وقتی شما به مدت دو ساعت با دختر زیبایی می نشینید به نظر می رسد که دو
دقیقه بر شما گذشته،ولی وقتی روی یک اجاق داغ برای دو دقیقه می نشینید گویی
به نظر می رسد که دو ساعت بر روی آن نشسته اید.((این نسبیت است)).
آلبرت انیشتین
پ ن: همیشه پای یک زن در میان است حتی در نسبیت :))))))
آقای مجری : اگه بری مهمونی...از در که وارد شدی یکی دستشو آورد جلو ینی چیکار میخواد بکنه؟
پسرعمه زا : ینی میخواد دسشو بکنه تو نافم. ...
آقای مجری : نه! ینی میخواد باهات دست بده. ..پس اگه بری مهمونی دستتو ببری طرف کسی ینی میخوای. .....؟
پسر عمه زا :میخوام دستمو بکنم تو نافش!
ایرانی جماعت بهترین تماشاگران دنیا رو دارند به طوری که اگه یه روز تو
استادیومها فوش خوار و مادر به کسی ندن از آسمون بلا نازل میشه
ایرانی جماعت هنر در نزدشان است و بس از بس که فیلمهای روز دنیا و حتی سینماهای خودش رو چنان کپی میکنند که آب از آب تکون نخورده
ایرانی جماعت سینما میره چون مکان و خونه خالی نداره
ایرانی جماعت مردم بسیار با فرهنگی داره اگه روزی پشت رل بشینه و به در و دیوار فوش نده ناراحتی قلبی میگیره
ایرانی جماعت اون قدر به فرهنگش اهمیت میده که با حروف لاتین، فارسی مینویسه
ایرانی جماعت کلن ادعا نزدش است و بس
کمتر به این فکر کرده بودم چطور مورینیو، آقای خاص میشه اما بقیه نه
آقای خاص، یه شخص نیست یک تفکر و شخصیت هستش متفاوت از بقیه نیست بلکه فقط خاص تر از بقیه است
همین چند روز پیش یکی دوس بهم گفت : اکبر تو همه چیزت خاصه تو خودت آقای خاص هستی
وقتی بابا سی ساله بود سه تا بچه داشت و خونه و ماشین داشت و تازه دو تا از پسراش مدرسه هم میرفتند و هر شب خونه که میومد دختر کوچولوی دوس داشتنیش رو بغل میکرد و تازه به نمرات پسرا رسیدگی میکرد ... کارمند بود اما زندگیش رو به خوبی و آبرومندانه به کمک همسر مهربان و دلسوز و عاشقش اداره میکرد
.
.
.
.
.
.
.
من اما تو سی سالگی هنوز درس میخوانم و با تنهاییم سر میکنم
راستی چه حکمتی است که نسل قبل از ما عاشقتر و مهربونتر و دلسوزتر بودند اما نسل من نسل حسابگری و دو دو تا چهار تا شده؟ مگه ما بچه های اون نسل نیستیم
کاش زندگیم کمی شبیه بابام بود همیشه دنبال اون همه عشق و مهربونی مامانم بودم که بابا رو خوشبخت ترین مرد عالم کرده بود
میشود هر روز نوشت از زندگی از بودنها از آدمهایی که برایمان عزیز هستند
اینکه اینقد خوب بوده این روزا برام قابل باور نیست
دوستانم از روز سه شنبه تو گوگل پلاس شروع به تبریک گفتن کردند دیروز خانواده ام و بعضی از دوستان فیسبوکی و امروز هم باز دوستان فیسبوکی ام منو شرمنده خودشون کردند
این چند وقته به دلیل حضور در گودر و پلاس و فیسبوک کمتر اینجا نوشتم ولی اگه اتفاق خاصی نیفته به توصیه یکی از دوستان سعی میکنم که اینجا هر روز یه مطلبی رو بنویسم و بازخورد مطالب هم زیاد برام اهمیت ندارد و دوس دارم مث ایام قدیم بلاگر خوبی باشم و به نوشتن ادامه بدم
بخصوص که این روزا کتابها و رمانهای زیادی رو زیر دست دارم
امروز که تموم شد یعنی سی سال تموم شد ...
نمیدونم غمگین باشم یا شاد
اما خوب میدونم که از این سی سال پشیمون نیستم شاید یه مقطعی رو برگردم و دوباره برم اما مطمئنم باز اگه این سی سال تکرار بشه فقط اونجایی رو عوض میکنم که باید بیشتر تلاش می کردم برای یادگیری بیشتر والا از باقیش راضیم
هنوزم سعی میکنم یاد بگیرم از همه و همه جا
بهرحال سی هم تموم شد و وارد دهه چهارم زندگی شدم
خوبه ...
