زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

تقویم دل ما


سلام من به تو یار قدیمی

منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم
همه نشسته ایم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگه سبوی می شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگه میکده امروز شده خونه ی تزویر
تو محراب دل ما ، تویی تو مرشد و پیر
همه به جرم مستی سر دار ملامت
می میریم ومی جوییم سر ساقی سلامت
یک روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
 تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید
 پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم

 اردلان سرفراز


رو ریپیت مدیا پیلیر گذاشتم تا فقط این ترانه را بشنوم. نمیدانم در روزگاری که مستی حرام است و در احوالی که فقط مستی دوای درد است و  عشقی در کار نباید بود چگونه میتوان زندگی کرد؟ همیشه از روز ولنتاین متنفر بودم و هستم اما امسال از ماهها پیش به یادش بودم و بد جوری دلتنگش .به بچه ها میگفتم که امسال ولنتاین روز خاصی برام میشه و نباید 14 فوریه رو به همین آسونی فراموش کرد و دقیقا همانی شد که من میخواستم و چقدر خوشحالم که این همه جوون با ذوق و اشتیاق منتظر 14 فوریه ای هستند که دوباره دست در دست هم عشق را برای همدیگه معنا کنند و اینبار بوسیدن لبی در کار نیست اینبار عشق را در آغوش هم جستجو نمیکنند . امسال همه یار قدیمی و ساقی شدند که عشق را گونه ای دیگر معنا کنند که تابحال آنرا معنا نکرده بودند. امیدوارم که 14 فوریه در تقویم دل ما چیزی به غیر از یه روز عشق ساده باشد. به امید همان روز.

ترانه ممنوعه

یه ترانه نوشتم که نمی تونم منتشرش کنم. درام از این همه خفقان می میرم. یه ترانه واسه امام حسین نوشتم و سه سال پیش گفتن مجوز نیمشه داد. واسه فاطمه زهرا نوشتم و گفتن اینم نمیشه. از چاه مولا نوشتم گفتن که اصلا حرفش رو نزن. اما از زیر دستشون در رفت و به آزادی مجوز دادند و جایی که نوشته بودم:

تو قفس واژه به واژه میمیره
باز مرغ عشقی به سکوت اسیره
هوای این شهر غم بار و تاریکه
این کوچه بن بست ساکت و باریکه
 

گفتن آفرین، بهترین تیکه ترانه ات همین است.

سال گذشته از عاشورا نوشتم اما فقط این بیتش رو می تونم منتشر کنم:


الله اکبر آهنگ شب ماست

یا حسین یا حسین ورد لب ماست

با شبای بدر و خیبر خفته ایم
با باکری یا حسین گفته ایم


برای سردار باکری نوشتم و گفتن که نمیشه.

از سال 81 به «نه» و «نمیشه» و «نمیتونم» عادت کردم دیگه از هر چی واژه منفی بدم میاد. دیگه سراغ ترانه نیمیرم آخه میگن ممنوعه باید خط قرمزها رو رعایت کرد و من هم که هیچ خط قرمزی رو نمیشناسم . من از هر چی که به رنگ قرمزه بدم میاد. قرمز یعنی خطر یعنی نرو جلو. از بچیگ از آژیر قرمز بدم میومد و بازم بدم میاد.

هم نفس تا رهایی از قفس
از هجوم سایه ها هم نترس
نگو از سیاهی، به سر میشه
شب دلواپسی، سحر میشه

پرم از واژه های ممنوعه. پرم از ترانه های خط شکن. اما نمیدانم چرا نمیشه نوشت و گفت و خوند.

از کوچ شبانه تا غم بامداد
قصه به یاد قلندر افتاد

بهای آزادی ، دیار مرگ
باز گوله گوله بارون تگرگ   

عشق و خدا و نور، تو یه پستو
کی می دونه این  پیام شاملو

آی شبونه های چله نشین
روزگار غریبی ست نازنین


اینان واژه هایی هستند که نمیشود خواند و نمیشود گفت و سرود.

