر درک کنی. انگار حضرت حافظ خیلی بهتر از خود ما احوالمان را به ما نشان داده است.
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
«خواجه محمد حافظ شیرازی»
آمنه جان باز هم ازت سپاسگزارم که یادآوری کردی که مسلمانی یعنی چه. کاش این کتاب قانون الهی که تو همیشه بهش استناد میکردی دوباره بر زبانها و افکار ما جاری شود.
چند وقتی خیل دلم میخواد بنویسم اما حال و حوصله اش رو ندارم دلیلش رو هم نمیدونم چیه؟ شاید زندگی رو بیخودی و زیادی از حد جدی گرفتم تو وبلاگ بعضی از دوستان کامنتهایی گذاشتم که با این راه و روش چند وقت پیشم زیادی در تضاد بود. خیلی دوست داشتم واسه این دو سه روزی که مناسبتهای خوبی بود چیزی بنویسم دیدم هر چیزی بنویسم یه بوی خاص قورمه سبزی ازش بلند میشه که فعلا حال و حوصله این حرفا رو ندارم و ترجیح میدم بازم به سیک و سیاق این نه ماهه خودم سکوت کنم تا ببینم چی میشه.
دوری چندین ماهه از این محیط شهری و آذربایجان باعث شده تا بیشتر به خودم رجوع کنم و تا حدودی در عقاید و اعتقادات گذشته خودم تجدیدنظر کنم و با دید جدیدی به زندگی نگاه کنم خودم میدونم دلیل این دید و بینشم چیه. اما خب اونقدر تو این وبلاگ افراد نامحرم و مغرض میان و میرن که دوست ندارم برای این دوست عزیز و نازنینم حرف حدیثی پیش بیاد.
یه زمونی شاعر خوبی بودم و خوب ترانه می نوشتم اما خب چند وقتیه که این حس رو ندارم و تنها دلیلش رو این میدونم که عاشق نیستم و واژه ای رو که بی عشق بنویسی به درد جرز لای دیوار هم نمیخوره.
یه زمونی یه ترانه زیبایی نوشته بودم که خیلی دوستش دارم اما با دیدنش امروز حالم از حال خودم بهم میخوره که بیخود و بی جهت خودم رو کوچیک میکردم برای کسانی که لیاقتش رو نداشتند.
برای یه نگاه، حروم
شدم و تو نفهمیدی
پیش چشمات پرپر زدم
ولی اشکامو ندیدی
دارم به آخر میرسم
به غربت عادت میکنم
ترانههامو بیهوا
با بارون قسمت میکنم
خیلی وقته که میتونم
باز به گریههام بخندم
کسی سر راهم نمونده که
در روی نگاش ببندم
این از اون ترانه ها بود نمیدونم همیشه یه چیزی بوده که از خودم راضی نبودم و انتظارم از خودم زیاد بوده اما متاسفانه از دوستانم که کمترین توقع رو داشتم و به ندرت کسی بوده که حالم رو بفهمه.
نه،حالم خراب نیست، عاشق نیستم، اما نمیدونم چیزی است که اصلا برایم خوشایند نیست. به تجربه دیدم وقتی حال و احساسم خوب نباشه بیشترین تاثیرش از جو محیطش است. تو تهران راحتترم به خاطر اینکه بیشتر دوستانم اونجا هستند. حال هیچی رو نداشته باشم از ونک تا میدون ولی عصر رو پیاده گز میکنم. شبهای تهران رو بیشتر از بقیه جاها دوست دارم. امسال میخواستم عید به شیراز و اصفهان برم. حتی یکی از دوستان برام بلیط کنسرت امید رو برای ایروان گرفته بود اما تمامی این برنامه سفر رو کنسل کردم. دوستی از مشهد دعوتم کرده بود که سال تحویل اونجا باشم اما نرفتم. امسال حتی دوس ندارم که سال تحویل برم دهمون. تنهایی رو خیلی دوس دارم. تو تنهایی دیگه مجبور نیستی جواب سوالات کسی رو بدی. تو تنهایی میتونی راحت کتاب بخونی و موسیقی گوش کنی.
