به هر حال من آدم قُدی هستم و کلهام مثل خیلی ها بوی قرمه سبزی می دهد.مهم نیست که عضو چه گروهی بودم چه چپی چه راستی چه میانه چه بالا و چه پائین فرقی نمیکند مهم این است که من کله ام بوی قرمه سبزی می دهد و به این بو تعصب دارم .«با الهام از جناب محسن مخملباف»
پی نوشت:
به زودی در رابطه با تبیین لایحه حمایت از خانواده و ستادن حق مردان مظلوم ا ز این زنان ظالم که تحمل دیدن مردان دو شلواره و چند تنبانی را ندارن خواهم نوشت. منتظر باشید که من دارم میام.
یه نوع ژانر وبلاگ نویسی، وبلاگ نویسی ماه رمضونی است، تو خیلی از وبلاگها دیدم که می نویسن نشسته بودم خونه و یهو هوس آش نذری و شله زرد کردم بعد از ده دقیقه همسایه بغلی در رو زد که تو دستش یه کاسه آش رشته نذری بود تا حالا این نوع نوشته ها رو تو ماه رمضون دیدین؟
خب جماعت من از صبح امروز هی هوس آش رشته و شله زرد و حلیم کردم اما هیشکی در خونه مو نزد تازه از اول ماه رمضون حسرت به دل موندم. خونه مامان که بودم از این نذری ها زیاد می آوردن اما نمیدونم چرا از وقتی تنهام کسی واسم نذری نمیاره.
خب اینو گفتم که هوس آش رشته و شله زرد نذری کردم اما هنوز چیزی دستم نرسید اگه واسه شماها آوردن جای منو هم خالی کنید، نوش جونتون.
این نوشته را قرار بود برای سالگرد درگذشت زنده یاد دکتر مصدق بنویسم اما بنا به دلایلی موند تا حالا و امروز به مناسبت ساگرد کودتای شوم 28 مرداد اینجا میاورمش.
بدون اغراق می گویم که در تاریخ معاصر ایران دکتر مصدق برایم بسیار محترم و عزیز بوده است و به عقاید این بزرگمرد میهنمان اعتقاد راسخ دارم و بر پایبندی بر مواضعم اصرار دارم. نوشتن از کودتای سخت برایم بسیار غمبار است. همیشه می گفتم اگر این کودتای لعنتی رقم نمی خورد چه ها که نمیشد و این سرزمین به کجاها می رسید.
من اگر بخواهم سران کاخ سفید را بازخواست کنم تنها دلیلش فقط می تواند این کودتای شوم باشد. نه آنگونه که این روزها گفته می شود که آمریکا ستیزی یک ارزش است در حالی که از خیل کسانی که شعار «مرگ بر آمریکا» بپرسی تنها دلیلشان استناد به گفته های سران جمهوری اسلامی است و اینکه آمریکا شیطان بزرگ است. آیا براستی در این کودتای شوم فقط یانگی ها دخالت داشتند؟ براستی چه کسی میتواند کتمانگر حضور انگلیس این روباه پیر در این جریان باشد؟ براستی این حزب توده فرزند نامشروع روسها چه خوش خدمتی ها برای اربابان روس خود نکردند و چگونه باعث سقوط دولت مردمی زنده یاد دکتر مصدق شدند را می شود فراموش کرد؟
آیا براستی می توان سهم خواهی احمقانه امثال کاشانی را نادیده گرفت؟ وقتی که کتابهای مختلف را ورق میکنم تا از زوایای تاریک این کودتا آگاه شوم به مظلومیت بیش از پیش جناب دکتر مصدق و یار وفادارش دکتر حسین فاطمی پی می برم.
براستی چگونه است که حضور دکتر مصدق باعث آگاه بخشی ملتهای منطقه شد و حتی جمال عبدالناصر این پان عرب ناسیونالیست از دکتر مصدق به عنوان الگوی خودش یاد میکند در حالی که این ابر مرد تاریخ ایران هیچگاه ادعای صدور نهضتش را نداشت.
براستی دکتر مصدق در کجای تاریخ ما قرار دارد؟ چرا این همه از اسم مصدق هراس دارند؟ شاید دلیلش این بیت دکتر شریعتی باشد که چه زیبا می گوید:« آن شاهباز عزّ و شرف از چه از سریر/ با های وهوی لاشخوران آمدی به زیر» آری دکتر مصدق شاهباز عزت و شرف ایرانی بود چیزی که بعد از او هیچگاه به آن دست نیافتیم یا آنچنان در دام مدرنیته مصنوعی پهلوی قرار گرفتیم یا چنان در اصول مکتبی جمهوری اسلامی غرق شدیم که همه گاه خود را فراموش کردیم. چه در زمانی که در دوران پهلوی دوم کاپیتالیسم باعث برتری اجنبی یانگی نام بر ایرانی شد و در این دوران معاصر که عرب فلسطینی و لبنانی در ایرانی ارجح پیدا کرده است.
دکتر مصدق تنها کسی بود که از تحجر دوری میکرد و اسلام را با تفسیری امروزی تر می خواست. نه اینکه بعد از کودتای 28 مرداد علمای زمانه از محمدرضا شاه به عنوان «خافظ بیضه اسلام » یاد کنند و کسی را که بر علیه شاه مملکت صحبت کند و اقدامی انجام دهد مهدورالدم حکمش دهند.
براستی مصدق کیست که حتی در این کشور یک کوچه به نامش نیست اما یار شفیقش دکتر حسین فاطمی نام یکی از میادین بزرگ تهران به نامش است؟ براستی مگر زنده یاد دکتر فاطمی یار غار دکتر مصدق نبود؟ پس چگونه که او اینقدر ارج و قرب دارد اما تا اسم دکتر مصدق را می آوری انگار به سران این مملکت فحش خواهر مادر می دهند. یادتان باشد که بنیانگذار این انقلاب در اوایل انقلاب با یاد کردن اینکه «ول کنید این استخوان پوسیده را» میزان نفرت خودشان را از این ابر مرد تاریخ ایران نشان دادند.