و کلام آخر:


دیو شب دهنت رو واسه ترانه بسته 
بغضی از سکوت  به اون  حنجره ات شکسته

ای آزادی


ای آزادی، تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو
یعنی هیچ! …
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.
ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !
و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.
اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.
من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ 


دکتر علی شریعتی



میدانم که نوشتن این جمله ها الان حساسیت زا است اما واقعیت امر این است که قرار بود چند روز پیش در سالگرد درگذشت زنده یاد مهندس بازرگان مطلبی را در خصوص آزادی بیان بنویسم که بنا به دلایلی فرصتش نشد و ماند برای زمانی دیگر.

اما در این چند وقت اخیر به معنای جدیدی از آزادی بیان رسیدم که از بزرگانی نظیر دکتر مصدق و دکتر شریعتی و مهندس بازرگان آموختم. در این مدت در احوال این سه بزرگ آزادمرد خیلی خواندم و همین نوشته بالا از دکتر شریعتی برایم دکترینی خواهد بود تا به آزادی دیگران احترام بگذارم و در سعی کنم که آزادی کسی را محدود نکنم. از این پس به آزادی بیانی ایمان خواهد داشت که در آن هر کس با اختیار خود میخواهد سخن بگوئد یا سکوت کند و مجبورش خواهم کرد که حتما برای سنخم پاسخی دهم و خود نیز سعی خواهم کرد که بیشتر سکوت کنم تا بی اختیار و بی تفکر سخن بگویم. این همان آزادی واقعی است که برایش ایمان دارم و ایمان دارم که حتی شعر و هنر و ادبیات نیز از این  آزادی تبعیت کند. آزادی پوشش و آزادی کردار و پندار این جرئی از این آزادی واقعی است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم باید به آزادی احترام بگذاریم که سعادت فردی و اجتماعی جامعه در گرو آزادی است و لاغیر. از این پس به تاسی از دکتر مصدق ، دکتر شریعتی و مهندس بازرگان برای چنین آزادی تلاش خواهم کرد.

امیدوارم که روزی در سرزمینان برسد که هیچ کسی به آزادی و حریم شخصی کس دیگری تجاوز نکند. که تجاوز به آزادی برابری با دیکتاتوری و ظلم و جائریت میباشد.

پس با فریاد بی صدائی می گویم:

زنده باد آزاد و آزادگی
زنده باد زنده باد این زندگی


مهراوه من

پر می شوم  ، پر میشوم ، پر می شوم ، پر می شوم….

و که می داند که پر شدن یعنی چه ؟

پر شدن یک انسان خالی یعنی چه؟

بارش بارانی تندر آسا ، صاعقه زن ، با قطره های سرد و  درشت بر کشتزاری تشنه ، زرد و خشک که در کویری سوخته و ساکت عمری در انتظار باران سر به آسمان برداشته است،

چه حادثه ای است؟

که می داند؟

که می داند ؟ که می داند؟

من  می دانم مهراوه !

من می دانم ای باران تند بهاری !

ای ابر باران خیز اسفندی که دامن پر از بهارت را ناگاه بر سرم افشاندی !

ای ابر سفید سبکبال اسفندی که ندانستم از کدامین افق آمدی؟

از کدامین دریا به نیروی آفتاب دوست داشتن بر خواستی

و بر بالای سرم چتر سپید مهر افراشتی

و با ناز انگشتان بارانت آن تک درخت خشک بی برگ و باری که از قلب تافته ی کویری ساکت و سوخته قامت کشیده بود و سر به دوزخ برداشته بود باغش کردی

و در همه ی جنگل های زمین طاق!

من میدانم مهراوه ی من ! من و…. تو نمی دانی و تو نمی توانی دانست

که تو گل نازی که در گلخانه رو ئیده ای

و من می دانم که در طوفان روئیده ام

که سیلی ها خورده ام از باد و تبر ها خورده ام از هیزم شکنان ،

که روئیده کویرم و تنها و تنهای تنها…..

سالها پیش دل من که به عشق ایمان داشت

تا نغمه ی جانبخش تو از دور شنید

اندرین مزرع آفت زده ی شوم حیات

شاخ امیدی کاشت

چشم بر راه تو بودم که تو کی می آیی

بر سر شاخه ی سرسبز امید دل من

که تو کی می خوانی….


