زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

ملاک برتری

«یاایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر »

(سوره حجرات، آیه 13)

ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن -یعنی از آدم و حوا- آفریده ایم و شما را در قبایل گوناگون قرار داده ایم تا یکدیگر را از هم بازشناسید. اینها ملاک برتری نیست. گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. خداوند بسیار دانا و بسیار آگاه است.


این آیه را فقط برای این نوشتم تا متهم به چیزی نشوم که خیلیا خودشون لایقش هستند. از نظر من تمامی انسانها برابرند همانگونه که خدایم در کتابش برای بندگانش می فرماید.عرض خاصی نیست.مسلمانی به نماز و روزه و جای مهر بر پیشانی نیست. مسلمان اولش انسان یعنی فرزند آدم و حوا است بعدش مسلمان. جایی که خدا نباشد مسلمانی نیست یادمون نرود.فقط خداوند مطلق قادر است و بس.

توجیه مصالح

ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده ام باید روی همان حرف باقی بمانم.


آیت الله خمینی

سخنرانی 20/9/62، صحیفه نور، جلد 18، صفحه 178

 

 

چند روز پیش یک جائی بودم که صحیفه نور هم بود اتفاقی یکی از مجلدها رو برداشتم و ورق زدم و به این جمله چشمم برخورد. توجیه شدم که دیگر نگویم چرا آیت الله خمینی در پاریس و بهشت زهرا آن حرفها رو زد و بعد از پیروزی انقلاب حرفهای دیگری زد. خوشحالم که بعد از سالها به یکی از نکات مبهمی که همیشه برایم سوال بود دست پیدا کردم. فرصت کنم بیشتر از اینها صحیفه نور را خواهم خواند. نکات جالبی دارد.

هیچوقت به حرف کسی اعتماد نکنید فقط خودتان دنبالش بروید و بخوانید و آگاه شوید. این توصیه دکتر شریعتی را آویزه گوشم میکنم که دانستن مردم باعث ترس قدرتمندان است. بیشتر و بیشتر بخوانید تا درست قضاوت کنید.

زخمه باران

خیلیا میگن آخه بالا رفتن سن و سال هم جشن گرفتن داره که باید این کار رو بکنیم. اما میگم نه اتفاقا تولد رو باید جشن گرفت حتی تنهایی. میشه یه هفته یخچال رو پر کرد و بعد هم یه شب تنهایی به افتخار تولد خودت خالیش کنی. نباید این یه روز رو بد گذروند نباید اخم و تخم کرد. حتی صد ساله هم بشم روز تولدم رو دوس دارم و دلم میخواد که دوستانم بهم تبریک بگن حتی پارتی و مهمونی بگیرم. روز تولد انگار روز عید شخصی و مختص هر کس است که باید جشن گرفت.

28 سالگی برام خوب بود عالی نبود اما خیلی بهتر از سالهای قبلیم بود. دلیلش هم بسیار شخصی است و گفتن نداره اما مطمئنم که هیچوقت غم و غصه سن و سالم رو نمیخورم و برام اهمیتی نداره که چند ساله ام. اگه پاش بیفته همین الان هم از دیوار راست بالا میرم شیطنت میکنم و اگه لازم باشه کت شلوار پوشیده و کراوات میزنم و میرم به یه جلسه مهم کاری.

همین حالا آرزو دارم تو همین شروع 29 سالگی جامپینگ رو امتحان کنم و دوباره مثل چند سال پیش که با پیکان لائی می کشیدم بازم لائی و دستی بکشم. دوس دارم موتور سواری کنم. کلا تو یه سال گذشته هیجان خاصی نداشتم همش اضطراب بود اما الان دنبال هیجانم.

باز هوس گیتار و ترانه کردم تو اولین فرصت یه ساز جدید می گیرم و بازم ترانه میگم و می زنم و می خونم. وقتی که این همه آدم صدام رو شنیدن و گفتن ادامه بدم و ندادم حرصم میگیره که تا کی تنبلی؟ اما تنبلی و تنهائی هم عجب عالمی داره.

راستی آشپزی هم هیجان خاص خودش رو داره چند وقتیه که دارم تنهایی آشپزی میکنم و دسر درست میکنم که خیلی عالیه. راستی ژله انار رو حتما امتحان کنید خیلی عالیه. ببین چیه که من میگم عالیه. منی که عالی گفتن برام سخت ترین کاره و خیلی به ندرت چیزی رو ایده آل می پسندم و میگم عالیه.