اما از همه اینها گذشته بهترین توصیف را می توان در مورد دکتر مصدق از زبان رهرو پاک اندیشش دکتر شریعتی شنید:
مرد شیرگیر
در حیرتم ز چرخ که آن مرد شیرگیر
با دست روبهان دغل شد چرا اسیر
آن شاهباز عزّ و شرف از چه از سریر
با های وهوی لاشخوران آمدی به زیر
این آتشی که در دل این مُلک شعله زد
با نیروی جوان بُد و با فکر بکر پیر
با عزم همچو آهن آن مرد سال بود
با جویهای خون شهیدان سی تیر
با مشت رنجبر بُد و فریاد کارگر
با ناله های مردم زحمتکش و فقیر
با خشم ملتی که به چنگال دشمنان
بودند با زبونی یک قرن و نیم اسیر
با آن که خفته است به یک خانه از حلب
با آن که ساخته است یکی لانه از حصیر
با مردمی که آمده از زندگی به تنگ
با ملتی که گشته است از روزگار سیر
افسوس شیخ و نظامی و مست و دزد
چاقوکشان حرفه ای و مفتی اجیر ...
دکتر علی شریعتی
بهرحال امیدوارم روزی برسد که در این سرزمین برای آزادمردانش ارزشی مضاعف قائل شویم و غیر ایرانی را هیچگاه به ایرانی ترجیح ندهیم. دکتر مصدق ایرانی است و جانش برای ایران در می رفت و هر کاری که کرده است برای ایرانی بوده است. امیدوارم روزی فرا برسد که به آرزوی دیرین این بزرگمرد جامه عمل بپوشانیم که آرزویش این بود که ایرانی با سری بلند در دنیا خودش را ایرانی بداند و به ایرانی بودنش افتخار کند و دنیا به ایرانی و ایران احترام بگذارد و بزرگش بدارد.
به امید چنین روزگار سبز و سرفرازی
این وقت شب که بیداری زده پس کله ام فقط این ابیات رو میتونم زیر لبم زمزمه کنم، خیلی نامردم که اینگونه نوشته ام:
پشت سر منِ تنها گریه نکن
عمریه من و تنهائی هم مسیریم
آرزومه تو دیگه تنها نباشی
حیف نمیشه پیش هم آروم بگیریم
حالا که تنهائیمو رج می زنم
عهدی رو که با تو بستم میشکنم
با تو بودن که برام محال شده
باید که از رنگ چشات دل بکنم
امسال انگار قراره ربنا رو از رسانه میلی نشنویم اما شیرینی ماه رمضون واسه ما ایرونیها همین ربنا با صدای آقای شجریان است. به همین خاطر تصمیم گرفتم هم این دعای آسمانی را برای دانلود اینجا بگذارم تا موقع افتخار همه با لذت روزه شون رو افطار کنند و از آنجایی که تابحال تو کمتر سایت و وبلاگی در مورد ماهیت این آیات گفته شده تصمیم گرفتم که به طور کامل متن و ترجمه و آدرس آیات را در اینجا قرار دهم.
لازم به ذکر است که آقای شجریان این دعا را در حین یکی از جلسات آموزشش به شاگردانش خوانده بود که بوسیله همان شاگردان ضبط و منتشر می شود و کاملا از دل بر آمده و به همین خاطر در همه این سالها حتی افرادی که روزه دار نبودند دلشون برای این دعا لک میزده و در برابر سر احترام پائین آوردند.
دانلود ربنا به صورت mp3 از اینجا
ربنای اول، سوره آل عمران از سوره های مدنی - آیه شماره 8
متن عربی :
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
ترجمه فارسی :
بارالها ، دل های ما را به باطل میل مده پس از آنکه به حق هدایت فرمودی ،
و به ما از لطف خویش اجر کامل عطا فرما که همانا تویی بخشنده بی عوض و منت
.
ربنای دوم، سوره مومنون از سوره های مکی - آیه شماره 109
متن عربی :
إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِّنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ
ترجمه فارسی:
زیرا شمایید که چون طایفه ای از بندگان صالح من روی به من آورده و عرض می
کردند بارالها ما به تو ایمان آوردیم ، تو از گناهان ما درگذر و در حق ما
لطف و مهربانی فرما که تو بهترین مهربانان هستی .
ربنای سوم، سوره کهف از سوره های مکی - آیه شماره 10
متن عربی :
إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
ترجمه فارسی :
آنگاه که آن جوانان کهف ( از بیم دشمن ) در غار کوه پنهان شدند از درگاه
خدا مسئلت کردند بارالها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و بر
ما وسیله رشد و هدایتی کامل مهیا ساز .
ربنای چهارم ، سوره بقره از سوره های مدنی - آیه 250
متن عربی :
وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ
عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ
الْکَافِرِینَ
ترجمه فارسی :
چون آنها در میدان مبارزه جالوت و لشکریان او آمدند از خدا خواستند که بار
پروردگارا به ما صبر و استواری بخش و ما را ثابت قدم دار و ما را بر شکست
کافران یاری فرما .
این نوشته قرار بود طنز باشه اما هر کاری کردم نتونسته طنزش کنم نمیدونم شاید به خاطر اینه که امسال حال و هوای من با سالهای گذشته فرق میکنه:
ماه رمضون که میشه قرصهای معده درد و غدد داخلی مشتری های زیادی پیدا می کنند.
ماه رمضون که میشه ملت یادشون میفته که تو قنادیها شیرینی به اسم زولبیا و بامیه هم است. که اتفاقا هم غیربهداشتی تولید میشه و هم باعث بالا رفتن قند خون میشه اما جزو لاینفک سفره افطار هم است.
ماه رمضون که میشه بازار شله زرد و حلیم و آش رشته هم داغ داغ میشه.
ماه رمضون که میشه مشتریهای غذاخوریها دو برابر گاها سه برابر میشه به طوری که از دو ماه قبلش رزرو میشن.
ماه رمضون که میشه ملت یادشون میفته که قرآنی هم در خونه دارند و یه سراغی ازش میگیرن.
ماه رمضون که میشه قرار میشه که مردم بیشتر به هم محبت کنند اما ......... خب نگم بهتره.
ماه رمضون که میشه ریه های سیگاری شیفت کاریشون از روز به شب منتقل میشه (تازه شبکاری هم دوبل حساب میشه).
ماه رمضون که میشه کارمندا از خوشحالی پر در میارن آخه راندمان 20 دقیقه شون در روز عملا تبدیل به کویت میشه و یه جایی از بدنشون ارکستر سمفونیک مشغول نواختن بابا کرم میشه.
ماه رمضون که میشه فوتبالها زیر نور برگزار میشه و آخ چه حالی میده بعد از افطار جلوی لم لدی و تخمه بشکونی و از دیدن چهره های فتوژیک دائی و مایلی کهن و قلعه نوعی لذت ببری (ناصر خان حجازی سرورشونه).