الان هم همین طور است. بیشتر روز رو استراحت میکنم میدونم که تا چند روز دیگه باز کار به شدت شروع میشه. به همین خاطر از زندگی لذت می برم. میشینم تحقیر شدن آلمانیها رو در مونیخ مقابل شاگردان مارادونای بزرگ می بینم و لذت می برم. تو کامپیوترم بازی PES 2010 رو ریخته ام فقط آرژانتین و رئال مادرید بازی میکنم و حالش رو میبرم. کلی کتاب نخونده دارم که دارم میخونم. از شنیدن ترانه های آذری خاطره و نامیگ حال میکنم. دوباره لئونارد کوئن رو کشف کردم. بازم سلن دیون گوش میدم و شبم رو با آرامین به خواب می رم.
میشه به تنهایی از زندگی لذت برد و زندگی کرد.
اما خدا.....
همیشه در زندگیم جاری است نمیدونم ولی لطف عجیبی بهم داره. همه جا همرام است. زیاد تو قید و بند شریعت و این حرفها نیستم اما حضور اوس کریم باعث شده خیلی وقتها از انجام خیلی کارها و زدن خیلی از حرفها رویگردان شوم.
این روزها دنبال یه شادی خاص هستم یه شادی مثل دعوت به عروسی یا یه پارتی خوب و مردونه که هیچ زنی اونجا نباشه. کلی با بچه ها بگیم و بخندیم و برقصیم و شر و ور بگیم.
زمانی که در کرند غرب بودم بچه هایی بودند که خیلی اهل حال بودند سیامک و امین و اسلام و خیلیهای دیگه. چقدر فیلم می دیدیم و حال میکردیم و شر و ور می گفتیم. یادش بخیر.
کار انتقال وبلاگم هم روی وردپرس نصفه و نیمه ولش کردم. حال و حوصله طراحی و این حرفها رو ندارم. شاید از همین قالب ساده استفاده کنم با یه المانهای جدید. تا شروع عید این کار رو نمیکنم. بعد از عید به احتمال نود درصد می برمش وردپرس و خودم صاحبخونه خودم میشم و از دست این تبلیغهای لعنتی راحت میشم.
پریروز هم تولد کسی بود که ازش یاد گرفتم که دچار کیش شخصیت نشوم و قهرمان پروری رو از یاد ببریم، سید بزرگوار بابت همه خوبی هایت ممنونم امیدوارم که همیشه سبزترین لحظه ها را داشته باشی.
فردا درگذشت زنده یاد دکتر محمد مصدق است حرف خاصی ندارم که بنویسم یه شعری داشتم که اونم فعلا صلاح نمیدونم منتشرش کنم پنج شش سال پیش نوشتم که حال و حوصله ویرایشش رو ندارم. اما یان شعر دکتر شریعتی را خیلی دوس دارم و اگه خدا بخواد شاید تو سال جدید روش آهنگسازی کردیم و منتشرش کنیم. حرف دیگه در مورد دکتر مصدق این مرد آزادی ندارم.
مرد شیرگیر
در حیرتم ز چرخ که آن مرد شیرگیر
با دست روبهان دغل شد چرا اسیر
آن شاهباز عزّ و شرف از چه از سریر
با های وهوی لاشخوران آمدی به زیر
این آتشی که در دل اسن مُلک شعله زد
با نیروی جوان بُد و با فکر بکر پیر
با عزم همچو آهن آن مرد سال بود
با جویهای خون شهیدان سی تیر
با مشت رنجبر بُد و فریاد کارگر
با ناله های مردم زحمتکش و فقیر
با خشم ملتی که به چنگال دشمنان
بودند با زبونی یک قرن و نیم اسیر
با آن که خفته است به یک خانه از حلب
با آن که ساخته است یکی لانه از حصیر
با مردمی که آمده از زندگی به تنگ
با ملتی که گشته است از روزگار سیر
افسوس شیخ و نظامی و مست و دزد
چاقوکشان حرفه ای و مفتی اجیر ...