ژله کیوی با قطعات میوه طالبی تو پوست طالبی واقعا محشره.

آخ زندگی بدون تلویزیون فوق العاده است. بخصوص ندیدن چرندیات رسانه باصطلاح ملی لذتی فراوان دارد. خب این روزها کم دروغ میشنوم و خیالم خیلی راحته و زندگی راحتی دارم. همین که ریخت و قیافه های دروغگوها رو نمی بینم نعمت بزرگی است که خدا این روزها بهم عنایت کرده است و چقدر ازش شاکرم که این روزها اینگونه آرامم کرده است.

این روزها خیلی راحت دیلیت میکنم و از نه گفتن ابائی ندارم. خیلی راحت خیلی از افراد رو تو فیس بوک خط میزنم و بهشون نه میگم و به هیچ جام هم حسابم نمیکنم. قبل از فوت مادربزرگم درگیر مساله ای بودم که هنوزم هنوزه درگیر این مساله هستم و هنوز نتونستم این معما رو برای خودم حل کنم که چرا خدا بعضی از آدمها را در زمانی پیش روی آدم قرار میدهد؟ چه منظوری دارد؟ چرا یه رفیق 5 ساله که محرم راز هم بودیم به یکباره تو رو احمق خطاب میکنه و میره در حالی که خودش همین گونه 5 سال پیش بهت اعتماد کرده بود اما الان اوضاع برعکس میشه؟ هر کی رو دوس داشته باشی یه چیزی یا یه کسی است که همیشه مانع رسیدن به اون میشه و من اینو به تجربه دیدم اگه کسی ترکم کنه آدم بده قصه من هستم اگه بخوام کسی رو از روی دوست داشتن زیادی ترک کنم تا زندگیش با من خراب نشه باز بجای اینکه آدم خوبه باشم آدم بد قصه میشم. هنوز جواب این سوالها رو نتونستم پیدا کنم. نمیدونم چرا تا وقتی با یکی میگی و میخندی فوری توهم عاشقی ور میداره. چه ایرادی داره همه انسانها (فارغ از هر نوع جنسیت و مذهب و رنگ و نژاد) با هم رفیق باشند و غمخوار روز غم و غصه هم باشند. اما متاسفانه همه میخواهیم به زور نظر و عقیده خودمون رو به طرف مقابل تحمیل کنیم.

یادش بخیر نه سال پیش گواهینامه ام رو دقیقا در روز تولدم گرفتم. یعنی یه سال بعد باید عوض بشه عجب سالهایی رو گذروندم. شش اردیبهشت رو دوس دارم چون روز منه. همون طوری که 26 آوریل رو دوست دارم آخه اینم روز منه.

نه خیر، قرار بود این بار برای دل خودم بنویسم. راستی امروز ششمین سال تولد زخمه به این سبک و سیاق است. زخمه قبلا اسمش ترانه های سوخته بود اما از شش اردیبهشت 83 تصمیم گرفتم به نام زخمه ادامه بدهم و نزدیک شش ماه آرشیو ترانه های سوخته رو پاک کردم. ماههایی که دوست نداشتم دوباره یادآوری کنم. زخمه مثل بچه ام میمونه، اگه 82 ازدواج کرده بودم الان بچه ام همقد زخمه بود. اینجا رو خیلی دوس دارم. دوستان خیلی خوبی پیدا کردم. خیلیا اومدن و رفتن اما هنوز زخمه است و هر از گاهی مثل امروز آئینه من اکبر میشه.

زخمه جان تولدت مبارک. 



پی نوشت:

امسال خیلیا بهم تولدم رو تبریک گفتن از همه دوستانی که با اس ام اس و اینجا و فیس بوک تبریک گفتن سپاسگزارم.

از بابا و مامان و اصغر و ساناز عزیزم ممنونم که تو غربت و این همه دوری هوامو داشتند و یه جورایی تنهام نذاشتند.

روز اردیبهشتی

چه اسفندها، آه
چه اسفندها دود کردیم
برای تو این روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها،
می رسی از همین راه...