معلم شهید دکتر علی شریعتی - هبوط


نمیدونم چند سال پیش اینو تو کتاب هبوط خوندم فقط یادم میاد که اون موقع هیچی نبودم و فقط یه دانشجو بودم که هنوز دنبال چیزهایی میگشت که شاید هیچوقت وجود خارجی نداشته باشند مثل یه عشق ناب، مثل یه غرور کمیاب، اما هر چی بود با این متن فهمیدم که امید را همیشه در خودم زنده نگه دارم و شب و روز در پی مهراوه خویش باشم، بعضا نمائی دور از اون مهراوه ای را که در ذهنم ساخته بودم را دیدم اما هیچگاه خودش را پیدا نکردم و امید دارم که یه روز و یه جایی که خودم انتظارش را ندارم با چشمانش میخکوبم خواهد کرد و خواهد گفت که مهراوه من این دختر آفتاب به سراغ من بارانی آمده است.
قرار نیست همیشه نق و نوق کنیم کمی شاعر شدن هم بد نیست در روزگاری که تلخی حادثه های زشت بر زندگیمان سایه افکنده است.

نکته: عکس بالایی شاهکار خودمه که با گوشی سونی اریکسون w700 انداختم که مربوط به گردنه قوشچی میشه و فکر میکنم مال سه سال پیش است، تو گوگل عکس خوب پیدا نمیکنم مجبورم از آرشیو خودم خرج کنم.

باز سانحه و باز هم بی شرمی!!!



باز هم سانحه هوائی و بازم هم وقاحت بی شرمانه مسئولان در رفع مسئولیت از خودشان.

دیگر چه بگویم. حالم از این رسانه مزخرف میلی حاج عزت ضرغامی بهم میخوره. جناب ضرغامی به مجریان و گویندگان خبرت یاد بده که انتشار خبر 73 نفر از هموطنان ایرانی را نباید با لبخند اعلام کنند. بهشون یاد بده که اگه یه نفر تو فلسطین میمیره همه جا رو با ذکر مصیبت عاشورا قاطی میکنید و به خورد مردم میدین اما وقتی ایرانی می میرد با لبخند میگین. واقعا تف به اون شرف نداشته تون که جان انسانها را هیچ نگاشته اید.

تف به اون گزارشگر شبکه خبر که با بیشرمی تمام دارد از نحوه فیلمبرداری همکارانش تعریف میکند.

تف به اون سیستمی که امداد رسانانش مردم روستاهای اطراف سانحه بودند. امروز دوس ه نفر از دوستانم میگفتند که تو شهر ارومیه گرد مرگ پاشیده اند اما انگار نه انگار که در رسانه میلی اتفاقی افتاده و دارند دلقک بازیهای عموپورنگ رو نشون میدن.

جناب بهبهانی، جناب آقای لمپن( هیچوقت روزی رو که به فرودگاه امام اومدی و یادم نمیره که داشتی در مورد مزایای توالت اظهار فضل می کردی) واقعا خجالت نمیکشی چنین اراجیفی رو میبافی؟ خاک بر سرت تو کدوم شرایط جوی نامساعد فرودگاهی اجازه پرواز به هواپیماهاش میدهع که فرودگاههای تحت نظر شما این کار رو میکنه؟ سال گذشته ایولیشن در قزوین، دو ماه بعدش باز در مشهد، یه ماه بعدش در بندرعباس و امسال هم باز در ارومیه، واقعا شرم نمیکنید اینگونه اظهار نظر میکنید.


"حمید بهبهانی که به دنبال حادثه سقوط هواپیمای بوئینگ 727 به همراه هیئتی خود را به ارومیه رسانده است در گفتگو با خبرنگار مهر افزود: این دومین حادثه با این وسعت طی 2.5 سال گذشته در کشور است که آمار بالایی محسوب نمی شود.وی تاکید کرد: برخلاف برخی جوسازی ها هنوز هم امنیت پروازی در ناوگان هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بالاست."


واقعا از گفتن این همه دروغ شما حناق نمیگیرین، قربون سنگ پای قزوین برم که در مقابل شما از خجالت داره آب میشه.


این 73 نفر همشهری من نیستند بلکه هموطن من هستند خون این عزیزان از خون ماها کمتر نیست که الان بگن حرفی نزنیم و بگیم بیخیال.

جناب رئیس جمهور میشود از امام زمان (عج) درخواست کنید که در هدایت هواپیماهای ما هم کمی عنایت داشته باشند، بهرحال ایشون که پول هدفمندی یارانه ها رو میدن، مدیریت کشور هم که دست ایشونه، شماها که عرضه ندارین امنیت پرواز رو تامین کنید از ایشان بخواهید یه فکری واسه این تابوتهای پرونده بکنند.