روزای آخر دهه سوم زندگیم رو طی میکنم اما از این سه دهه یک دهه اش به همراهی با گیتاری گذشت که این روزا از دست من و از اینجا و اونجا بردنش خسته شده است و دلم نمیاد از ور دلم بردارمش و از دیوار آویزونش کنم اما شاید این بهترین کار برای این عزیزم است
اینجا این زخمه عزیزم هم از دستم دلخوره بیشتر نوشته های کوتاهم رو تو پلاس منتشر میکنم و اینجا رو بی نصیب گذاشتم در آستانه هشت سالگی اینجا هم قراره بلاگ اسکای یه تغییر و تحول اساسی انجام بده و منم همزمان باهاش قراره یه دستی به سر و گوش اینجا بکشم
دیگه میزان بازدید و بازخوردها برام مهم نیست مهم اینه که هنوز زخمه رو دارم که هر از گاهی میشه باورش کنم
دوباره درس و تحصیل رو شروع کردم دوباره یه بهانه ای برای بودنم است
اردیبهشت که میخواد بیاد دلم یه جوری میشه
منو در آغوشت بگیر
همون لحظه که غم داری
صدا شو در نگاه من
وقت یکه اشک رو کم داری
اون دلتنگیاتو بریز
تو آسمون آغوشم
جایی که بی همنفسی
دلتو بذار رو دوشم
هنوز هم میشه لابلای درس خوندن تمرین عاشقیت کرد و ترانه نوشت هر چند کوتاه اما میشود در بین مباحث بازاریابی و مدیریت مالی گریزی به مدیریت دل و آواز زد
سعی میکنم از این به بعد اینجا بیشتر باشم
یه برنامه ای هم که دارم اینه چند تا کار صوتی رو آماده میکنم که اگه فرصتی داشته باشم اینجا قرار میدم تا دوستان ازش لذت ببرند
از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طی
می خورد مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش می
خیام بزرگ
نود رو با همه بدیها و خوبیهایش به حساب گذشته میگذارم و به قول گفتنی مخور غم گذشته، گذشته ها گذشته...
نود برام زیاد خوب نبود اما اومد و رفت تا یاد بگیرم که زندگی بی رحمتر از این حرفهاست ... یه حسی رو که سالها خفته بود نود در من بیدار کرد با اینکه مخاطبش رفت اما اون حس در من زنده شد و بعید میدونم که دیگه خفته بشه
در کل نود رو دوست نداشتم و می سپارمش به دست روزگار و سعی میکنم که دیگر به یادش نیارم
شاید یادگار نود دوستانی خوب و نازنین بودند که در بدترین شرایط حالم رو درک کردند
امیدوارم در آغاز دهه چهارم زندگیم بتوانم از این سه دهه راحت بگذرم و زندگی کنم با عشق و سرفرازی
سال نو بر همه ایرانیان مبارک باد و شاد
امروز چهارده اسفند، چهل و پنج سال است که دکت رمحمد مصدق از میان ایرانیان رفته است اما هنوز یاد و خاطره و میراث جاویدانش که همانا آزادی و حریت ایران و ایرانی بود از یادها نرفته تعدادی از سخنان این بزرگمرد برای گرامیداشتش امروز در وبلاگم میارم ... سخنانی نیک و پرنغز که امیدوارم روزی در ایران این سخنان الگوی هر ایرانی آزاداندیش گردد... روحش شاد و راهش پاینده و یادش گرامی باد
تا هزارها مثل من در راه آزادی فدا نشوند وطن عزیز ما ایران روی آزادی و استقلال را نخواهد دید.
من در تمام عمر یک هدف بیشتر نداشته ام و آن اینکه ملت ایران بتواند مستقل و آزاد زندگی کند.
قبول کار هم از یک دیکتاتور مستلزم استعفا از شخصیت و آزادی عقیده بود
دکتر محمد مصدق - عدم قبول دعوت بکار از سوی رضا شاه
آزادی فردی حق غیر قابل انکار افراد هر جامعه است و به طوریکه گفته اند :" برای آزادی حدی نیست مگر آنجائیکه آزادی دیگران شروع میشود"
وای به حال مملکتی که مصلح آن منحصر به فرد باشد چنانچه این مصلح رفت تکلیف مردم چه میشود؟
اگر شما میخواهید مملکت را اصلاح کنید باید با مردم همراه شوید
من وقتی پای مصالح مملکت به میان بیاید به خدا قسم از هیچ کس ملاحظه نمیکنم.
کسی که پشت پا به مقام و جاه و جلال بزند، کسی که هر گونه درخواستهای خصوصی از وزراء و عمال دولت را بر خود تحریم کند میتواند حرف حق خود را بدون پروا بزند و پشت آن بایستد.
