زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

طرح یه عشق

طرحی واسه عشقهای دهه شصتی دارم اما فقط تا یه جایی رو رسیدم بنویسم نمیدونم چرا نمیتونم ادامه اش رو بنویسم
سه بند اول رو خوب اومده بودم اما هر کاری کردم باز همه مث بند چهارم تلخ از آب در میاد نمیدونم چرا

امیدوارم بتونم تا یه جایی اینو برسونم که بشه روش آهنگ گذاشت ... فعلن که دارم طرح اولیه میزنم براش


روبروم یه آینه اس
که منو در من میشکنه
یکی نه مث مجنون که
به خود جنون میزنه

روبروم عکس توئه که
تو قاب لپ تاپم زنده اس
یکی نه مث لیلی که
دلخوشیش به یه خنده اس

منم اون همیشه دلخون
که یه عاشق شصتی ام
تو قاب عکس جنگ و خون
که یه عاشق شصتی ام

اینا اعتراف منه
واسه این که باورت شه
هنوز یکی اس تو هوات
رفتی که بی خبرت شه

ندا بمون...

نترس ... نداجون نترس ... نترس ندا ... ندا نترس ... ندا نترس ... وااای .... واااای ... ندا بمون ... ندا بمون .... ندا بمون ...بمون ...بمون ... :|

یادمون نره هاااااااااااااااااااااااااااااااا :((((

به یاد مادر ندا که تو این دو سال یه تار موی سیاه براش نمونده از غم نبودن ندا
امسالم هم سوم بهمن رسید و باز*ندا* نبود

خسته نباشی مرد


داشتم فکر می کردم که اگر جایزه را گرفتم از کی تشکر کنم از مادرم، از پدرم، از همسر مهربانم،از دوستانم ، از گروه فیلمم؟ اما حالا درست دارم از مردمم بگویم. آنها حقیقتا مردمی صلح طلب و صلح دوست هستند ... متشکرم


اینان واژه هایی بود که اصغر فرهادی بعد از گرفتن جایزه گلدن گلوب از دست مدونا به زبان راند

وقتی مدونا داشت نام بهترین فیلم خارجی رو نام میبرد، اول اسم ایران رو برد چنان جیغی زدم و اشک در چشمانم حلقه زد که باورم نمیشد...

امروز صب خیلی خوب و پر انرژی شروع شد به همگی تبریک میگم


این عکس رو هم خودم با دوربین خودم از تی وی گرفتم همون لحظه :


یه مرد بود

داشتم به واژه "مرد" فکر میکردم از اون وسطای تاریخ تا حالا میخوام یه عده رو ردیف کنم اینجا که "مرد" بودند نه "نامرد"

آرش

آریو برزن

لطفعلی خان زند

سورنا

بابک

عباس میرزا

امیر کبیر

ستارخان

باقرخان

رئیسعلی دلواری

میرزا کوچک خان

میرزاده عشقی

دکتر محمد مصدق

دکتر حسین فاطمی

دکتر علی شریعتی

پوریای ولی

غلامرضا تختی

مهندس بازرگان

دکتر احمد زید آبادی

مهدی باکری

حمید باکری

شهید همت

ناصر حجازی

هزاران شهیدی که از اول تاریخ در راه ایران جان سپردند

هزاران مردی که در راه استبداد و دیکتاتوری مبارزه کردند

نامه زیبای گابریل گارسیا مارکز



گابریل گارسیامارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و می‌داند عمر زیادی برایش باقی نیست. بخوانید چگونه در این نامهٔ کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی می‌کند:

«اگر پروردگار لحظه‌ای از یاد می‌برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من می‌داد از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم. به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی‌راندنم، اما یقینا هرچه را می‌گفتم فکر می‌کردم. هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می‌دادم. کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌بافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم می‌بندیم، شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم. راه را از‌‌همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر می‌خواستم که سایرین هنوز در خوابند. اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می‌بخشید، ‌ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می‌کردم. به همه ثابت می‌کردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی‌شوند بلکه زمانی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نمی‌شوند. به بچه‌ها بال می‌دادم، اما آن‌ها را تنها می‌گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. به سالمندان می‌آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می‌رسد، با غفلت از زمان حال است. چه چیز‌ها که از شما‌ها [خوانندگانم] یاد نگرفته‌ام...
یاد گرفته‌ام همه می‌خواهند بر فراز قلهٔ کوه زندگی کنند و فراموش کرده‌اند مهم صعود از کوه است. یاد گرفته‌ام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت می‌فشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند. یاد گرفته‌ام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتاده‌ای را از جا بلند کند. چه چیز‌ها که از شما یاد نگرفته‌ام... .
احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا. اگر می‌دانستم امروز آخرین روزی است که تو را می‌بینم، چنان محکم در آغوش می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد.
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت.

آرزو می‌کنم و امید دارم از این نامه‌ی کوتاه خوشتان آمده باشد و آن را برای
تمام کسانی که به آن‌ها علاقه‌مندید بفرستید.»
همراه با عشق
«گابریل گارسیا مارکز»
منبع: مجله «بخارا»؛ شماره ۸۲؛ ص۷۸ و ۷۹ .

هیس

هیس
هیس
هیس
چقد این واژه تو ادبیات من گم شده...
الان بیش از آنکه نیازمند آب و هوا و خوردن و آزادی باشم نیازمند سکوتم مث این فیلمهای صامت اوایل قرن بیستم!!!!!

کدوم یلدا؟؟!!!


نمیدونم چرا یادیلدا میفتم یادم میاد که خیلی وقته که یه چله درست و حسابی نداشتم. از 5 سال پیش یه جورایی همیشه شب چله نبودم. امسال هم پائیز واقعا مزخرف ترین فصل سال بود مث زمستان سال قبل که واقعا حالم ازش بهم میخوره.

نمی خوام آه و ناله کنم اما واقعا با کدامین امید باید پای دانه دان های انار نشست یا هندوانه قاچ کرد و حافظ خوانی کرد وقتی که خیلیا در حسرت نان شبشان هستند و نمیدانند در این اوضاع خراب چگونه زندگی سر کنند.

نمیدانم شاید برای یلدا یه دل شاد میخواد که من مدتهاست که با هیچ بهانه ای شاد نمیشوم. میخندم اما این خندیدنم از برای اینه که دیگه اشکی برام نمونده تا گریه کنم و زار بزنم.

بی خیال

امسال هم مث سال گذشته تصمیم گرفتم به غیر از نزدیکترین دوستان و بابا و مامان و خواهر و برادر به کسی چله را تبریک نگنو همین هم است

چله تون شاد باد

یه جمعه آبی


امروز از اون روزهای جمعه است که خیلی دوسش داشتم و دارم. 18 آذر 90 رو برای همیشه ثبت میکنم. اون از صبحش که برام بهترین و دلنشین ترین لحظه رو رقم زد و فهمیدم که جسارت و دیوانگیم تمامی ندارد. خدایا ازت سپاسگزارم.
بعد از ظهر هم که با بروبچه های سپاس تو نمایشگاه تابلوهای نقاشی خانوم پروانه سپهری  و دیدن بچه ها بعد از چند وقت خیلی خوب بود. بعد از مدتها صدای دوست عزیز رو شنیدم که واقعا خوشحالم کرد. اما سورپرایز اصلی برد قاطعانه و عایل استقلال بود. وای دلم نمیاد سر بسر پرسپولیسیا بذارم اما آخر و عاقبت تیمی که مدیر عامل و مدیر فنی و مربی دستمال کش آخر همین میشه.



واقعا بعد از مدتها از ته دلم خوشحالم. بخصوص از حادثه صبح که بی نظیر بود برام. اما بردن پرسپولیس با سه گل هم واقعا عالی بود. خیلی حال کردم حال این استیلی موزمار اینجوری گرفته شد. هیچوقت یادم نمیره که خرداد 88 چطور تو مصلی خودش رو تام و جری میداد تا اینی که الان رئیس جمهوره، رئیس جمهور بشه یا اون پروین ملقب به علی دمبه که چجوری واسه دیدن این رئیس جمهور و مشائی اش، خودش رو به آب و آنیش میزد و آخرش هم دید و تو هیات مدیره راهش دادند. از مدیر عاملش هم که نگو حال آدم رو بهم میزنه که عکس سردارا رو پیرهن تیم میزنه تا بیشتر بگیره و به جیب بزنه. کلا از لنگی صفتها بدم میاد. خوشحالم که آبیهای عزیز اینا رو با آبکش یکی کردند آی حال داد آی حال داد.