ماه رمضون که میشه سریالهای آبکی رسانه میلی رو عذاب ملت میره تازه آخرش هم معلومه که همه متنبه شده و هپی اند تموم میشه.
ماه رمضون که میشه بعضی دلا هوائی شده و دلشون پر میزنه واسه گنبد طلائی شاه خراسون.
ماه رمضون که میشه ابراهیم تاتلسیس و ماهسون و امراه هم موذن میشن اما اینجا تو ایران هنوز ماه رمضون نشده.
ماه رمضون که میشه افطار با ربنای شجریان عزیز یه حال و هوای دیگه ای داره (راستی امسال بدون پخش ربنا افطاری می چسبه؟؟) .
ماه رمضون که میشه نمازا سر وقت خونده میشه کسی دروغ نمیگه و فحش نمیده کاش دوازده ماه سال ماه رمضون بشه.
ماه رمضون که میشه جای خالی کسانی که رفتن و امسال پیشمون نیستن بیشتر حس میشه (خوبه امسال تو خونه خودم هستم و تو زادگاهم نیستم آخه مادربزرگ نیست تا مهمونی ماه رمضون رو برگزار کنه افطاری ماه رمضون بدون مادر بزرگ که حالی نداره مگه نه؟).
ماه رمضون که میشه دلم برای سوپهای قارچ و نون روغنیهای (فطیر) مامان جونم تنگ میشه.
ماه رمضون که میشه دلم واسه عیدیهای عید فطر باباجون تنگ میشه.
ماه رمضون که میشه هر سال بابا سر سفره میگه بعد از افطار آب یخ نخور و هر سال هم میخورم و هر سال هم بابا میگه واسه معده ات ضرر داره.
ماه رمضون که میشه دلم برای سالن فوتسال تنگ میشه (آخ یادش بخیر ماه رمضون سال 81 چه حالی داشتیم تو سالن دانشگاه).
ماه رمضون که میشه میگم این آخرین ماه رمضونه که عذب اوغلی هستم اما هشت ساله که این ماه رمضون میاد و من همونی که هستم.
ماه رمضون که میشه دلم برای گیتارم تنگ میشه واسه شبهای اشک و گریه دلتنگ میشم.
ماه رمضون شده و امسال همه اینا در کنارم نیست و دلتنگم. ماه رمضون شده و برای اولین بار تنهایی سر سفره افطار میشینم و دلم هری میریزه که وای ..... بازم ماه رمضون شده و من هنوز دلتنگیام تمومی نداره.
یکی از خواننده های مورد علاقه من ابرو گوندش است. خب این چه ربطی داره؟ صبر کنید الان میگم. تو فیدهای نخواندم امروز به مطلبی در این وبلاگ برخوردم که من نیز عینا و با اجازه آقای حسنی در زخمه میارمش:
خواننده موسیقی پاپ و کلاسیک ترکیه سرکار خانوم ابرو گوندش . خواننده سی و چند ساله (دقیقش رو نگم یا بگم ؟! شما رو بین شش و هفت حساب کن ) ابرو گوندش که بالاخره در سال 2010 با رضا ضراب تاجر ثروتمند تبریزی مقیم استانبول ودوست پسر ایرانی اش که از سال 2009 با او آشنا شده بود ازدواج کرد. این ازدواج طی یک مراسم پنهانی و تنها با حضور نزدیکان .
در استانبول صورت گرفت .ظاهرا بنا به گفته های حاج آقا ضراب بزرگ مخالف این ازدواج بوده و بعد با موافقت و اضرار مادرخانوم آقا رضا بالاخره این وصلت با سفر خانواده داماد از تبریز به استابنول یه جواریی سر می گیره .
ابرو گوندش در این مدت طولانی که با رضا ضراب بود بالاخره درباره این رابطه صحبت کرد و خبر ازدواجش با رضا ضراب را شرح داد و گفت من با رضا ضراب یک ساله که هستم و همچنین در بین خانواده مان به رسمیت
ازدواج کردیم و از کسانی که در کنار ما بودند تشکر میکنم . طبق گفته های ابرو او چند هفته پیش بصورت علنی عقد کرده و در روز کنسرتش این خبر را به خبرنگاران اعلام کرده و گفته شاهدین ازدواجشان خانواده شان بوده اند.
عکس هایی که شما تو این صفحه می بینید مربوط به حضور ابرو در ایران است .ابرو طی سفر چند روز اخیر که به دور از چشم رسانه ها صورت گرفته فعلا در گوهردشت کرج منزل خواهرآقا داماد یعنی رضا ضراب ساکن شده است .
میدونم که از من بعیده این جور خبرا اما خب دیگه در نبود سوژه خوب در مورد چی باید نوشت اما برای خالی نبودن عریضه ترانه ای از ابرو هم با ترجمه اش اینجا میارم:
Çingenem
کولی من
Kapkara gözlerle, yaktın sineden
با آن چشمان سیاهت ، از درون خرابم کردی
Aşkınla tutuşup, yandım çingenem
به عشقت مبتلا ، سوختم کولی من
Ruhumu koparıp, aldın bedenden
روحم را جدا کرده و از من گرفتی
Uğruna sararıp, soldum çingenem
به تو پیچیدم و خشکیدم کولی من
Karanlık gecede, ateşin başında
در شب تاریک و سیاه ، بالای سر آتش تو
Takınır zilleri, oynar çingenem
اخگرها می جهند و می رقصند ،کولی من
Savurur saçlarını, esen rüzgarla
زلفهایت را به باد بسپار
Bir deli sevdaya, salar çingenem
همانهایی که به عشق جنون آمیز می اندازند ، کولی من
Çingenem, çingenem
کولی من ، کولی من
Kara gözlü çingenem
چشم سیاه، کولی من
Aşkınla tutuşup
به عشقت گرفتار شده و
Yandım çingenem
سوختم ، کولی من
Çingenem, çingenem
کولی من، کولی من
Kara gözlü çingenem
سیاه چشم، کولی من
Uğruna sararıp soldum çingenem
به تو پیچیدم و خشکیدم کولی من
خدا نکنه که آدم بد بیاری بیاره دو روز بود که لپ تاپم باهام هنگ کرده بود و تازه دیشب تونستم راهش بندازم. تصمیم دارم در مورد خودم زیاد حرفی نزنم اما وقتی اینترنت وایرلس بگیری تا با خیال راحت بخوای نت و فیس بوک رو شخم بزنی و بعدش هم بیای ببینی که خوب آنتن نمیده و مجبوری نصف شبی مجبور بشی تو خیابون و پارک نزدیک خونه ات وارد نت بشی چه حالی میشی؟ خب الان حال من اونجوریه. تازه وقتی پارک پریز برق نداشته باشه که اگه احیانا لپ تاپ یه آدمی مث من باتری تموم کرد شارژش کنی احوالت بهتر از این نمیشه. پس عجالتا تا اطلاع ثانوی بنده از پارک نزدیک خونه ام در این محیط ول می چرخم.
