طرحی واسه عشقهای دهه شصتی دارم اما فقط تا یه جایی رو رسیدم بنویسم نمیدونم چرا نمیتونم ادامه اش رو بنویسم
سه بند اول رو خوب اومده بودم اما هر کاری کردم باز همه مث بند چهارم تلخ از آب در میاد نمیدونم چرا
امیدوارم بتونم تا یه جایی اینو برسونم که بشه روش آهنگ گذاشت ... فعلن که دارم طرح اولیه میزنم براش
روبروم یه آینه اس
که منو در من میشکنه
یکی نه مث مجنون که
به خود جنون میزنه
روبروم عکس توئه که
تو قاب لپ تاپم زنده اس
یکی نه مث لیلی که
دلخوشیش به یه خنده اس
منم اون همیشه دلخون
که یه عاشق شصتی ام
تو قاب عکس جنگ و خون
که یه عاشق شصتی ام
اینا اعتراف منه
واسه این که باورت شه
هنوز یکی اس تو هوات
رفتی که بی خبرت شه
داشتم فکر می کردم که اگر جایزه را گرفتم از کی تشکر کنم از مادرم، از پدرم، از همسر مهربانم،از دوستانم ، از گروه فیلمم؟ اما حالا درست دارم از مردمم بگویم. آنها حقیقتا مردمی صلح طلب و صلح دوست هستند ... متشکرم
اینان واژه هایی بود که اصغر فرهادی بعد از گرفتن جایزه گلدن گلوب از دست مدونا به زبان راند
وقتی مدونا داشت نام بهترین فیلم خارجی رو نام میبرد، اول اسم ایران رو برد چنان جیغی زدم و اشک در چشمانم حلقه زد که باورم نمیشد...
امروز صب خیلی خوب و پر انرژی شروع شد به همگی تبریک میگم
این عکس رو هم خودم با دوربین خودم از تی وی گرفتم همون لحظه :
داشتم به واژه "مرد" فکر میکردم از اون وسطای تاریخ تا حالا میخوام یه عده رو ردیف کنم اینجا که "مرد" بودند نه "نامرد"
آرش
آریو برزن
لطفعلی خان زند
سورنا
بابک
عباس میرزا
امیر کبیر
ستارخان
باقرخان
رئیسعلی دلواری
میرزا کوچک خان
میرزاده عشقی
دکتر محمد مصدق
دکتر حسین فاطمی
دکتر علی شریعتی
پوریای ولی
غلامرضا تختی
مهندس بازرگان
دکتر احمد زید آبادی
مهدی باکری
حمید باکری
شهید همت
ناصر حجازی
هزاران شهیدی که از اول تاریخ در راه ایران جان سپردند
هزاران مردی که در راه استبداد و دیکتاتوری مبارزه کردند
نمیدونم چرا یادیلدا میفتم یادم میاد که خیلی وقته که یه چله درست و حسابی نداشتم. از 5 سال پیش یه جورایی همیشه شب چله نبودم. امسال هم پائیز واقعا مزخرف ترین فصل سال بود مث زمستان سال قبل که واقعا حالم ازش بهم میخوره.
نمی خوام آه و ناله کنم اما واقعا با کدامین امید باید پای دانه دان های انار نشست یا هندوانه قاچ کرد و حافظ خوانی کرد وقتی که خیلیا در حسرت نان شبشان هستند و نمیدانند در این اوضاع خراب چگونه زندگی سر کنند.
نمیدانم شاید برای یلدا یه دل شاد میخواد که من مدتهاست که با هیچ بهانه ای شاد نمیشوم. میخندم اما این خندیدنم از برای اینه که دیگه اشکی برام نمونده تا گریه کنم و زار بزنم.
بی خیال
امسال هم مث سال گذشته تصمیم گرفتم به غیر از نزدیکترین دوستان و بابا و مامان و خواهر و برادر به کسی چله را تبریک نگنو همین هم است
چله تون شاد باد
امروز از اون روزهای جمعه است که خیلی دوسش داشتم و دارم. 18 آذر 90 رو برای همیشه ثبت میکنم. اون از صبحش که برام بهترین و دلنشین ترین لحظه رو رقم زد و فهمیدم که جسارت و دیوانگیم تمامی ندارد. خدایا ازت سپاسگزارم.