« دکتر شریعتی»
امروز هم که میلاد پیامبر اسلام بود به کی تبریک بگم؟ به مسلمانانی که پیامبرشون رو نمیشناسن اما ..... بقیه شو بی خیال. همون تبریک خشک و خالی هم بگم چیزی ازم کم نمیشه.
به همه آزاد اندیشان و رهروان پاک طینت حضرت محمد که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد، میلادش را تبریک می گویم.
یه زمانی شعر معر زیاد میگفتم دیدم خالی از لطف نیست یه ترانه ای بخوانید که فقط از آدمای عاشق و دیوانه ای مثل من بر میاد چنین واژه هایی را کنار هم بچینند و از گفتنش ابا نداشته باشند. نمیدونم قراره این ترانه را برای چند نفر ایمیل کنم؟ بیخود از این خبرها هم نیست قرار نیست از هر کی که زود از راه رسید گدائی محبت بکنیم.
مواظب باش
مواظب باش رو لب تو
بوسه هامو جا نذارم
از اون دستای سردت هم
دیگه دستامو بردارم
مواظب باش بهت نگن
از سرتم زیادی بود
مگه اون عاشقت نبود
واست غزل نمی سرود؟
حالا که دیگه من نیستم
تو دیگه پشیمون نشو
عاشق یکی دیگه باش
باهاش نامهربون نشو
مواظب باش که مث من
زیادی عاشقت نشه
شب و روزش یکی نشه
هم بغض هق هقت نشه
زیادی ناز نکن شاید
مث من صبور نباشه
ثانیه هارو نشمره
نخواد ازت دور نباشه
مواظب باش کم نیاری
شاید مث من ساده نیست
انگار اون از من سرتره
مث من هم پیاده نیست
غزلهامو آتیش بزن
مواظبشون هم نباش
به هیشکی هم حرفی نزن
به فکر آخرم نباش
مواظب باش رو لب تو
بوسه هاشو جا بذاره
واسه همیشه دستاشو
از دستات هم برنداره
«اکبر یارمحمدی»
اینم به تلافی چند وقتی که تو نت نبودم و از هر دری نوشتم. خیلی زیاد و طولانی شد لااقل میشه ازش پنج شش تا مطلب وبلاگی در آورد اما حالش نیست همین طوری بهتره. خیلی وقته که این طوری ننوشته بودم.به قول معروف جای نگرانی نیست « همه چی آرومه»
پی نوشت:
بلاگ اسکای یه امکان جدید برای آپلود فایلها گذاشته است که این عکس رو آپلود کردم و دیدم بد نیست. اینم شاهکار عکاسی خودم است. سوژه کم بیارم از اتاقم عکاسی میکنم.
چند سال پیش که زمزمه موسیقی رپ تو کشورمون پیچید با خودم میگفتم یعنی تو ایران هم امی نم و 50cent ظهور میکنه؟ اولین گروهی که در ایران رپ اجرا می کرد گروه سندی به خوانندگی شهرام آذر بود. شهرام آذر که از بچه های خوزستان و خرمشهر بود و بیشتر به عنوان تنظیم کننده آهنگهای بندری مشهور بود اما معروفترین کاری که شهرام آذر انجام داد تابستان 81 ارکستراسیون کنسرت مشترک داریوش و ابی بود که در اون کنسرت ابی و داریوش ترانه های همدیگه رو به طور مشترک اجرا کردند که خیلی از بهترینهای کنسرتهای چند سال اخیر بود.
گروه سندی که مدعی اولین گروه رپ بود بیشتر با ترانه های بندری و بشکن بنداز بالا معروف شدند تا ترانه های رپ.