قیصر امین پور


دوم اردیبهشت سالروز میلاد قیصر عزیز بود قیصری که بسیار دوستش می دارم. چقدر خوشبختم که تو اردیبهشت و به فاصله چهار روز بعد از تولد قیصر تولد خودم است این شعر رو خیلی دوس دارم وصف حال خودم و قیصر است.

راستی چرا اردیبهشت یه ماه خاصی است  و این قدر برایم دوست داشتنی است.

آی مجردی

موضوع انشا: مجردی بهتر است یا متاهلی؟(مربوط به یک کلاس پسرانه است)

نظر به اینکه مقوله ازدواج یکی از مهمترین مراحل زندگی هر فرد است به همین خاطر با توجه به موضوع این جلسه کلاس انشا قصد داریم به روشن سازی این مقوله بسیار پراهمیت بپردازیم.

ازدواج به لحاظ لغوی معانی زیادی دارد که در حوصله بحث این جلسه نمی گنجد اما به لحاظ جامعه شناختی ازدواج یعنی اینکه دو نفر مجرد (حال یا سابق، سابق از جنس مذکر قصد دارد دو شلواره شود یعنی با شرمندگی تنبونش دو تا شده و میخواهد سر زنش هوو بیاره، بر پدر و مادر هر کی که رو دیوار فحش بنویسه) در کنار هم زندگی کنند و اگر مشکل بارداری و سایر مشکلات بهداشتی و روانی را نداشتند میخواهند بچه دار شوند و بعد بچه هایشان ازدواج کنند و صاحب نوه و نتیجه گردد (آرزو بر جوانان عیب نیست، بدنت داغه و خبری از هزینه بیمارستان و زایشگاه دستت نیست وقتی فاکتور سه میلیونی جلوی چشات رقصیدن تازه میفهمی حساب یه میلیونی با سود سالیانه صد هزار تومن چه حالی میدهد به صاحب بچه).خب این سیکل طبیعی همیشه بوده است و باید ادامه یابد.

اما اصولا چرا یک فرد ازدواج میکند؟ مگر عقلش پاره سنگ برداشته است که کسی برای خودش نکیر و منکر بتراشد؟ با کمال شرمندگی بله. (شما به بقیه اش کاری نداشته باشید بهتر است آن اس ام اس مربوط به آمار عقلا و صاحب زن و بچه را دوباره بخوانید، بنا به پاره ای مسائل امنیتی و حیثیتی از درج چنین پیامکهایی معذوریم)

اصولا فرد مجرد (لزوما آقایون) نمیتواند خانه مجردی بگیرد پس باید حتما و بنا به مصلحت ازدواج بکند تا بتواند خانه مجردی (ببخشید همان خانه بخت) را بگیرد.

آخر یک نیست به من بگوید با این شرایط جدیدی که سایت ازدواج برای دختران و پسران گذاشته است مگر میشود ازدواج کرد. خب ماشالله پسران این دوره زمانه کوتوله شده اند و مردان چهار شانه را فقط می شود در هالیوود پیدا کرد خب همه هم که امکانات سفر به خارج از کشور را ندارند (تازه این مردای خارجی اصلا اهل زن و زندگی نیستند همش دوس دارند با جک و جونور و جی اف واین جور چیزها سرشون رو گرم کنند همون پسرای شکم گنده و کوتاه ایرانی بهتره، بهرحال کمبود امکانات است و یه جوری باید ساخت)

در مورد شرایط ازدواج دختران هر کاری کردم که چیزی بنویسم دیدم از هر طرفش به کسی بر میخورد پس عجالتا به همین پسران بپردازیم بهتر است.

همین پسران مجرد نمی توانند وارد شهربازی شوند چون نوشته است ورود آقایان مجرد ممنوع است (خب مگه بچه ای که میخوای بری شهربازی برو دنبال کار و زندگیت. تازه درس بخون و از دانشگاه قبول شو هم کلاسش بالاست و هم تنوع انتخاب زیاده، اینم یکی از مزایای دانشگاه رفتن است).