پی نوشت: متاسفانه دیشب خبر دار شدم که همسر و پسر پروفسور خدابخش نیز جزو قربانیان این سانحه هوائی بودند و خوب اطلاع داشتم که پسر ایشون تو دانشگاه شریف دانشجو بودن و یکی از نخبگان بودند، به این مرد بزرگ و استاد بزرگوار که عمری رو در راه علم و خدمت به میهن گذاشتند بابت این حادثه جانگذار تسلیت می گویم.


+ اینم اسامی کشته شدگان این سانحه دردناک

دو دلدار یا دو شلوار!؟

زیاد در مورد مطلب امروز توضیحی ندارم از اونجایی که چند روزی گرفتاریهای خاص زندگی منو درگیر کرده زیاد وقت نمیکنم که نت بیام و یه دست به سر و گوشه این وبلاگ بکشم به همین خاطر دوست خوب و نازنینم ارس آزادی این مطلب رو برام نوشت که جا داره ازش تشکر کنم. قابل توجه جناب داش قیصر که هنوز از یاس فلسفی در نیومده و همش میگه چرا کسی منو درک نمیکنه و از این چرندیات. اوهوی مث بچه آدم پاشو بیا تا باهم بگیم و بخندیم حالت خوب میشه. البته تصمیم داشتیم آهنگ این مطلب رو هم برای دانلود بذاریم که به دلیل مشکلاتی که واسه آپلود پیش اومد نشد سعی میکنم به زودی لینک دانلودش رو هم براتون میذارم. باز هم از ارس عزیز بابت این نوشته خوبش سپاسگزارم.در ضمن عکس پائین نیز کاور آلبوم آتش آقای شهرام شب پره است که این ترانه «دو دلدار» در همین آلبوم قرار دارد.



دو دلدار یا دو شلوار؟!

ارس آزادی


یکی از مقولاتی که در جامعه ما دچار خلط مبحث شده است وجود مقوله دو تائی شدن شلوار مرداهاست. این مساله که وقتی تنبون آقایان دو تا می شود زود به فکر تجدید فراش میفتند بعضا این اتفاق یا دائمی است یا موقتی یا خیابانی (خواهشا این را با فردوسی پور و مزدک خلط مبحث نکنید، خیابانی یعنی اینکه مقوله تنبون در خیابان به جنبش در آمده و با دیدن اولین کیس و طی کردن مقولاتی نظیر بلند کردن و مکان و خونه خالی سریعا رفع و رجوع می گردد).

اما الان بحثی که وجود دارد نقش این مساله در زمینه هنر و موسیقی ما است که چقدر این مقوله در موسیقی ما تاثیر گذاشته است، یک زمانی بعضی از هنرمندان عزیز دل برادر ما که یعنی جناب هومن و کامران (براساس شنیده ها هموطنان قزوینی ما از طرفداران بسیار پر و پا قرص این دو عزیز هستند و هلاکشان هستند) مقوله ای تحت عنوان غیرت را با آهنگ بسیار زیبای «لیلی مال من، لیلی مال تو» به چالشی عجیب کشاندند که به دلیل طولانی بودن این مبحث، جا دارد بعدا بیشتر در موردش بحث کنیم. اما فعلا بحث ما بر روی مقوله دو تا تنبون است که به قول هموطنان اصفهانی:«یکیش کمس، دو تاش غمس، سه تاش خاطر جمس».

خب به لحاظ هنری من تابحال اشعار و آهنگهای زیادی در این زمینه شنیده ایم که شروع کننده این جریان فردی معلوم الحال به نام شاهکار بینش پژوه بود که با ترانه هایی نظیر «خیال نکن»و«خیالی نیست» و «یکی از ما» راه را برای سایر دوستان نظیر حامد هاکان و محسن یگانه و محسن چاووشی باز کردند و این دوستان با خلط مبحث این جریان دو تا تنبون با خیانت سعی در توجیه حماقت عاشقان کردند که به هیچ عنوان این مقوله قابل توجیه نیست.