تا اینکه در سال 82 اولین ترانه رپ مجاز با عنوان پیچ شمرون با صدای فریدون بیگدلی به بازار اومد کاری که بیشتر به آهنگهای روحوضی قدیمی ایرانی شباهت داشت تا رپ اما با این همه به عنوان اولین ترانه رپ مجاز داخلی در پوسترش منتشر شد.
در اوایل سال 83 آلبوم اسکناس با صدای شاهکار بینش پژوه به بازار اومد که بهروز صفاریان آهنگساز و تنظیم کننده این آلبوم بود که به عنوان اولین آلبوم رپ به بازار اومد البته قبلا این کار به صورت زیر زمینی با عنوان بچه های شهرک غرب خیلیها شنیده بودند اما شنیدن و دیدن کار اورجینال جذابیت خاصی داشت. با اینکه در کار المانهای رپ کاملا رعایت شده بود اما تداوم نداشت و از این به آن شاخه پریدن خواننده کار باعث شد که رپ ایرانی فقط در اسکناس بمونه.
تا اینکه با پا گرفتن موسیقی زیرزمینی با حضور رضا صادقی و محسن چاووشی و محسن یگانه و حامد هاکان آرام آرام موسیقی رپ هم جان گرفت کسانی نظیر یاس که با خواندن ترانه برای بازیگر فیلم نرگس مشهور شد. کارهای یاس از نجابت خاصی برخوردار بودند و با حضور سروش هیچکس امیر تتلو و حسین تهی رپ دوران خوبی را شروع کرد تا اینکه خیلیا رپ خوان شدند و حتی خوانندگان پاپ هم برای اینکه از قافله عقب نمونن از خوانندگان رپ هم در کارهاشون استفاده کردند و کسانی نظیر مهدی مقدم و نریمان و سیروان خسروی در این کار بهتر از بقیه عمل کردند. با این همه ورود بی حد و حصر خوانندگان رپ و خوندن هر نوع تکست و معر باعث شد که رپ به فحشهای ناموسی تنزل کننه و کسانی نظیر ساسی مانکن و حسین مخته سردمدار شدند و محبوبیت زیادی پیدا کردند و رپ به پائین ترین شکل خود یعنی کپی از نمونه خارجی و بلغور کردن فحش های ناموسی رسید.
من خیلی به ندرت رپ گوش میدهم و دلیلش هم بسیار ساده است و عقیده دارم که حرفی برای گفتن نداره و فقط تند تند گفتن کلماتی موزون است که هر کسی می تواند انجام دهد. تا اینکه چند وقت پیش به خواننده ای بر خوردم که نظرم رو در مورد رپ عوض کرد.
شاهین نجفی هنرمندی است که از نظر قابل احترام است شاهین هنرمندی است که با شعور بالایی هنرش رو ارائه میدهند. با تفکر صحبت میکند و کارهای خوبی انجام میدهد حتی به نظرم خط قرمزها را با ظرافت خاصی عبور میکند و اصولا چون گفتارش به طنز خیلی نزدیک است بسیار دوستش می دارم.
شاهین نجفی رپ خوان است اما به نظرم آهنگهایش تو را به فکر وا میدارند از موسیقی و شعرهای شاهین نباید انتظار سرخوشی داشت و بزن برو انتظار داشته باشیم. هر کاری که می خواند ارائه جالبی از حرفها و صحبتهای جامعه است.من به کسی موسیقی رپ را توصیه نمیکنم اما توصیه میکنم اگر میخواهی از هنر چیز جز لذت بردن را تجربه کنی بهتر است شاهین نجفی رو گوش کنید.یکی از دوستان بهم میگفت اینقدر در مقابل رپ جبهه نگیر برای جامعه ساسی مانکن هم لازمه اما الان معتقدم که فاصله شاهین نجفی با ساسی مانکن دقیقا مثل فاصله داریوش و فرهاد با اندی و بلک کتز است. باید کمک کنیم تا مردم رپ را با شاهین نجفی بشناسند نه با صدای ساسی مانکن و کسانی که یاران موزیک تبلیغشون رو میکنه.