دیکتاتور شبیه پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس ازمرگ خود اولادی بی تجریه و بی عمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او مستعد و مجرب کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچند و باید آنها را یک نفر اداره کند این همان سلطنت استبدادیست که بود- مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند؟- و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند در این صورت منجی و پیشوا مورد ندارد.
مسلک من مسلک حضرت سیدالشهدا است. یعنی آنجائی که حق در کار باشد با هر قوه ای مخالفت می کنم از همه چیز می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم، هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم
دکتر محمد مصدق
اذان میگویند
عاشقان پنجره باز است اذان می گویند
قبله هم سمت نماز است اذان می گویند
عاشقان هرچه بخواهید بخواهید خجالت نکشید
یار ما بنده نوازاست اذان می گویند
عاشقان وقت وضو شد میل دریا می کنیم
آسمان را در کف سجاده پیدا می کنیم
امت عشقیم و در محراب مولامان علی است
سمت ساقی مجلسی مستانه بر پا می کنیم
ما همه تکبیر گویان ما همه گل دسته ایم
ما سراسیمه به عشاق دگر پیوسته ایم
تا اذانی می وزد از سینه گل دسته ای
ما همه در مسجد چشم تو قامت بسته ایم
عاشقان پنجره باز است اذان می گویند
قبله هم سمت نماز است اذان می گویند
محمد صالح علا
صب که پامیشی و با صدای اذون هم پا میشی یه حس خوبی دارم فقط همین
سه چهار ماه پیش این شعر رو از اردلان سرفراز اینجا گذاشتم اما چند شب پیش سر یه پیشنهاد کاری که باید تست گویندگی میدادم این شعر رو با صدای خودم ضیط کردم اول تو پلاس گذاشتم و وقتی فیدبک خوبی از این اتفاق دیدم گفتم بهتره که در وبلاگ هم بذارم تا باقی دوستان از این کار استفاده کنند
دوباره باز خواهم گشت
درِ گُلخانهها را بازخواهم کرد
تمام آسمان را آبی پرواز خواهم کرد
تو را در کوچههای کودکی آوازخواهم کرد
از آنجائی که ماندم ناتمام، آغاز خواهم کرد
تمام قفلها را باز خواهم کرد
دوباره باغمان را سبز خواهم ساخت
درخت عشق خواهم کاشت
سیاهی یا سپیدی نه!
تمام رنگها را دوست خواهم داشت
کبوترهای عاشق را
گلهای شقایق را
یکایک از قفس آزاد خواهم کرد
تو را ای ناب، ای نایاب
تو را ای تشنهی سیراب (تو را ای تشنهی داراب)
تو را ای خانهی برآب
تو را آباد خواهم کرد
تو را هر لحظه و هرجا
تو را هر جای این دنیا
تو را در باغهای سوخته
بر ساحل داغ عطش فریاد خواهم کرد
به آهنگ صدای موج از دریادلانت یاد خواهم کرد
سبب سازان هجرت را
تبر داران ظلمت را
به دار نور خواهم بست
زمین زادگاهم را که صدها تکه و پارهست
دوباره بازخواهم یافت، که عمری رفته بود از دست
دوباره بازخواهم گشت
اجاق سرد مادر را
به عطر نان تازه زنده خواهم کرد
دوباره اسب مغرور پدر را
زین و برگی تازه خواهم کرد
به سوی چشمههای روشن خورشید
به سوی دشتهای سبز خواهم راند
کتاب ناتمام خاطراتش را
کتاب خاطرات ناتمامش را
از گرد و غبار سالهای پستوی وحشت
دوباره پاک خواهم کرد
ادامه داده از تو مینویسم
آنچه را باید
از آن دستی که آتش زد
بلائی که به جان ما و من آمد
ظهور و سُلطه ابلیس
با نام خدا و چهرهی قدیس
دوباره باز خواهم گشت
تمام مطربان را سازهای کوک
تمام شاعران را شعرهای ناب خواهم داد
اگر حتا فقط یک روز باقی باشد از عمرم
به خانه بازخواهم گشت
به خاک سرزمین زادگاهم، سجده خواهم کرد
بوسه خواهم زد!
دوباره باز خواهم گشت
دوباره باز خواهم گشت
به خانه بازخواهم گشت!
***
نه، من اینجا نخواهم ماند!
در این تنهایی خاموش و
بی رویا نخواهم ماند!
بسوی چشمه های روشن خورشید
بسوی خاک و گند مزار
بسوی دشت های سبز خواهم راند
نه ، من اینجا نخوام ماند!
نه ، من اینجا نخواهم مرد!
اردلان سرفراز
از اینجا این شعرخوانی رو دانلود کنید ... بازگشت