تازه همین آقایان مجرد بروند تایلند و برگردند همه یک جوری نگاهشان می کنند که انگار مترسک سر مزرعه هستند و جوری با شماتت می پرسند که شما رفته بودید تایلند، که آدم دلش میخواهد دیگر پایش را از میدان آزادی به آن طرف تر نگذارد. اتفاقا تایلند کشور خوبی است و معابد زیبایی دارد که برای گردشگری خوب است، حالا اگر اکراین هم رفتید ایرادی نداره فقط معابد اوکراین کمی زنده هستند و برای کسانی که قلبی ضعیفی دارند اصلا خوب نیست دیدنشان. بهرحال دیدن قدرت و عظمت آفرینش خداوند قلبی محکم و قرص میخواهد که مثل ساعت کار بکند.

اصولا بحث ازدواج بحث بسیار شیرین و خوبی است اما بهتر است زیاد در این مسائل کنکاش نکنید اگر در آستانه ازدواج و بچه دار شدن هستید سریع بجنبید که وام یک میلیون تومانی در راه است تازه سود صد هزار تومانی را خرج نکنید آنقدر برکت دارد که بعد از بیست سال یکصد و بیست میلیون تومان سرمایه می شود (چیه چرا می زنید؟ مگه من گفتم؟ خود رئیس محترم جمهوری اسلامی در خیل عظیم و میلیونی شهروندان ارومیه ای گفته است. اگر باور ندارید خب به من چه؟ من فقط نقل قول کردم)

با توجه به این دلایل بسیار قوی بهتر است که جوانان کشور ازدواج نکنند والا وزیر و وکیل و نماینده مجلس و رئیس سازمان جوانان در مورد چی حرف بزنند تا حقوقی که پای سفره زن و بچه محترمشان می می برند حلال و نوش جانشان باشد.

(خب کلاس انشاست نه مجمع عمومی سازمان ملل که دو ساعت فک بزنم، همینقدر بسه تا بعدا بیام بقیه شو بهتون بگم) 

 پی نوشت:

هر وقت غمگین باشم طنز نوشتنم گل می کنه. چند صباحی است که به اون صورت نخندیدم . چند وقت پیش مطلب طنزی در مورد سایت ازدواج نوشته بودم اما الان با یه مقدار تغییر و تصحیح در اینجا میاورم. شاید از نظر خیلیا این طنز نباشه اما امیدوارم در شرایطی که خودم زیاد نمی خندم باعث تبسم دوستان گردد. تا چند روز آینده اگر خدا بخواد از لحاظ خونه سر و سامان می گیرم و احتمالا اینترنت خونه ام تا سه چهار هفته درست میشه و دیگه از این کافی نت ها راحت میشم.


اند های کلاس

یه رنگیم رو زمانی فهمیدم که چند روز پیش برای مراسم ختم مادربزرگم عازم ارومیه شدم تو هواپیما تو خودم فرو رفته بودم بی توجه به دخترایی که در دو سوی صتدلیم بودند و مهمانداری که نگاهم میکرد که چرا از اول پرواز هدفون به گوش و چشمان بسته نشسته ام. خیلیا دریچه تهویه هوا رو باز کرده بودند و من بیخیال بودم. تا اینکه وقت پذیرائی شد و در چنین حالتی که برای فرو خوردن عصبانیتم شروع به خوردن میکنم. وقتی که دیدم خیلی از آقایون و خانوما با کارد سیبشون رو پوست می کندند حالم بهم خورد و با یک گاز جانانه به سیب سرخ حمله کردم طوری که همه برگشتند و نگاهم کردند تازه فهمیدم که که بی کلاس هستم که تو یه پرواز هواپیمایی با ایرباس که احتمال زنده بودنم خیلی بیشتر از توپولف بود سیب گاز می زدم.

این همه بیکلاسیم رو دوست دارم. غرورم سرجاش اما این بیخیالیم رو نمیدونم گجای دلم بذارم؟

بازم رسم زمونه

عجب رسمیه رسم زمونه

قصه برگ و باد خزونه

میرن آدما از اونا فقط

خاطره هاشون بجا می مونه


یه مادربزرگم این موقع رفت و اون عزیز دیگه ام هم امروز پر کشید. از غم نمیتونم چیزی بگم فقط خیلی دوسش داشتیم خدایش بیامرزد.