راستی کارهای فرناز هم خوبه با اینکه بیشتر دغدغه های فمینیستی داره اما به نظرم خیلی بهتر از بقیه رپ خوانهای خارج از کشور است.
امیدوارم رپ هم به حق خود در این جامعه برسد البته هنوز موسیقی در این جامعه به حقش نرسیده چه برسه به رپ ولی امیدوارم که اوضاع بهتر از این بشه.
امیدوارم روزی تمامی هنرمندان ایرانی به وطنمون برگردند و در ایرانی آزاد و سرفراز هنرشون رو ارائه دهند.
مردانگی
ماکه از مردی مُردیم و چیزی ندیدم
از تو کتاب اسم رستم و فقط شنیدیم
که اگراونم بود امروز حتمن کراکی بود
رستم امروز از جنس بد شاکی بود
رستم اگر بود واسش جرم میساختن
تو گردنش آفتابه لگن مینداختن
شاید میرفت جنگ و بر میگشت احترام داشت
سرتیپ سپاه میشد تو دبی سهام داشت
رستم میتونست حتی به قولی گنجی شه
یه کم کانت و پوپر بخونه فرنگی شه
میشد اسلام رو سکولاریستی تعبیر کنه
میشد قرآن رو تو هرمنوتیک تفسیر کنه
میشد فیلم بسازه تو کن تقدیر بشه
میشد جک بگه معترض تعبیر بشه
شاید میرفت اروپا الان دو تا پاس داشت
اونجا تاکسی میروند اینجا الگانس داشت
تو هر عید میرفت تو کنسرتا میرقصید
دیگه حرف سیاسی نمیزد ، میترسید
رستم اگه بود میگفت جدم عرب بود
خزر مال روسها، خلیج، خلیج عرب بود
رستم اگه امروز بود رستم رو از یاد میبرد
شاهنومه بیست سی سال تو طاقچه خونه خاک میخورد
شعر و آواز : شاهین نجفی
بعضا متهم به چیزهایی هستم که اگه از خودم دفاع نکنم میگن لال از دنیا رفت. من به زبان مادریم علاقه بسیاری دارم. تو بین کتابهای الکترونیکی که تو کامپیوترم داشتم چند تا ضرب المثل ترکی دیدم که بهتر است برای انشتر همین جا بگذارم.
احتمالا اگه بتونم به یه اینترنت ثابت و پایدار دست پیدا کنم مطلبی در مورد موسیقی رپ خواهم نوشت.
فعلا این چند ضرب المثل رو داشته باشید:
دلی یه همیشه بایرامدی ( برای دیوانه همیشه عید هست.)
پیس تویوخ برک یوموتلار (مرغ زشت تخم هایش سفت است.)
کچینین قطوری سر چشمه دن سو ایچر.(بز گر از سر چشمه آب می خورد .)
آدی منیم دادی سنین .( به اسم من ولی لذتش مال دیگران.)
یا آدان لایق یا آدینا لایق ( در موقع کادو دادن یا لایق خودت باشد یا لایق طرف )
یلانا بورون ، الینن سورون .(خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو )
مصاحبین باب ایله ، گورن دسین هابیله .( تو اول بگو با کیان دوستی –من آنگه بگویم که تو کیستی.)
الله داغینا باخار قار ورر .(خاوند به هر کسی به اندازه لیاقتش میدهد، خلایق هرچه لایق .)
سارالا سارالا قالماخدان ، قیزارا قیزارا اولماخ یاخشیدی. (مرگ سرخ به از زندگی ننگین است.)
هرنه سالار سان آشووا ، اودا چیخار قاشوقووا (تقریبا ، هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی .)