همچنان سر قول خودم در مورد طنز نوشتن هستم اما خوشبختانه از بس این روزها نقل قولهای بسیار زیبا از اهالی سخن شنفتم بهتره بنده فعلا سخنی در باب طنز و طنازی نگویم.
به شدت بهتون توصیه میکنم یه کار فرهنگی خوب انجام دهید این سریالی که به تازگی وارد شبکه ویدئویی شده رو بگیرید و نگاه کنید منظورم سریال قلب نخی است من که از قسمت اولش خیلی لذت بردم یه چیزی تو مایه های فرار از زندان و 24 است که به نظرم خیلی خوب ساخته شده است بازی مهراوه شریفی نیا و نسرین مقانلو رو از دست ندین و تیتراژش رو هم رضا یزدانی فوق العاده خونده است. خب دیگه این همه مجانی واسش تبلیغ کردم. مطمئنا خیلی بهتر از سالوادور و فاصله ها است. بابا هفته ای هزار و پونصد تومن برای فرهنگ و هنر جای دوری نمیره بخدا.
«هو المعز شما خود نسیم بودید که غبار از چهره سرزمین محبوبمان زدودید و راه سبز را گسترده کردید» عمرا اگه بدونین کی این جمله رو گفته است اما محض راهنمائی دوستانی که منو می شناسن باید حدس بزنن که نسیم کی بود و کجا بود. این جمله امروز باعث شد که تا حدودی یه غم عجیبی که به جانم افتاده رو تسکین بده اما هنوز غمناکم.
«نگو که باز دل به جاده سپردی /ترانه هامو از خاطرت بردی / باور ندارم هنوز بی تو موندم /من موندم و تو به عشق جون سپردی» دو سال پیش این بیت رو خودم گفته بودم اما اینبار امیدوار بودم که باز به ترانه می رسم اما انگار فعلا قرار نیست به این زودیا ترانه رو به عشق ببازم که هنوز زخمی ترینم. بهم گفت دوست دارم اما قلبم ارور نداد. ولی روزگار بی رحم از قلب پاک من و تو بود و ابن گونه رو لبام جاری شد:«من چقد زود تموم شدم / تو اما فصل بودنی / بی هوا ترانه شدم / تو آهنگ سرودنی» قراره در این مورد درست و حسابی بنویسم شاید هم ننوشتم فعلا مرددم شاید نوشتم و فقط رمزدارش کردم فعلا ازم هیچی بعید نیست.
هر بار که به ارومیه میرم چه وقتی از روی پل میانگذر میرم یا از هواپیما می بینمش دلم میگیره. کاش این دریاچه رو سیاسی نمی کردند. دلم برای ساحل شنیش تنگ شده است از این ساحل نمکزار بدم میاد. کاش .....
این عکس هم حاصل کار خواهر کوچیکم ساناز جان است پس خواهشا کپی رایتش رو رعایت کنید.
بهرحال وقتی تو خیابون و نصفه شب بخوای آپ کنی بهتر از این نمیشه. واقعا که اینجا ایران است.
آی گل سرخ و سفیدم کی می آیی
بنفشه برگ بیدم کی می آیی
تو گفتی گل درآید من می آیم
وای گل عالم تموم شد کی می آیی
باورم نمیشه آخه یه ساله که وقتی تو زنگ میزنی این ملودی صداش به گوش میرسه. یادت میاد جان مریم؟
جان مریم چشماتو وا کن ، منو صدا کن
شد هوا سپید ، در اومد خورشید
وقت اون رسید که بریم به صحرا
آی نازنین مریم
جان مریم چشماتو وا کن مگه قرار نبود دوتائی به استقبال خورشید بریم پس چرا تو دیگه چشاتو وا نمیکنی؟ یادت میاد گفتی منم با شماها سبز میشم و با شماها میخونم «شد هوا سپید، در اومد خورشید»؟
باز دوباره صبح شد ، من هنوز بیدارم
کاش می خوابیدم ، تو رو خواب می دیدم
خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه به دونه
دل نمی دونه چه کنه با این غم
آی نازنین مریم
خب جان مریم صبح شده و من بیدارم اما تو که دیشب خوابیدی خب چرا؟ مگه قرارمون این بود؟ آره خوشه غم تو دلم جوونه زده، خب تو بگو چیکار کنم با این غم آی جان مریم؟
بیا رسید وقت درو ، مال منی از پیشم نرو
بیا سر کارمون بریم ، درو کنیم گندما رو
بیا بیا نازنین مریم ، نازنین مریم
آی مریم مریم ، ای نازنین مریم
مگه نمیبینی گرمای امرداد رو؟ میگن نگو مرداد آخه مرداد یعنی مرگ و امرداد یعنی زندگی یعنی میخوای بگی وقت درو وقت مرداده؟ جان مریم چشماتو وا کن.
محمد نوری رفت و من موندم و زمزمه مریم نازنین که یه ساله که وقتی کم میارم میخونم «جان مریم چشماتو وا کن ، منو صدا کن». مریمم میگه این یه نشونه است که جان مریم یعنی رفت و من چقدر امروز غمگینم.
دیدی مریم که چه زود امیدوار میشوم و زودتر ناامید میشوم .دیدی که هفته شادیبخش قبلم امروز غصه دار شد.
یاد محمد نوری همیشه در دلهای ما سبز است آخه اون با دل آدمها کار داشت و کسی هم که سر و کار با دل باشه مگه فراموش میشه؟
ای به داد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو منو از شب گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
وقتی شب ، شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقت هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده ی شبو دریدی
یاور همیشه مؤمن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
به سلامت ، سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه
هر جای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
ایرج جنتی عطائی
یکی از ماندگارترین ترانه های روزگار ماست. این چند روزه که کنسرت داریوش رو دیدم بدجوری این ترانه رو ورد زبونم کرده. این روزها دز داریوش خونم ناجور رفته بالا. بهتره برم و یه کم شهرام شب پره گوش کنم تا یه تعادل نسبی ایجاد بشه.