اما بهترین اثری که در این زمینه خلق شده است آهنگ بسیار زیبا و وزین و باوقار «دو دلدار» با صدای جاودانه جناب شهرام شپهره می باشد. من که ارادت عجیبی به این هنرمند مردمی دارم که با حضورش انرژی خاصی را به همراه می آورد. (خدا قسمت شما هم بکند که ما چند سال پیش در آنتالیا به حضور ایشان رسیدیم و از کنسرت بی نظیرشان لذت فراوان بردیم و تا چند روز این کمر ما همین جوری وول می خورد و از جنب و جوش نمی افتاد)

این آهنگ که از ساخته های خود جناب  شهرام میباشد اینگونه آغاز می شود « واسه یک دل یه دلبر بسه اگه این دوتا بشه/یکیش هوسه/اگه دو سه بشه دنیا قفسه/ یه دل دارم/دو دلدار/گرفتارم و گرفتار». خب اینجا شاعر که خود جناب شهرام خان هستند اعتراف می کنند که یک مرد تو داشتن یک دلبر هم مثل خر تو گل مانده است و نیازی نیست که بخواهد شلوارش را دو تا کند اما از آنجایی که به آن مثل اصفهانی پایبند است اعتراف میکند که دل لامذهبش دو تا  دلبر دارد و در انتخابش هم مثل نگهداری یکیش که در جمله بالا وصفش رفته وامانده است. شما اگر به این بیت از مقوله جامعه شناختی نگاه کنید ملاحظه می فرمائید که در این واژگان بسیار ساده دنیایی از معانی نهفته است. تجربیات جامعه شناسی می گوید که یک مرد باید به همسرش یا دوست دخترش وفادار باشد والا چنان بلائی سرش می آورند که روزی ده بار بیاید در فیس بوک استیتوس بنویسد که به جان خودم غلط کردم. خب بهرحال شما میدانید که نوشتن غلط کردم در فیس بوک تبعات بسیار ناجوری دارد و ممکن است سوژه های بالقوه ای را که در  your friend listوجود دارد از بین برود و شما به همین عذاب الهی که دچارش کنید باید اکتفا کنید.

در ادامه این ترانه بسیار زیبا ما میشنویم که جناب شهرام خان می فرمایند:« یه دل دارم و دو دلبر یکی از یکی قشنگتر/از این دو دلدار من هیچکی نداره بهتر/یکیشون خوشگله مو کوتاهه/یکی مو بلند عین ماهه/اولی سرخ و سفید و بوره/دومی سبزه ی پر غروره/هر دو تا همسایه ی دیوار به دیوارمن/هر دوتا رو دوست دارم هر دوتا دلدارمن»

خب باز هم میبینید که شاعر به وجود دو تا نتبون اشاره دارد و از ابرازش ابائی نداره(ای روتو برم سنگ پای قزوین پشت سر این نماز می خونه) و اعتراف می کنند که از بس زیبا و دل پسند هستند که به هیچ عنوان نمیشود از آنها گذشت کرد و بی خیالشان شد. در وصف یکیش می فرماید که موهایش مدل گوگوشی است و بوره و سفید مثل ماه میماند که خب انصافا کیس بسیار مناسبی می باشد و نمیتوان از چنین چیزی در گذشت و بی خیالش شد اما در وصف دومی می فرماید گیسو کمند و سبزه (اوففففف) و پر غرور می باشد که این مورد هم دهن هر مردی را آب می اندازد و گذشتن از آن کار حضرت فیل می باشد، خب بدبختی شاعر اینجاست که هر دو تا اینها همسایه دیوار به دیوار هستند و هر روز چشمشان تو چشم همدیگر است و بالاخره خوبیت ندارد، هر جور شما حساب کنید همسایه جزو اموال یک فرد محسوب میشود و نباید اجازه داد که دست غریبه های به این دو تا سیب سرخ رسید و طبق همان مثل قدیمی که می فرماید «هلو در همسایگی و تو غلط میکنی میری کوچه های دیگه الدنگ» این از اصطلاحات خیابانی رفقا میباشد که در زمان خریت افراد و با دیدن دختران همسایه همان فرد نثار وجودش میکنند تا رفیقشان آدم شود. خب در این بند هم مشخص است که کار شهرام خان خیلی سخت است و اصولا بنده هم یواش یواش به این نتیجه میروم که :«خدا یکی یار یکی همسر یکی و دوست دختر یکی» این تنها راه حل مناسبی است که به ذهن این حقیر میرسد و الا «کی زنش رو به ما میده» البته این شعر یه بندی به انگلیسی دارد که فردی به نام پیروز بلغور میکند که تو همین مایه ها است که تو خیلی باحالی و منم تو را میخوام و نمیشود و این حرفها بی خیالش بابا به همین شهرام خان خودمان بچسبیم که فردی بسیار سست عنصر و ضعیف النفس می باشد و پای حرفی که خودش میزند نمیماند شما به این بند آخر ترانه توجه بنمائید که تا به سست عنصر بودن این آدم پی ببرید:« واسه یک دل یه دلبر بسه اگه این دوتا بشه/یکیش هوسه/اگه دو سه بشه دنیا قفسه/اگه سه چار بشه که دیگه هوا پسه/ راس میگه واسه یک دل یه دلبر بسه»