بالالی قارقا بال یمز . ( همه چیز برای بچه ها )
قیزی اولان قیرمیزی دون گیمز (همه چیز برای دختر ها )
قیز قالدوقجا قیزیلا دونر ( دختر هرچه در خانه پدر باشد ارزشش زیاد میشود!!)
قره قارقانوندا بالاسی اوزینه خوشدی.(بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشکل است .)
صبریله ن حلوا پیشر ای قورا سنن .(گر صبر کنی ز غوره حلوا سازد.)
سوز سوزی گتیرر آرشین بزی (حرف ، حرف می آورد و....)
اوزگه آتینا مینن تز دوشر . ( کسی که سوار اسب دیگری شده زود پیاده میشود .)
الچیسی گونی اولانون باشونا کولوم اولار .( خواستگار اگر همسر مرد باشد آن عروس خاک تو سرش میشود .)
باشوا کول ده اله سن اوجا یردن اله(همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده اند.)
دولانان آیاغا داش دگر .(جوینده یابنده است .)
خوب شد که این داش قیصر این مطلب رو برام ایمیل
کرد والا مونده بودم که در مورد سالهای مشروطه چی بنویسم. خودم در مسافرتم
باز و نمیتونم این هنرنمائی ها رو ببینم دوستانی که دیدن و همین داش قیصر
عزیز راست و دروغش پای خودش. حیف که دستم به طنز نمیره والا خودمم دلم
میخواست یه چیزی می نوشتم. چه حیف شد که سالهای مشروطه از امیرکبیر به این
ور ول کردم و نگاه نمیکنم. حالا به کجا رسید.
در ضمن این عکس
رو به سلیقه خودم گذاشتم تا یادی از خاطرات سریالهای طنز رو داشته باشی
اما انگار سالهای مشروطه رو دست شبهای برره بلند شده است.
جان من شوخی نکنید یعنی چی زبان مادری؟ خب یعنی زبانی که مادرش می حرفد و تو هم میحرفی پس این زبان پدری کجا رفت؟
نه طنز نیست باید گریه کرد این مظفرالدین شاه مادر مرده که اتفاقا مادربزرگش مهدعلیا بود و بنا به روایت جناب ورزی عاشق امیر کبیر بود (من نمیگم اینو جناب خسرو معتضد در سالهای مشروطه تو حلقوم ملت کرده) چنان به لهجه سلیس ترکسی اصیل صحبت میکند که بایرام باقالی هم در اخراجی ها نمیتوانست از خودش بروز دهد. حالا اینها بماند این محمدعلی شاه بی پدر و مادر که اتفاقا پدرش همین مظفرالدین شاه مادر مرده که بازم اتفاقا مادربزرگش مهدعلیا بود و بنا به روایت جناب محمد علی ورزی عاشق امیر کبیر بود هم چنان فارسی را لهجه اصیل تبریزی می حرفید که من به ترک بودن ستارخان چنان شک کردم که گفتم احتمالا همین ستارخان با آن فارسی سلیسش دستور حمله به مجلس را داده است. خب مرتیکه این ریحان رو از کجا آوردی لااقل داغلار قیزی ریحان رو پخش میکردی تا به یمن حماسه عظیم 22 بهمن یه حرکات موزون آذری می نمودیم تا خواص از ما یاد بگیرند تا صریحا اظهار وجود کنند نه اینکه این داش مهدی و میر جان ما بشینند و باز با خودشان حرف بزنند حالا نتیجه چه شود به شما چه باز خواص می دانند و خودشان.
داشتم می فرمودم که بابا ستارخان بابا باقر خان بابا سردار و سالار ملی چه باحال فارسی حرف میزدند به جان خودم به جان این باجناقم که میخوام سر به تنش نباشه من اگه این جوری فارسی حرف می زدم الان برای خودم یه الهی قمشی بودم که بیا و تماشا کن.