اهورا

اهورا

بوی نفرت، عطر خیانت
به تن این شهر کرده عادت
گم شدن ترانه های سبز
تو این کوچه های بی طاقت

زنجیر غم و بند غربت
بوسه زده به دست شاعر
کبوتر سفید حرم
جون سپرده تو دست زائر

آهای شماها که عاشقین
بگین خونه تون کدوم وره
بوی خوش مریم تو شبا
با چلچله ها همسفره

 میخوام یه شب بیام خونه تون
تا که بهم بگین عشق کجاست
به کنار گلای مریم
بخونم که خدا همین جاست

میشه که یه شب خدا رو صدا کرد؟
یه دل آواز بخونیم و بخندیم
بی واهمه از صدای کلاغها
دل به دل ترانه ساز ببندیم؟

ای خدا چقدر غریبیم بخدا
به کی قسمت بدم آی خداجون
ما که غیر تو کسی رو نداریم
دیگه نذار دلامون بشه دلخون

به این شهر شب زده سری بزن
تو دل مردمش امیدُ بکار
نذار صبرمون جیره بندی بشه
رو لبامون غزل عشقُ بذار


 الهی که مرداب غم خشک بشه

یه کاری کن که همه دریایی شیم
ستاره های شیشه ای بشکنن
همخاک این خاک اهورائی شیم

«اکبر یارمحمدی»


حس خاصی به این ترانه دارم تو دو وزن مختلف نوشتم قرار بود از هم جدا باشند اما نتونستم جداشون کنم. اولین ترانه ام در سال جدید بود. قرار بود برای یک آهنگی ترانه بنویسم اما هر کاری کردم نشد تا اینکه امروز سر کار وسط هیاهوی این و اون ترانه متولد شد اولش می خواستم عاشقانه بنویسم اما انگار نمیتونم عاشقانه بنویسم.
یه مطلب طنز واسه وبلاگ نوشتم اما فعلا حال گذاشتن تو این رو ندارم شاید سر فرصت گذاشتم.
باور کنید به اینترنت دسترسی ندارم والا به همه دوستان سر می زدم. امیدوارم هر چی زودتر این اینترنت هم برام مهیا بشه تا بیشتر اینجا و تو وبلاگهای دوستان باشم. وبلاگ دوستان رو رو فلش سیو کرده میخونم.

غریبه


غریبه


نمیشه ازتو دور باشم
وقتی که در کنارمی
نمیشه خزون بشم گر
چه تو هنوز بهارمی

خواستن تو یه معجزه
بود واسه همه وجودم
با خیال تو شب و روز
باز ترانه می سرودم

با هر کی بودم اسم تو
جاری بود رو لبای من
هر جا که بودم عکس تو
بود تو قاب چشمای من

بگذر که دیگه خنده هم
با لبام غریبه گشته
ببین با جوهر اشک رو
گونه هام غمو نوشته

نمیدونم کی به آخر
میرسه این غم سرنوشت
کی میخواد دوباره بگه
از اون چه بر سرم گذشت

غریبه ام با خودم و
با دنیای بی تو بودن
رفیق مرگم در غم و
عذاب بی تو سرودن


«اکبر یارمحمدی»


سالها پیش فکر کنم 83 بود که این ترانه رو نوشتم. یکی از مواردی که تو این چند ساله از همه پنهونش کردم همین حس ترانه سازیم است به دلیل اینکه چند وقتیه که آنگونه که عاشقانه باید بسرائم ترانه ای نمی نویسم. این ترانه رو خیلی دوس دارم. موقع گفتن این ترانه حس خوبی داشتم و جز اون ترانه هایی بود که براش مجوز هم گرفته بودم حتی تا ملودیش رو هم خودم ساخته بودم و با گیتار زده بودم و اتودش رو هم خودم خونده بودم اما سال 86 تصمیم گرفتم همشون رو پاک کنم و چیزی از اون ملودی و اتود نمونده است. اما این روزها فکر میکنم بهتر از اون موقعها می تونم بخونم و اجراش کنم. شاید دوباره که یه گیتار نو گرفتم و تو خونه خودم این کارها رو دوباره بازسازی کنم.

عصر جمعه ها چقدر دلگیره. مطلب قبلیم به خاطر یه عکسی بود که یه جایی دیدم و داغ دلم رو تازه کرده بود نوشته بودم و هیچ هدف سیاسی و این جور مسائل نداشتم.

یه ترانه در آخرین روزهای 88 نوشته بودم اما فعلا ترجیح میدم به حال و هوای 88 برگردم که کلا توش خیلی کم ترانه نوشتم شاید 5 تا هم نشد و خوشحالم که زود تموم شد.