خب این روزا داشتم ترانه «اگه یه روز بری سفر» رو دوره میکردم و یه چند روزی از قیل و قال دنیا بی خبر بودم و کلی هم بهم خوش گذشت. این هفته هم که استثنا خیلی خوب شروع شده و خوب هم ادامه داره و از دیدن دوستان قدیمیم کلی خوشحال شدم.
آخر هفته هم با دو تا از دوستان عزیزم دیداری خواهم داشت که از همین الان برایش بیتابی میکنم.
تصمیم دارم از هفته آینده هم داستانهایی رو با تم طنز رو اینجا کار بکنم.
فعلا که «همه چی آرومه»
بنازم این قلندر را که هنوز از پا نیفتاده است آخه سر رو شونه هاش گذاشته و میگه: تو محشری از همه سری تو یک افسونگری یا حور و پری؟
خواندن این مقاله پرنغز و پر محتوا را به همه دوستداران دکتر شریعتی توصیه میکنم که توسط دختر بزرگوارشان سر کار خانم دکتر سوسن شریعتی به نگارش در آمده است.تو این چند وقت اخیر یکی از بهترین مقالاتی بود که در مورد دکتر شریعتی خواندم به همگی دوستان توصیه میکنم مطالعه اش کنند.
سوسن شریعتی: معروف است که شریعتی معلم انقلاب بود. اما ما در روزگاری به سر می بریم که با این هر دو مولفه، معلمی و انقلاب مشکل پیدا کرده ایم. نه معلمی چندان اعتباری دارد و نه از انقلاب – مقصود البته نفس مفهوم انقلاب – دل خوشی هست . معلمی که در بسیاری اوقات با کلیشه پروری، آگاهی های کاذب ، برانگیختن شور و انهدام ِ شعور، دادن دستورالعمل هایی برای رستگاری یکی انگاشته شد (و امروز می شنویم ویوا-آکادمیا viva académia)انقلاب هم که مستعد تخریب و خشونت . انقلابیون سابق یا معتقدند که: الف-انقلاب خوب بود، اما اصلاحات بهتر است . یا بر این باورند که ب- انقلاب خوب بود اما وای به حالت اگر همچنان به آن فکر کنی. پ- یا اینکه «رفته ایم این راه را نه بهرام است و نه گورش »و از همین رو عطای سیاست را به لقای آن می بخشند، چه به قصد کسب آن و چه به منظور در افتادن با آن. در نتیجه یا باید بشوی اصلاح طلب، یا کارگزار سازندگی و یا فعال فرهنگی. در هر سه حال، شریعتی با همان خاطره معلمی اش در انقلاب می ماند روی دستمان . چند راه می ماند:
۱- همه تجربه های تراژیک شخصی و تاریخی روزگارمان را بیندازیم به گردن او و انقلابی گری اش و از شر او وآموزه هایش خلاصی یابیم:
-«دیو خفته سنت را بیدار کرد»(شایگان- انقلاب مذهبی چیست|؟)
- اسطوره ها را به تاریخ کشاند و یا و تاریخ را اسطوره ای کرد و ما را بیچاره ساخت ( موقن- در گستره اسطوره .نقل به مضمون)
- رویکرد ایدئولوژیک به تاریخ ، بنیان آگاهی جدیدی را که با پیروزی مشروطیت کمابیش استوار شده بود، نابود و آگاهی کاذبی را جانشین آن کرد(جواد طباطبایی -ص۳۱ مکتب تبریز )
۲- سرخی شریعتی را از او بگیریم و لباس سبز سازندگی به تن اش کنیم و کلاه سپید صلح بر سرش بگذاریم و تیغ ها و میخ ها و سیخ های کلامش را از او بستانیم تا درست بشود مثل خودمان: واقعیت گرا و نه آن رادیکال اتوپیست. استاد سخن عشق و نه خشم انقلابی و مدام از قول او فریاد برآوریم که مثلاً : دوست داشتن از عشق بر تر است .
۳- یا اینکه بیفتیم به لجباز ی و اصرارو پافشاری واثبات همان تصور و یا توهم معروف ِ معلمی او در همان انقلابی که بهمن ِخونین می خوانیم و اسلامی اش می دانیم ، گیرم که دیگر نپسندند و از مد افتاده باشد. گیرم که با تفسیری متفاوت با قرائت رسمی از آن انقلاب و آن اسلام.
اما هر یک از این سه رویکرد اشکالات متدیک دارد. شریعتی نه آن کینگ –کونگی است که اولی ها می پندارند که ناگهان ظهور کرده و دیو را بیدار کرده و تاریخ را منحرف ساخته و تاریخ مشروطه را که می رفت اسباب آزادی ما را فراهم کند ، نابود کرد . نه او را می شود به این راحتی شبیه کرد به موجود ِ پر طمئنینه ی سرِ فرصتی ِ توبه کار امروز، آنچنان که دومی ها می پسندند و نه با لجبازی و حسرت برای زمانه های از دست رفته و متولی گری برای یک مرده ریگ می توان بقای او را تضمین کرد. (ناگفته نماند : به طریق اولی او را مصادره هم نمی شود کرد.شریعتی، ناسخ یا منسوخ، طی این سالها اسباب آزادی مار ا هم که نه، اسباب آزادی خود را فراهم ساخته است )
تنها راهی که می ماند شاید این باشد: سهم شریعتی را دراین اتفاقی که انقلابش می نامیم روشن کنیم و البته جنس معلمی اش را . چه به قصد محاکمه او و چه به قصد قدر دانی از او. نه! اصلاً به قصد اندازه گیری بزرگی او و روشن شدن قدرت تخریبش..
به دو پرسش مجزا و مشروع می شود پرداخت : شریعتی معلم انقلاب بود یا معلمی بود انقلابی؟ بوده اند معلمینی که انقلابی نبوده اند و شده اند سر چشمه انقلاب. مثلاً لوتر . یا برعکس معلمینی که در ستایش انقلاب گفته اند و کسی به حرفشان نکرده است . در مملکت خودمان بسیار.