جان من این ستارخان بود این طوری فارسی حرف میزد چنان فارسی رو خوب حرف می زد که افتخاری نمیتونی اصفهونی حرف بزند؟
حالا آخر این مهد علیا چی شد؟ آخی عشق نافرجام شیرین بی فرهاد لیلی بی مجنون عذرا بی وامق وای من چی بگم.
آی کجایی فرمون که قیصرت هنگید و چیزی نمیتونه بگه به جان این کریم آب منگول داش قیصر هم نمیتونه به خوبی ستارخان فارسی حرف بزنه دقت کردین حتی این گوگوش هم که میخونه بعضا مثل عهدیه شینش شش تا نقطه داره و باز مثل ستارخان نمیتونست به این خوبی فارسی حرف بزنه.
مسعود کیمیایی جان کجایی که قیصرت بی ستارخان شد تازه تو هم مثل ستارخان نمیتونی فارسی حرف بزنی.
تازه اگه ستارخان ترکی حرف میزد شیخ فضل الله هم اعدام نمیشد عجب مرد نازنینی بود یه کاری کرد که مهرش به دست دشمن نیفته. آخی دل آدم کباب میشه وقتی این صحنه ها رو میبینه امیر رو در فین کشتند و اینو در پای طناب دار. اما کو فرق معامله. یکی برای ایرانی مرد و این کی من نمیدونم برای کی مرد اما یادمه گفت دشمن داره مشروطه رو منحرف میکنه و ها راستی ای که گفتی مشروطه یعنی چه (ا این شیرفرهاد وسط سالهای مشروطه چیکار وکنه؛ البته اگه تو قسمتهای بعدی دیدن نظام دو برره با خرزو خان اومد دهن این اصلان رو آسفالت کرد و امینه رو دزدید تعجب نکنید از این جناب ورزی و خسرو خان هیچی بعید نیست آخه مگه نمیدونین مهدعلیا عاشق امیرکبیر بود)
زبان مادری به جایی رفته که حتی عرب هم نتوانسته است به آنجا نی بیندازد آخه نمیتونست مثل ستارخان فارسی حرف بزنه. خب چیکار کنیم؟
خب مقصر این دشمن و عوامل استکبار هستند اگه این ریحان و امینه نبودند حتما ستارخان به ترکی حرف می زد نه بابا همش زیر سر این انگلیس بی پدر و مادر است که باعث شد مهد علیا عاشق این امیر کبیر بشه و بعد هم مظفرالدین شاه لهجه ترکی پیدا کرد و بعدش هم محمدعلی شاه با لهجه زیبای آذری به کنلل لیاخوف دستور حمله به مجلس را داد و اونم باعث شد تا ریحان بیاد تا ستارخان به فارسی سلیس بخواد بخونه :
داغلار قیزی ریحان ریحان ریحان
عالم سنه حئیران حئیران حئیران
گؤزللر گؤزلی ریحان ریحان ریحان
عالم لر ازلی ریحان ریحان ریحان
عالم سنه حئیران حئیران حئیران
نه گؤزل سن آی قیز
گول چیچک سن آی قیز
بیردانه سن آی قیز
دردانه سن آی قیز
بیر قارادیر گؤزون ریحان ریحان
بالدان شیرین سؤزون ریحان ریحان
عالم سنه حئیران حئیران حئیران
نه گؤزل سن آی قیز
گول چیچک سن آی قیز
بیردانه سن آی قیز
دردانه سن آی قیز
عزت همگی زیاد از زیاد؛ داش قیصر
این عکس رو از فیس بوک امید عزیز کش رفتیم به سلامتی دوستان.
خب چند وقتیه که در مسافرتم و وقت سر زدن به نت و وبلاگهای دوستان ندارم البته اینجور که شنیدم رفقا دارن جای بنده رو وحشتناک خالی میکنند. که ایرادی نداره. شاید تا چند وقتی اوضاع اینگونه باشه. بهرحال یه اکبر از وبلاگستان کم بشه بد نیست. اونوقت کمتر کرم میریزه و بیشتر به کار و زندگیش می رسه. در ضمن هنوز زنده ام و جای نگرانی نیست.