چوب حراج

وقتی که کسی صاحبت شد با خیال راحت میتونی چوب حراج به خودت بزنی.

قابل توجه کسانی که می گفتن احساس فروشی نیست.

این روزها هر چیزی فروشی است حتی احساس و عقل و شعور و حتی آزادی.

وصیت

شهید حمید باکری ( قائم مقام لشگر ۱۰ عاشورا ) در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است:

دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند:

۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر میخیزند و از گذشته خود پشیمان اند.

۲- دسته ای راه بی تفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.

۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد.

پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن سخت و دشوار خواهد بود.


نوشتن بعضی از حرفها و دوباره خواندنش اصلا و ابدا بد نیست. این وصیت رو دوباره یادآوری میکنم تا بدانیم چرا یه عده رفتند و یه عده ماندند چرا یکی مثل باکری فرمانده لشکر جلساتش را در خط مقدم تشکیل میداد و یه عده در ستاد فرماندهی مشغول هدایت جنگ بودند.

خدا رو شکر که پیکر پاکش هیچوقت پیدا نشد تا برای یک عده آب و نان و نام شود.


از همه دوستانی که کامنت گذاشتن و نتوانستم جوابی در خورشان دهم معذرت میخوام به دلیل اینکه به اینترنت آنچنانی دسترسی ندارم و قاچاقی اینترنت میام و می رم و بیشتر هم به چک میل می گذره.

ان شاالله در یک فرصت مناسب تلافی این نبودنهایم رو در میارم.




دشنه

از حال خودم خنده ام میگیره

به این همه امید و خوش باوری

از این رفاقتهای خنجر به دست

دلکم بگو کجا پناه می بری

 

یکی با تیغ کین زخمیم کرده

رسم نارفیقی رو خوب بلده

اینجا قیصر کشونه نازنینم

حکم این عاشقی، حبس ابده

 

دلتُ خوش نکن به رسم دنیا

مردونگی تو سینه قبرستونه

به جواب تموم اون خوبیاتون

دشنه نامردی تو سینه تونه

بعضی وقتها چیزهایی نوشتم که نباید می نوشتم این هم جزو همونهاست. آخه هر چی که بنویسی همون سرت میاد. هنوز سرم من چیزی خراب نشده اما باید ترسید.
راستی تو اتوبوس در اثر صدای زنگ موبایل اگزوزپام هم اثر نمی کنه دوباره باز بیخوابی کشیدم و باز تو خیابونا ول شدم.
حالا نمیشد این سیزده بدر این همه دروغ گفته نمیشد الان هر خبری رو می بینم به خودم شک میکنم که کدوم دروغه و کدوم راست. البته بعضی از سایتها قابل اطمینان هستند چون همیشه خدا براشون اول آوریل یا سیزده بدر است.

اگر مانده بودی


اگر مانده بودی  تو را تا به عرش خدا می‌رساندم

اگر مانده بودی  تو را تا دل قصه ها می‌کشاندم

اگر با تو بودم به شبهای غربت تنها نبودم

اگر مانده بودی ز تو می‌نوشتم تو را می‌سرودم

 

مانده بودی اگر نازنینم      

زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت    

با وجود تو رنگ سحر داشت

 

با تو این مرغک پر شکسته     

مانده بودی اگر بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش زطوفان     

مانده بودی اگر همسفر داشت

 

با تو و عشق تو زنده بودم      

بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی رو با تو    

مانده بودی اگر میسرودم

 

هستیم را به آتش کشیدی     

سوختم من ندیدی ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود     

مانده بودی اگر می‌شنیدی

 

با تو دریا پر از دیدنی بود     

شب ستاره گلی چیدنی بود

خاک تن شسته در موج باران     

در کنار تو بوسیدنی بود

 

بعد تو خشم دریا و ساحل     

بعد تو پای من مانده در گل

مانده بودی اگر موج دریا     

تا ابد هم پر از دیدنی بود

 

با تو و عشق تو زنده بودم      

بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی رو با تو    

مانده بودی اگر میسرودم

 

مانده بودی اگر نازنینم      

زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت    

با وجود تو رنگ سحر داشت

آخرین روز و ساعات 88 را با این آهنگ زیبا به سر بردم.