راستی جای ناصر خان واقعا خالی بود تا به این دستمالها، مردانگی و مرد بودن رو یاد بده. واقعا جاش خالی بود.

16 آذر

سرخی دیوار آذر،رنگ شده با خون آذر
آواز بیداد و ستم، نشسته در رقص خنجر

زردی این پائیز سرد، سرخ شده با خون آذر
میرغضب خونه به دوش، شکسته به پای قلندر

یه عمریه که سکوت با لبای آذر غریبه

یه عمر خواب آسودن با شبای آذر غریبه


درود بر سه آذر اهورایی و درود بر همه دانشجویانی که دربند هستند فقط به جرم اینکه زیادی میدانند و همیشه در این  سرزمین "دانستن" جرم بزرگی ایست و چه ناخواسته همه حاکمان این سرزمین به وصیت آغا محمد خان قاجار پایبند هستند :" اگر میخواهی در ایران حکومت کنی مردم را بی سواد و گرسنه نگه دار" چقدر همه شبیه آغا محمد خان قاجار هستند.

روز دانشجو بر همه دانشجویان مبارک نباد، تسلیت باد که وقتی هنوز هزاران دانشجوی دربند داریم.

کوچه

امروز دلم میخواست سر کوچه ای بودم که داخلش مردی بود که "تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نشد" و میزدم زیر آواز و براش میخوندم:

کوچه لره سو سپمیشم
یار گلنده توز اولماسین
ائله گلسین بئله گئتسین
آرامیزدا سؤز اولماسین
ساماوارا اوت سالمیشام
ایستکنه قت سالمیشام
یاریم گئدیپ تک قالمیشام
نه عزیزدیر یارین جانی
نه شیرین دیر یارین جانی

تسلیت باد این روزگار بر همه حسینیان و همه زینبیان. حسین فارغ از گریه و تسلیت ماست. خودمون..... بی خیال. من یه اشارت کردم و جمله عالم را بخوان
بخوان این حکایت درد را
بخوان

به قول معلم شهیدمون دکتر شریعتی:
"در عجب ام از مردمی که،
خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند،
و بر حسینی میگریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد"

نام

مرا به نام کوچکم صدا کن

آنجا که "من"

تمام می شوم

"راه"

آغاز می شود!


اکبــــــــــــــــــــر

سطح اندیشه

خدایا!
اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که
زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بارو پلید شبه آدمهای اندک را متوجه شوم
 
دکتر علی شریعتی

حلالم کن

قراره تو یه فعالیت فرهنگی مشارکت کنم. اولش خیلی خوب استقبال کردم با توجه به زمینه مورد علاقه ام این روزها ترانه ها و شعر های زیادی میشنوم اما بنا به دلایلی از این فعالیت منصرف شدم  و تصمیم گرفتم خودم رو برای یه کار دیگه ای آماده کنم. اما این ترانه بدجوری این روزا حالم رو خوب کرده است. اونقدر که تو فیسبوک و جی پلاس هستم اینجا بودم و مینوشتم خیلی عالی میشدد اما اینجا نمیشه بدون سانسور نوشت. اینجا مخاطب زیادی دارم وقتی کنتور وبلاگم رو میبینم که روزی چهارصد تا پانصد تا بازدید کننده داره میترسم هر چی به ذهنم برسه رو بنویسم.


حلالم کن به خونی که
غروب ازخاک میجوشه
حلالم کن به نوزادی
که شیر از تیر مینوشه

مگه میشه کنارت موند
هنوزم عشق بد حاله
صبوری هم کم آورده
خود شمشیر میناله

حلالم کن غریبونه
توی این دل پر خونه
حلالم کن غریبی که
برات دل کندن آسونه

حلالم کن به زخمایی
که لب واکرده میخنده
حلالم کن به عشقی که
به چشمای تو پابنده

حلالم کن..حلالم کن
حلالم کن..حلالم کن