آخه مرد حسابی خودت رو مسخره کردی یا مارو، یه ساعته داری از دافهای همسایه است تعریف میکنی و دهن ملت رو آب میندازی و آخر سرش بر میگردی میگی که واسه یه دل یه دلبر بسه؟ خجالت نمیکشی؟ حیا کن این کارا چیه که میکنی؟ مگه من مسخره تو هستم داشتم مقوله دو همسری رو در موسیقی ایران بررسی می کردم که این خوبه یا بده؟ که جناب عالی تِر زدی به همه نظریات گهربار من.

 

این پاراگراف بالا را شما نشنیده بگیرید بهرحال آدم باید تکلیفش را با همچین هنرمندانی روشن بکند که بیخود و بیجهت مردمی را سر کار نگذارند. این مقوله دو شلواره شدن آقایان مقوله است که به قدمت تاریخ میشود و هیچ کاری هم نمیشود کرد وقتی که قابیل به خاطر یک زن میزند داداشش را از دنیا ساقط میکند یا همین چند وقت پیش یک مردی در میدان کاج به خاطر یک زن یه نفر دیگر را جلوی چشم مردم سلاخی کرد منم به نتیجه ای که جناب شهرام خان رسیدند می رسم بهتر است در این دوره زمانه مواظب زیپ شلوارمان باشیم که به نظر بنده جزو خطرناک ترین مکانهای رو زمین میباشد که به تنهایی باعث کشت و کشتار خیل عظیمی از انسانها شده است (جنگ جهانی اول هم سر همین رقیب عشقی همین طور الکی الکی شروع شد، یک بدبختی در صربستان یک دختری را دوست داشت بعد این دختره تو کاسه اش گذاشته بود و رفته و نامزد شاهزاده اطریش شده بود که بهرحال اون بدبخت هم اومد حق شاهزاده ر. کف دستش بذاره که یهو باعث و بانی جنگ جهانی اول شد، به قول معروف همیشه پای یک زن در میان است).

خب امیدوارم از این بحث آسیب شناسی این ترانه رضایت کامل داشته باشید و اگر باز مشتاق ادامه این بحثها هستید در همین وبلاگ کامنت بگذارید بالاخره مدیر وبلاگ خبرش را بهم می رساند. از اکبر هم ممنونم که همه بهانه های تنبل بازی را از من گرفته است و من هر از گاهی اینجا مطلبی می نویسم البته من بسیار مشتاقم که دوست خوبمان جناب داش قیصر هم با نظراتش ما را منور بنمایند بهرحال در زمینه مقولات شلوار ایشان ید طولانی دارند.


پی نوشت: دوستان شکر خدا هفته نامه چلچراغ هم رفع توقیف شد و از روز شنبه دوباره بر روی دکه های مطبوعاتی قرار میگیرد. این هم عکس رو جلد چلچراغ که برای بزرگتر نشان دادنش رویش کلیک کنید.


 

یادی از خیام

می  خوردن  و گرد نیکوان گردیدن 
بـه   زانکـه   بزرق  زاهدی  ورزیدن 
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود 
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن 

برخیز  ز  خواب  تا شرابی بـخوریم 
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم 
کاین  چرخ ستیزه روی ناگه روزی 
چندان  ندهد زمان که آبی بخوریم 


حکیم عمر خیام


همیشه نمیشه حافظ و سعدی و شاهنامه خواند به نظرم باید هر روز یه رباعی از خیام را خواند تا بفهمیم کجای جهان هستی قرار داریم.