بعد از ظهر هم که با بروبچه های سپاس تو نمایشگاه تابلوهای نقاشی خانوم پروانه سپهری و دیدن بچه ها بعد از چند وقت خیلی خوب بود. بعد از مدتها صدای دوست عزیز رو شنیدم که واقعا خوشحالم کرد. اما سورپرایز اصلی برد قاطعانه و عایل استقلال بود. وای دلم نمیاد سر بسر پرسپولیسیا بذارم اما آخر و عاقبت تیمی که مدیر عامل و مدیر فنی و مربی دستمال کش آخر همین میشه.
واقعا بعد از مدتها از ته دلم خوشحالم. بخصوص از حادثه صبح که بی نظیر بود برام. اما بردن پرسپولیس با سه گل هم واقعا عالی بود. خیلی حال کردم حال این استیلی موزمار اینجوری گرفته شد. هیچوقت یادم نمیره که خرداد 88 چطور تو مصلی خودش رو تام و جری میداد تا اینی که الان رئیس جمهوره، رئیس جمهور بشه یا اون پروین ملقب به علی دمبه که چجوری واسه دیدن این رئیس جمهور و مشائی اش، خودش رو به آب و آنیش میزد و آخرش هم دید و تو هیات مدیره راهش دادند. از مدیر عاملش هم که نگو حال آدم رو بهم میزنه که عکس سردارا رو پیرهن تیم میزنه تا بیشتر بگیره و به جیب بزنه. کلا از لنگی صفتها بدم میاد. خوشحالم که آبیهای عزیز اینا رو با آبکش یکی کردند آی حال داد آی حال داد.
راستی جای ناصر خان واقعا خالی بود تا به این دستمالها، مردانگی و مرد بودن رو یاد بده. واقعا جاش خالی بود.
یه عمر خواب آسودن با شبای آذر غریبه
درود بر سه آذر اهورایی و درود بر همه دانشجویانی که دربند هستند فقط به جرم اینکه زیادی میدانند و همیشه در این سرزمین "دانستن" جرم بزرگی ایست و چه ناخواسته همه حاکمان این سرزمین به وصیت آغا محمد خان قاجار پایبند هستند :" اگر میخواهی در ایران حکومت کنی مردم را بی سواد و گرسنه نگه دار" چقدر همه شبیه آغا محمد خان قاجار هستند.
روز دانشجو بر همه دانشجویان مبارک نباد، تسلیت باد که وقتی هنوز هزاران دانشجوی دربند داریم.
قراره تو یه فعالیت فرهنگی مشارکت کنم. اولش خیلی خوب استقبال کردم با توجه به زمینه مورد علاقه ام این روزها ترانه ها و شعر های زیادی میشنوم اما بنا به دلایلی از این فعالیت منصرف شدم و تصمیم گرفتم خودم رو برای یه کار دیگه ای آماده کنم. اما این ترانه بدجوری این روزا حالم رو خوب کرده است. اونقدر که تو فیسبوک و جی پلاس هستم اینجا بودم و مینوشتم خیلی عالی میشدد اما اینجا نمیشه بدون سانسور نوشت. اینجا مخاطب زیادی دارم وقتی کنتور وبلاگم رو میبینم که روزی چهارصد تا پانصد تا بازدید کننده داره میترسم هر چی به ذهنم برسه رو بنویسم.
حلالم کن به خونی که
غروب ازخاک میجوشه
حلالم کن به نوزادی
که شیر از تیر مینوشه
مگه میشه کنارت موند
هنوزم عشق بد حاله
صبوری هم کم آورده
خود شمشیر میناله
حلالم کن غریبونه
توی این دل پر خونه
حلالم کن غریبی که
برات دل کندن آسونه
حلالم کن به زخمایی
که لب واکرده میخنده
حلالم کن به عشقی که
به چشمای تو پابنده
حلالم کن..حلالم کن
حلالم کن..حلالم کن