از یک دوستی پرسیدم که عشق می‌میرد؟ گفت تا آخر تعطیلات فرصت داری فکر کنی و بهم بگوئی. تازه بعد از شنیدن این ترانه و جاری شدن اشکهایم فهمیدم که عشق هرگز نمی میرد. همیشه عاشق بودم و این روزها عاشقتر  از همیشه. عاشق زندگی، امید، خدا و هر چیز دوست داشتنی که در دور و برم است.

این ترانه بهم یادآوری کرد که یک روزی همه می روند و مهم آن احساسی است که ما برای رفتگانمان داریم. بالاخره دیر یا زود از کنار هم خواهیم رفت. خیلی‌ها از من گذر کردند اما کاش طوری می‌رفتند که اگر فردا روزی در جائی و مکانی دیدم رویم را برنگردانم و خودم را به ندیدن بزنم که آره خیلی از هم دوریم. بودند کسانی که رفتند و این بار آنها بودند که مرا ندیدند با اینکه میدانم مقصر من نبودم اما باز متاسف چرا اینگونه شده است.

این ترانه بهم یادآوری کرد که یک روزی همه می روند و مهم آن احساسی است که ما برای رفتگانمان داریم. آغاز امسال مصادف با ارتحال مادر یکی از بهترین دوستانم این حادثه هم باعث شد که بیشتر به این نکته پی ببرم.

روزگاری با "تکیه گاه" عاشق شدم و نمی ترسم که بگویم منم عاشق بودم الان هم عاشق هستم اما عشقی که فقط به خودش فکر نمیکند، این عشق هم همراه با خودم بزرگ شده است و به چیزهایی می اندیشد که هم اینک آرمانش شده است. چقدر این لحظات را دوست دارم. حس میکنم پر از شعر و ترانه و انرژی هستم و این همه از موهبت حضرت عشق است.

این ترانه در آلبوم جدید امید "شب میلاد" بهترین ترانه است و من که برای آخرین بار در سال 83 با ترانه "احساس" شهرام صولتی گریسته بودم با این ترانه اشک باران شدم. این ترانه بهترین بهانه برای گوش دادن به این آلبوم زیباست.

تو جایی که انتظارش را دارم حضرت عشق به دادم رسیده و هر از گاهی به یک نشانه بهم یادآوری کرده است که من عاشقم و این بار نشانه اش این ترانه زیبا بود. کاری ندارم دیگران چه می گویند اما این را خوب میدانم که با یه نغمه و آهنگ دلم لرزیده است بی آنکه دلیلی داشته باشد و این یعنی عشق.

خیلی جاها و وقتها دلم لرزیده است. دیدار مادرم بعد از دو ماه دوری، قدم گذاشتن تو حرم پاک رضوی، شنیدن اذان مرحوم موذن زاده وقتی که کم آورده بودم (یک سال پیش)،با شنیدن سرود "ای ایران"‌ در خرداد پرحادثه 88، همه اینها یک جورایی بهم یادآوری کرده است که عاشق‍م، آره عشق هیچوقت نمی‌میرد حتی مثل انرژی به چیز دیگری تبدیل نمی‌شود عشق همیشه زنده است به شرطی که تو خودت باشی و بخواهی.

خوشحالم سال جدیدم را با دنیایی از امید و انرژی شروع کردم. خوشحالم که امسال قراره بهتر از پارسال باشد.

خیلی خوب است که سال جدیدم با یک موسیقی و انرِژی خوب شروع شده است و چقدر امید عزیز در این شروع خوب سهم بسزایی دارد. امسال به همه کارهایی که میخواستم انجام بدهم و تابحال نکردم خواهم پرداخت.

دوستی میگفت که این ترانه را اردلان سرفراز سروده است. واژه‌ها هم چنین چیزی را می‌گویند و چقدر خوب است که اسطوره ترانه اینچنین غافلگیرمان کرده است و چنین حالمان را دگرگون ساخته است. این ترانه دوست داشتنی است چون "آن" دارد چیزی که خیلی وقت است تو هیچ ترانه‌ای ندیدم و حسش نکردم.

بهانه برای نوشتن زیاد بود اما می‌خواستم با انرژی بنویسم و برای همین این ترانه و آهنگ را بهانه کردم.

از اینجا این آهنگ زیبا را دریافت کنید.‌‌