همه دردم



همه دردم

همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم
همه در هم گذرد،هر مه و سال و شب و روزم
وصل و هجرم شده یکسان، همه از دولت عشقت
چه بخندم، چه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم
گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم


از آلبوم گلپونه ها که توسط زنده یاد ایرج بسطامی اجرا شده است.


امروز 6 دی است، 6 دی برای من یکی از غم انگیزترین روزهاست سال 73 بابابزرگم را در این روز از دست دادم و سال 82 هم زلزله بم و رفتن ایرج بسطامی نازنین و سال 88 هم که دیگه گفتن نداره 6 دی چه اتفاقی افتاد.

روحشان شاد و یادشان گرامی باد


کیو تی


این روزها یه فرصتی به دست آوردم تا خوب فیلم ببینم اما نمیدونم چرا دیدن پالپ فیکشن و بیل را بکش 1 و 2 و بازهم حرومزاده های لعنتی را بیشتر دوست دارم. عاشق این دیوانه بازیهای تارانتینو هستم. البته هنوز سگهای انباری و از بم تا شام و جکی براون رو ندیدم (هر کی اینا رو داره خبرش رو بده تا بیام ازش بگیرم). خیلیا در مورد کونتیئن حرف زدن اما من فقط عاشق دو چیز این مرد هستم یکی عریانی ذهن و زبانش است و دیگری هم ساعتهای فیلمش. زمان در این فیلمها ممترین نقش رو دارند انگار که کیو تی همیشه میخواد یادآوری کنه که دنیا بر اساس زمان می چرخه و خودش خیلی وقتها همین قاعده رو میشکنه و با فلاش بک یا رفتن به آینده میگه که حرف آخر رو اون میزنه اونچوری که دوست داری و من عاشق این اخلاق گندش هستم.

از همه اینا بگذریم بازی اوما ترومن در پالپ فیکشن یه چیز دیگه است.خیلی محشر بوده. البته به دوستانی که علاقه ای به قصابی و خون و خونریزی ندارند توصیه میکنم هیچگه سراغ کیو تی نرند بهرحال تارانتینویی دیدن آدمی میخواد که تارانتینویی باشه.

این چند خط رو به احترام دیوانه ای نگاشتم که از یه سال گذشته درگیرش شدم و درمورد میخونم و فیلمهایش رو می بینم. و بیراه نگفتم که یکی از آرزوهام اینه که یه روز ببینمش و بشینم باهاش در مورد فقط و فقط فیلمای وسترن اسپاگتی باهاش گپ بزنم و اونم با همه معلومات بگه که چی به چیه.


پی نوشت: به زودی از خجالت ده نمکی و اخراجی های ۳ در خواهم آمد. منتظر باشید.

خیال نقش تو


خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم

به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم          
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم
امید در شب زلفت به روز عمر نبستم          
طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم
به شوق چشمه نوشت چه قطره​ها که فشاندم          
ز لعل باده فروشت چه عشوه​ها که خریدم
ز غمزه بر دل ریشم چه تیر ها که گشادی          
ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم
ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری          
که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم
گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه          
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم
چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی          
که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ          
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم


حضرت حافظ



امسال برخلاف همیشه که خودم فال حافظ می گرفتم یکی از دوستان برام فال حافظ گرفت. خودش میگه که همیشه درست از آب در میاد و منم به حرفش ایمان دارم. حس خوبی داره این غزل. از جنس غزلهایی است که خوب میشه دوستش داشت. فقط همین

شیب ملایم

گیتارم میگه: گفتن که قیمتها با شیب ملایم افزایش پیدا میکنه پس وقتی بنزین دو برابر و گازوئیل شونزده برابر و گاز هم چهار برابر شده یکی بیاد به من معنی شیب ملایم رو یاد بده