خیلی دلم میخواست که امسال کنسرت امید یا معین رو می رفتم اما نه فرصتش رو دارم و نه حالش رو که دوباره مسافرت کنم.
امسال عید فقط کتاب میخوانم و میخورم و میخوابم و ساز می زنم.
تو هواپیما که سقوط میکنیم، قطار هم از ریل خارج میشه، تو اتوبوس هم خرو پف ملت رینگ تون موبایلشون نمیذاره راحت باشه بگین ما چه جوری آسوده و راحت مسافرت کنیم؟
اومدم با یک اشارت اومدم
به زیارت اومدم
حاجتم روا کن
به طواف بارگاهت اومدم
به پناهت اومدم
دردمو دوا کن
کاش میشد کفتر اون هوا باشم
توی اون عطر دعا رها باشم
سحر از بانگ اذون پر بگیرم
زائر اون گنبد طلا باشم
اومدم تا جونمو فدات کنم
ببوسم ضریحتو صدات کنم
کهکشونی از ستاره های اشک
بریزم نثار خاک پات کنم
اومدک که گریه بر غم غربتت کنم
سرمه چشامو از خاک تربتت کنم
آرزوم بود به کنارت بخونم نمازمو
بشینم واست بگم حکایت نیازمو
غم من غصه من درد بی درمون می مونه
اگه درمون نکنی درد جان گدازمو
این آهنگ زیبا را از اینجا دانلود کنید
این روزا دلم میخواست مشهد بودم اما حیف که نمیشه. این ترانه زیبا رو خیلی دوس دارم. شش سال پیش رفتم و درست 25 بهمن برگشتم و ازش قول گرفتم که دوباره و زود برمیگردم اما شش سال شد و من هنوز نتونستم برم. نمیدونم چه حکمتی داره شش سال پیش یه باره و یهو پیش اومد که رفتیم اما هنوز منتظرم.
یه ترانه تو دلم دارم که وقتی رسیدم حرمش اونجا می نویسمش. با خودم عهد کردم تا وقتی که اون ترانه جاری نشه هیچگاه ننویسمش.
چه انتظاری از من دارید منم هستم مثل خیلیا شاید مثل خیلیا متدین و مقید به شعایر دینی نباشم اما به چیزهایی معتقدم که نمیتونم کتمانش کنم. به مچبند سبز متبرک کربلا که سالها دستم بود و بازم هست علاقه دارم. به این چیزهایی که فقط دلم عاشقشون ایمان دارم و معتقدم عشق همینه. از من زیادی توقع دارند به چیزهایی تظاهر کنم که بلد نیستم اهل ته ریش نیستم اما ریشه دارم و ریشه هم همین اعتقادات قلبیم است.
کاش فقط یه بار دیگه اشارتم کنی.
خب عزیزم این ولنتاین که میگن چی چی هست؟خوردنیه؟ نوشیدنیه
؟ دادنیه
؟ خوشمزه است
؟ مزه ایستک انار میده
؟ من از ایستک شش میوه خوشم نمیاد ها
گفته باشم.
حالا چه جوریاس؟ مال خواصه؟ چه رنگیه؟ نگو سبزه که دارم بالا میارم
.
عزیزم عیبی نداره این دفعه تهنا تهنا بخورش دفعه بعد با هم میریم تو فرحزاد آب زرشک میزنیم به سلامتی خواص.
آی قربون این ولنتاین برم که باعث شده من اعتیاد به شکلات رو ترک کنم آخه گیر نمیاد بخورم.
عزیزم عزت زیاد
Man: God
God: Yes?
Man: Can I ask you something?
God: Of course!
Man: What is for you a million years?
God: A second.
Man: And a million dollars?
God: A penny.
Man: God, Can you give me a penny?
God: Wait a second