از پرسش دوم شروع کنیم . آیا شریعتی معلمی بود انقلابی؟ در معلم بودنش که تردیدی نیست . در محتوای تعلیمش می شود تا اطلاع ثانوی بحث کرد. لااقل تا زمانی که مواد آموزشی او، بزنگاههای زیستی ما باشد: نسبت سنت و مدرنیته. نسبت شرق و غرب. نسبت عقل و ایمان . نسبت سنت و مذهب. ایدئولوژی و فرهنگ. اینکه پروژه اجتماعی اصلاح دینی ِ او همانی بود که بعداً نامش اسلام سیاسی شد و مبنای دین و حکومت؟بازگشت به خویشتن او رقیب بنیادگرایی بود و یا همدست او؟ اینکه عدالت طلبی او در برابر دموکراسی خواهی بود ؟ چپ بود یا لیبرال؟چیز دیگری خواست و چیز دیگری شد؟ و…شریعتی در زمان حیاتش متهم به نداشتن پاسخ های قاطع و روشن به این پرسش ها بود، در نتیجه نمی توان قطعیت های کلیشه پرور و کلیشه ساز پس از مرگش را ، در زمان انقلاب به او منسوب دانست . آن قطعیت ها محصول فرآیند دیگری بود . محصول آسیب ها و نابسامانی های فرهنگی ای که شخص شریعتی بارها و بارها نقد کرده بود. او نه قرار بود یک تنه پاسخ عقب ماندگی های ما باشد و نه می توانست یک تنه موجب عقب افتادگی های ما. سهم او در این میان چیست و مسئولیت او تا کجا؟
آیا شریعتی انقلابی بود ؟ به کدام معنا انقلابی بود ؟ درروش ؟در اهداف؟ در تفکر؟
روش : در سال ۱۳۵۰- اوج مبارزات مسلحانه – در کنفرانس فاطمه فاطمه است می خوانیم :
«….شیوه ای که در مبارزه اجتماعی برای اصلاح وجود دارد ، بر حسب بینش ها و مکنب های اجتماعی عبارت است از :۱-روش سنتی و محافظه کارانه.۲- روش انقلابی.۳-روش اصلاحی، رفرمیسم. محافظه کار به هر قیمت و به هر شکل تا آخرین حد قدرتش می کوشد که سنت ها را حفظ کند حتی بقیمت فداکردن خویش و دیگران . انقلابی همه چیز را می خواهد یک باره دگرگون کند و با یک ضربه در هم بریزد نابود کند و ناگهان از مرحله ای به مرحله ای بجهد، ولو جامعه آمادگی این جهش را نداشته باش،د ولو در برابرآن مقاومت کند . ناچار انقلابی، ممکن است به خشونت و دیکتاتوری و قساوت و قتل هام های وسیع و متوالی دست زند، نه تنها علیه قدرت های ضد مردم بلکه علیه توده مردم نیز . مصلح هم که همیشه به مفسد فرصت و مجال می دهد!(ص ۵۴ م.آ.۲۱) شریعتی از راه چهارمی سخن می گوید که شیوه پیامبر است : ۵۲ انقلاب در سنت ها با حفظ فرم اصلاح شده آن(ص ۵۲)دیدن واقعیت های موجود و نپذیرفتن آنها و تغییر انقلابی ماهیت آنها.
با رویکرد صرف نظری ، حداقل معلوم است که شریعتی نه محافظه کار سنتی است ، نه انقلابی ایدآلیست، و نه رفرمیست . محافظه کار را پاسدار سنت به هر قیمت می داند. تغییر ناگهانی و دفعتی را در معرض خطر توتالیتاریم و رفرمیسم را در معرض تهدید مفسد. نیذیرفتن واقعیت اما دیدن آن و تلاش برای تغییر انقلابی ماهیت آن ، نامش چیست؟ رفرمیست یا انقلابی؟ رفرمیست انقلابی یا انقلابی رفرمیست ؟ حتی اگر معلوم نباشد که چیست ، روشن است که چه چیر نیست . حفظ سنت ها و وضعیت موجود به هر قیمت نیست ، تغییر ناگهانی ِ جهشی ِخشن و اقتدار مآبانه به هر قیمت نیست، سرو صورتی متناسب دادن به یک امر نامطلوب و شیوه اصلاح تدریجی نیست (چرا که در طی این مدت طولانی عوامل منفی و قدرت های ارتجاعی و دست های دشمنان خارجی این نهضت اصلاح تدریجی را از مسیر خود منحرف می سازند و یا آن را متوقف می نمایند و حتی نابود می کنند(همان –ص ۵۲)
با این وجود رویکرد صرفاً نظری این مشکل را به دنبال دارد که با نادیده گرفتن واقعیت و تاریخ ، برای ایده ها و نظریات سهمی بیشتراز توانشان –چه در تخریب و چه در سازندگی- قائل شویم با این توهم که با رمی جمرات این بت های نظری اسباب رستگاری ما فراهم خواهد شد . حال آنکه به قول برودل، مورخ فرانسوی ، تاریخ یعنی شناخت داده ها و البته داده های انسانی ، داده های انسانی در دیالکتیک سه زمان : «زمان سریع حوادث»،« زمان کش آمده دوره ها» و «زمان کند و کشدار تمدنی». مشکلات و معضلات قدیمی مربوط به حوزه تمدنی ایران اسلامی را با مشکلات و معضلات یک دوره تاریخی ، یکی گرفتن و همه را به پای مشکلات مختص زمان سریع حوادث ریختن ، همین بلبشویی می شود که بدان گرفتاریم. شریعتی با آن تفکیکی که در شیوه های متعدد مبارزه اجتماعی بر می شمرد می کوشد که حل معضلات موجود ِ مختص ِ زمان سریع حوادث را در پرتو زمان طولانی ترِ زمانه و دوره ای که در آن قرار دارد بفهمد و آنها را در جایگاه تاریخی ِ فرهنگی درازمدت بنشاند . همین رویکرد است که او را وامیدارد که در بازگشت از اروپا راه دیگری را انتخاب کند متفاوت با دوستان قدیمی ملی اش و نیز متفاوت با رویکرد جدیدی که در سالهای چهل در حال شکل گیری بود. همان سالهایی که جنبش اجتماعی و سیاسی ، با خروج از رخوت سالهای سی ، سمت و سویی رادیکال می گیرد و به تعبیر امروزی ها از رفرمیسم شناخته شده مسلط عبور می کند. شریعتی در روش ، همچون بسیاری از هم نسلی های خود از رفرمیست های ملی گرا در رفتار سیاسی شان در برابر قدرت فاصله می گیرد اما رادیکالیزم و یا رویکرد انقلابی را نه معطوف به « زمان سریع حوادث » یعنی گرفتن سلاح به قصد تغییرات سریع ، بلکه در میدان دیگری پی می گیرد. شاید برای همه کسانی که سخنرانی پس از شهادت او را به یاد می آورند، گفتن این سخن تفسیر امروزی از آن دیروز به نظر آید، اما این پرسشی است مشروع که پس چرا نقد او به مبارزه مسلحانه به حاشیه رانده می شود؟ شاید به دلیل همین پتانسیل انقلابی موجود در جامعه بوده باشد و نه همدلی او با تغییرات سریع انقلابی. نگاهی به تاریخ آن سالها نیز این ادعا را ثابت می کند. گرفتن سلاح و سمت و سوی رادیکال مبارزات سیاسی ، چندین سال قبل از شروع حرکت شریعتی در حسینیه آغاز شده است. او با چنین مخاطبی است که «از کجا آغاز کنیم » را در میان می گذارد و از تصفیه منابع فرهنگی سخن می گوید و از پدرمادر ما متهممیم و…حتی تاریخ ادیان . تاریخ ادیان ، سلسله کنفرانسهای شریعتی در حسینیه ارشاد در سال پنجاه است، یعنی دراوج مبارزات مسلحانه(در همه طیف: مذهبی، چپ مذهبی؛ مارکسیستی و..)آیا ترس از مرگ است که شریعتی به این جریانات نمی پیوندد و می رود سراغ تدریس تاریخ ادیان ؟ آیا –چنانچه مجاهدین در آن سالها و سالها بعد نیز می گفتند- به دلیل خصلت محفلی روشنفکرانه او بود؟ آیا این نوع رویکرد را تائید می کرد اما در توان خود نمی دید؟ هیچ کدام. بی شک شریعتی چنانچه خود در همین دریغ ها و آرزوها نوشته است ، شهدای آن روزگار را «پیامبران بزرگ عصر خویش می داند ،پیامبرانی که از انبیا بنیاسرائیل برترند.» اما افسوس می خورد :« افسوس!بجای آنکه نهضتی تنها بر روی سرش راه برود، در حالیکه دستهایش در جیب است و پاهایش در هوا و معلق و رها، کاری میکرد که این مرد بر روی دو پاهایش راه برود و با دستهایش کار کند و با سرش بیاندیشد.(دریغها و آرزوها)
اهداف. آیا ابژکتیو شریعتی در اتخاذ همان مشی ای که نامش را اصلاح انقلابی می داند بر محورو یا با اولویت تغییر قدرت سیاسی می چرخد؟ اولویتی که همه احزاب و گروههای سیاسی دهه چهل و پنجاه بر آن پای می فشرند. پاسخ این سوال را می توان در مقاله ا ی به نام دریغ ها و آرزوها خواند: .
(در) مشروطه، ای کاش بهجای آنکه به تغییر رژیم میپرداختیم، به تغییر خویش میپرداختیم. پس از جنگ، پس از شهریور بیست، ما – نهضت ملت ما – بیست سال اختناق را که میتوانست بزرگترین عامل بیداری و آگاهی و حرکت و نجات و سرچشمه آموزشها و تجربههای بزرگی باشد، گذرانیم و از آزادی تنها بازگشت به ارتجاع عصر قاجاری را بنام مذهب، شعار خویش کردیم…. آنگاه که سیاست رو کردیم: نفت، ملیت، استقلال و نفی امپریالیسم و استعمار غربی. اما ای کاش بجای شعار «نفت»، ما یک شعار «فکر» میداشتیم بماند؛ همچنانکه روزی که شعارهای سیاسیمان را از ما گرفتند، دیگر از خویشتن خویش چیزی باقی نمانده است».شریعتی انقلابی چنین پیداست که از انقلاب، تغییر می فهمیده است و اما نه با اولویت تغییر قدرت . بینش. بینش شریعتی آیا انقلابی بود؟ خود می گوید: « تغییر انقلابی محتوا و اصلاح فرم آن. بر همین اساس است که شریعتی برای ایجاد انقلاب در بینش ها استحمار را علت بعید عقب ماندگی می داند و نارسیسیزم مذهبی- ملی را از یک سو و الیناسیون را از سوی دیگر دو آفت بزرگ تحقق آن انقلاب بر می شمرد. مخالف خود شیفتگی و خود باختگی. ..«.. اما دریغ، که نهضت مذهبیمان به تعظیم شعائر صفوی و قاجاری گذشت، و نهضت ملیمان به تبلیغ شعارهای روزمره سیاسی …« اگر در آن سو، بجای مشتی نیرومند و کوبنده بر روی خصم، مشتی نیرومند و کوبنده بر این دیوارهای سترک قرون وسطائی که گرداگرد عقل و دین و اندیشه ما کشیده بودند، فرود میآمد و راه برای تابش نور به خلوتگاهها و تکیهگاهها و حجرهها و حوزهها و اندیشهها و احساسهای دینیمان باز میشد، آنگاه مذهب ما… ».(دریغ ها و آرزوها۱۳۵۵)
دریغ های شریعتی را که در سال ۵۴-۵۵نگاشته شده است را کنار هم که بگذاریم – یعنی سه سال قبل از انقلاب ایران می بینیم به گونه ای غریب شبیه افسوس های امروز ماست و یکی از معانی این تشابهات این است که آنچه را که امروز در دهه هشتاد شده است ذکر مصیبت بسیاری از روشنفکران، برای شریعتی امری واضح تلقی می شده است : امکان خشونت به دنبال حرکت های انقلابی جهشی. ضرورت یک حرکت بطئی فرهنگی قبل از هر گونه طرح اندازی فوری تغییر در حوزه سیاست. ضرورت بازنگری در جایگاه امر مذهبی و موقعیت دینداران و… همه این دریغ ها ، دریغ های معلمی است که از بی شاگردی می نالد. شریعتی می داند و می بیند که دارد بد فهمیده می شود . بر خلاف تصور و توهم تعمیم یافته ، گفتمان شریعتی ، گفتمان غالب زمانه خود نبود. راستی تقصیر چه کسی بود که این حرف ها شنیده نشد و آن شریعتی پر دریغ و پر افسوس سالهای ۵۴-۵۵ ، معلم امیدواری های انقلابی شد؟ تقصیر حرف های دو پهلوی او بود و یا مشکل از گوشهای دو پهلوی ما . ما را شریعتی انقلابی کرد یا ما انقلابی بودیم؟
شریعتی ، آنچنان که بود فهمیده نشد. چه جای شکایتی ؟ مگر خودش نگفته است :« همه می پندارند که هر کسی آنچنان فهمیده می شود که هست، اما نه، آنچنان که فهمیده می شود هست . به عبارتی دیگر، هر کسی آنچنان است که احساسش میکنند، نه آنچنان احساسش میکنند که هست» (هبوط) شریعتی را جامعه انقلابی برافروخته آن سالها، انقلابی احساس کرد حتی اگر خود او پر حسرت بود و پر دریغ. برای پاسخ به این پرسش که بالاخره او انقلابی بود یا خیر، کدام را باید ملاک گرفت ؟آنچه که خود بود یا آنچه که از او فهمیده شد؟. نزاع همچنان ادامه دارد. همه این حرف ها نه برای تطبیق دادن سخن شریعتی است با دیسکور مسلط این زمانه در باب مفهوم انقلاب و مضرات آن ، بلکه به قصد تکرار همان حرف قدیم او است که « انقلاب، قبل از اگاهی می تواند فاجعه باشد.». همین و بس.