به نام حسین


هر سال هر کجا بودم خودم را به عاشورای زادگاهم رساندم. امسال هم در آخرین لحظات نمیتونستم  برم اما یک باره همه چی اونی شد که من میخواستم و راهی شدم. همش یه دلیل تو رفتنها است که همیشه کودکیم را در اون خونه های گلی و جاده های خاکی جستجو میکنم. هنوز یادم است که بچگیم با حاج حسین (بابابزرگم) و اصغر گره خورده است. حاج حسین رفته و من و اصغر هنوز مونده ایم و فرسنگها از هم دوریم و هر از گاهی به فرصت مرخصی های اجباری همو میبینیم و عاشورا باز بهونه ای است که دوباره سادگیام رو پیدا میکنم.
هنوز محرم  66 خاطرم است که فصل چیدن بادوم بود و صدای نوحه خوانی سلمان میومد و هر سال همون صدا رو میشنوم تا یادم بیاد که اگه همه سال شهریم یه روزش رو حتما دهاتیم.
همه اینا رو نوشتم تا به یه نام برسم و اونم اسمی نیست جز «حسین» و چقدر این اسم تو زندگی من همیشه بوده است و چقدر هم زیبا بوده است.
از وقتی که چشم باز کردم بیشتر از اینکه بابا رو دیده باشم حاج حسین رو دیدم که همیشه بهترین زمان و مکان دیدنش همان بودن رو تراکتورش بود و چقدر اون لحظه ها رو دوست داشتم و چقدر دلشادم که من و اصغر نوه های محبوبش بودیم و بیشتر از بقیه نوه هاش در آغوش گرمش بودیم و وقتی محرمهای اون سالها یادم میاد دست ما رو می گرفت و می برد مسجد و چقدر آروم با یاد «یا حسین» سینه میزد و ماها هم تو دسته زنجیر میزدیم جائی که بابام همیشه اول صف بود و من آخرین بار همون سالها زنجیر زدم و دیگر نزدم و فقط هر سال بیشتر تعمق میکنم که حسین (ع) چیکار کرد و هر سال به چیز جدیدی رسیدم.
هر سال نام حسین در زندگیم جاری بود اما 87 یه حسین دیگر به زندگیم آمد که یادآور همان حاج حسین بود با همان سیما و همان نگاه گیرا و دوست داشتنی که این حسین حاجی نبود و میر دل ما بود و نامش چقدر عجیب عجین بود با «یا حسین میرحسین» و چقدر با شنیدن این واژه دلم لرزید و یادم آورد که هنوزم عاشق حسینم و هنوزم دوستش میدارم.
واژه حسین نمیدانم چه دارد که وقتی می شنوم «یا حسین» دست و دلم می لرزد و این اشکها تاب و طاقت ماندن را ازم می گیرند.
امسال هم باز سوی دلهای خاکی میروم که سر ظهر عاشورا از صمیم دل می گویند
العطش
یا حسین
بی سر و جان
یا حسین
بی برادر
یا حسین
العطش
یا حسین

آره این لحظه های ناب رو فقط میتونم تو یه سرزمین خاکی با مردمان پاکش ببینم و لمسش کنم.
این روزها هوای خیلی چیزها در دلم است. خوشحالم تو این محرم یاد گرفتم که زندگی فقط اینی نیست که شب و روزش دنبالش هستیم. غمگینم نه به حال حسین و یارانش که به حال خودم و وطنم غمگینم. این روزا نباید برای مظلومیت حسین اشک ریخت که هنوزم معتقدم که حسین (ع) سرفرازترین و آزاده ترین بشر روی زمین بود که زیر بار ظلم نرفت.
آری ما مظلومیم که هر آن در برابر ظلم و ستمی که در حقمان روا میدارند سر خم فرود می آوریم و به حدی پائین آوردیم که در برابر ظلم سجده کردیم و چیزی نمیگوئیم و به بهانه عاشورا داریم بر مظلومیتی حسینی اشک میریزم که مظلوم نبود.
اسم حسین اسم بزرگی است آن را در حد یه مظلوم و تشنه به آب و پدری که طفل شیره خوارش را از دست داده پائین نیاوریم.
ارس عزیزم یه ترانه زیبا داره که نمیتونم همش رو اینجا بیارم اما وصف این روزها ما با میر دل ما همین بیتی است که ارس گفته است:

الله اکبر آهنگ شب ماست
یا حسین یا حسین ورد لب ماست

با شبای بدر و خیبر خفته ایم
با باکری یا حسین گفته ایم

عریانی عشق

بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید.
هرچند حال آن جز رنج و پریشانی نباشد
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش
تحمل مکن!


دکتر شریعتی


پی نوشت: این پست منظور خاصی ندارد فقط نوشتم که بگم هنوزم هستم و زنده ام.