و دست آخر ! بیایید لجبازی کنیم و امیدوار بمانیم : شریعتی سالها است که «ما» ی مذهبی را عصبانی می کند، « ما» ی اجتماعی را تحریک می کند و «ما» ی خلوت نشین را مضطرب و به این معنا «معلم انقلاب » باقی می ماند، حتی اگر معلمی و انقلاب امری از مد افتاده باشد.
امروز 24 تیرماه شصتمین زاد روز تولد جناب اردلان سرفراز میباشد خیلی دوست داشتم که یک مطلب درست و حسابی در مورد ایشان و ترانه های ماندگارش بیاورم اما یکی از ترانه های ایشان را انتخاب کردم که تابحال کمتر کسی اینو شنیده است و اونم ترانه اجاق است که در پانوشت ترانه خودشون هم متنی به این ترانه اضافه کردند و دلیل سرایش این ترانه را گفته اند. امیدوارم که ایشان همیشه و هر جا که هستند سبز و سرفراز باشند.
غریب و گُنگ و بی فریاد ، اُجاقی سرد و خاموشَم
نَفَسهام سرد و یخ بسته ، زمستون ِ تو آغوشَم
یه روز تو سینه ی ِ سَردم ، هزاران شعله بر پا بود
تَنم فانوس ِ شب سوز ِ شبای سرد ِ یلدا بود
*
یه شب بادی غریب اومد
تا صبح بارون به من بارید
نمی شد باورم اما
چشام خاموشیمُ می دید
من ُ خاموش می کرد بارون
می بُرد خاکسترامُ باد
چشام در انتظارِ اشک
لبام در حسرت ِ فریاد
*
حالا خالی تر از خالی
اُجاقی سرد وخاموشم
نفسهام سرد و یخ بسته
زمستون ِ تو آغوشم
اُجاقی خالی و خاموش
مِثِ یه قلب ِ بی خونه
یکی با دست ِ آفتابیش
تو رگهام خون می جوشونه
می دونم شعله وِر می شَم
می سوزونم زمستونُ
می گیرم با سرانگشتم
همه نبضای لرزونُ
می دونم شعله وِر می شَم
می سوزونم زمستونُ
می گیرم با سرانگشتم
همه نبضای لرزونُ
تهران – 1352
شعر و عشق به هنر ، انسان و آزادی را ، از تبرّکِ دست و دامانِ اولین آموزگارم – مادرم – دارم و عشق به آزاده شیرِ بسته به زنجیر – دکتر مصدق – را هم از او در جان دارم . مادرم تصویرش را از ترسِ گزمه ها در پستوی خانه و عشقش را در نهانخانه ی دل پنهان کرده بود . او از پدرش و برادر ارشدش – صادق سرفراز – که سرفرازی قبیله ی من از اوست ، آموخته بود و من هم از آموختم . زنده یاد – فتحعلی سرفراز – پدربزرگ من ، صاحب امتیاز روزنامه ی سیاسی ِ " گرداب" در استان فارس بود و فرزند ارشدش شادروان صادق سرفراز ، نویسنده و محقق بزرگی که تجسم عینیِ شرافتِ قلم تا آخرین نفس بود ، سردبیری ِ آن روزنامه را در زمان ِ زمامداری کوتاه دکتر مصدق به عهده داشت .آن بزرگواران هر دو از عاشقان مصدق بودند و پس از سرنگونی حکومت ملی مصدق به یاد دارم که مادرم روزنامه های توقیف شده ی " گرداب" را مخفی کرده بود .گویی که عشق مصدق در خانواده ی ما ارثی بود ، مادرم هم این عشق را از پدر به ارث برده بود . همانگونه که بارها گفته و می گویم ، هرگاه خانه از اغیار خالی می شد مادرم این بانوی بزرگوار و آزاده ، روزنامه های " گرداب" و "شورش" و اعلامیه های مخفی شده را از نهانگاه بیرون می آورد و ساعتها به خواندن و دوباره خواندن آنها می پرداخت . با حسرتی بر آنها دست می کشید و با دریغ نگاهشان می کرد . نام مصدق برایش همیشه مترادف با آزادی و میهن پرستی بود و هنوز هم هست . در بسیاری از آن لحظه ها تصویر آن اَبَرمرد را به من نشان می داد و می گفت : او را به حیله و خیانت خاموش کردند اما آتش ِ زیر خاکستر را هرگز نتوانستند ... دیر یا زود این اُجاق روشن خواهد شد و آتش زیر خاکستر دوباره زبانه خواهد کشید . گفته هایش در ذهن من نقش می بست و تا سال 1348-49 فکر آن اجاق با من بود تا سرانجام این شعر را بر اساس همان نظر و همان فکر سرودم . شماعی زاده هم انصافا آهنگی مناسب برای آن نوشت که بعد از دردسرهای فراوان با اداره ی نگارش ساواک به گونه ای که مورد نظر من بود اجرایش کرد . این ترانه در حقیقت ادای دین ِ من به مادرم و تمام آدمهایی است که از آنها در اینجا نام بردم و ادای دین من به رهبرِ ملی و سرزمینم است . اجاقی که هرگز خاموش نخواهد شد و آتش همیشه در آن شعله ور ، عشق به آزادی و آزادگی ِ مردانی چون مصدق ، امیر کبیر و ... است .
اردلان سرفراز