اونقدر "نه" شنیدم که به "بله" گفتن خودمم مشکوکم ...
مرد برای هضم دلتنگیاش گریه نمیکنه، میره تو پائیز خودش گم میشه ...
باید دعا به جون یه عده عقده ای که دور و برم هستند بکنم که باعث میشوند هنوز باور کنم عقده ای تو وجودم نیست ...
دیگه به 99 درصد هم اطمینان ندارم باید 100 درصد باشه تا بتونم قبولت کنم ...
وقتی تو یه رابطه ای یا یه احساسی "نه" میشنوم با خود عهد میبندم که به جای تلافی کردن اونقد قوی باشم و اونقد به چشم بیام که همیشه حسرت اون "نه" گفتن به "من" همراهش باشه ...
31 شهریور که میشه، همه مون میرسیم به یاد جنگ هشت ساله، جنگی که خیلیا رو ازمون گرفت و خیلی از شهرارو ویران کرد. من یه ماه قبل از آزادسازی خرمشهر به دنیا اومدم و اکثر مواقع جنگ و بمباران تو زادگاهم یه روستای بسیار زیبا بودم اما یه سالی که برای شروع مدرسه رفتن من به ارومیه اومدیم، یادمه آخرای سال 66 بود که تقریبا هر روز و هر شب آژیر قرمز صداش میومد. مدرسه ای هم که من میرفتم اکثرا می رفتیم پناهگاه و من اون موقع آمادگی یا به قول امروزیا پیش دبستانی بودم، دیگه به دلیل این بمباران ها طبق دستور اداره مدارس رو تعطیل کردند روزهای آخری که شهر بودیم باز آژیر سر ظهر صداش در اومد و باز بمباران شروع شد. همه خانواده از بابابزرگ و مامان بزرگ و مامان و زنعمو و برادرم رفتند زیرزمین تا پناه بگیرند از طرفی هم خدابیامرز عمو نعمت رفت پشت بوم و منم پشت سرش، اون بالا که بودیم دیدیم که چطوری میراژ عراقی دور شهر می چرخید و مث نقل و نبات بمب میریخت و هنوز اون صحنه جلوی چشمم است و بعد از گذشت بیست و پنج سال از اون روز و حادثه هنوز اون صحنه بمباران جلوی چشمم است.
سالها پیش که سر ذوقی داشتم و شعر و ترانه ای مینوشتم خیلی دوس داشتم برای بچه های جنگ شعر بنویسم اما نشد تا اینکه تو آموزشی سربازی یه شب بعد از شنیدن خاطرات یکی از جانبازان عزیز این ترانه رو نوشتم:
قصه گوی عشق
امشب از داغ شقایق بگو
از بغض لاله عاشق بگو
بگو از کبوترهای بی سر
از پرستوهای بی بال و پر
از خاک تشنه به خون نینوا
از سرخی خورشید عاشورا
بخوان از مرثیه های نگفته
از غنچه های سرخ شکفته
بگو از پرواز یاران عشق
از شب مستی ساقیان عشق
داغ لاله ها روی سینه ها
قصه های عاشقی برای ما
دو سال پیش تو فرودگاه امام کار میکردم و سالها از بی عشقی و بی ذوقیم گذشته بود و گرم موتور لودر و گریدر بودم که این را نوشتم و حالا بعد از سالها امروز ویرم گرفته که منتشرش کنم سالها پیش شاعر خوبی بودم بر خلاف امروزم که درگیر روزمرگی هستم، احتمالا یه روز که از ایران میرم اینو دوباره خواهم نوشت و خواهم خواند برای کسی که هیچوقت عاشقم نبود، کاش باشد آنی که من دوستش میدارم و او هم دوستم میدارد نه اینکه بگوید من به تو حس خاصی ندارم یا مثال کسی که بگوید تو را مث یک دوست دوست میدارم و نه بیشتر ...
آخرین بار
نمیخوام تو بفهمی که
اشکام بهونتُ دارن
تو این روزای بارونی
اشکام رو عکست می بارن
تو یه عاشق منتظر
من یه شبگرد مسافر
تو حرمت پاک عشقی
من یه بیقرار شاعر
من چقد زود تموم شدم
تو اما فصل بودنی
بی هوا ترانه شدم
تو آهنگ سرودنی
تو جشن اشک ریزون من
این ترانه باز جون گرفت
اگه ترانه ساز بودی
رگ عاشق خون می گرفت
روزای ترانه سر شد
با تو چه احوالی داشتم
دل به دست گیتار میدم
با تو چه خیالی داشتم
بوی پیرهنت هنوزم
تو شبای من جاریه
اسمت با ترانه هام باز
رو لبای من جاریه
هیشکی نمیدونه چرا
نمیگم خدا نگه دار
آخه این رسم و حالمه
رفتنم به وقت بهار
تو لحظه جدائی مون
به جون من و تو نشکن
اما واسه آخرین بار
خدا نگه دار گل من
بارون باید طوری بباره رو سرت که وقتی زیرش اشک میریزی
کسی نفهمه اونی که رو گونه هاته قطرات بارونه یا مرواریدای اشکت ...
تو این چند ساله که تو شبکه های اجتماعی مشغول نوشتن بودم سعی میکردم به ندرت از کسی کپی کنم یا از کسی الگو برداری کنم هر چیزی که بوده نوشته ها و تفکر خودم بوده. تازگیا وقتی میبینم یه نوشته ای رو تو پلاس یا فیسبک منتشر میکنم و حتی سر از اس ام اس های مردم در میاره اولش خوشحالم و انرژی میگیرم اما بعد به خودم میگم چرا مردم ما برای اثبات هر حرفشون اون حرف رو به یه بزرگی می چسبونن و خیلی از حرفهای بدون سند خودشون رو به کوروش و دکتر شریعتی و انیشتین و دکتر حسابی و حسین پناهی و ... منتسب می کنند اما جملات یا نوشته های زیبای خودمون و نسل ما رو بدون منبع به این و اون میفرستند ...
درد بدیه و عملا حتی اندیشه رو هم می دزدیم بدون اینکه خودمون بدونیم
من ناراحت نمیشم کسی از مطالب این وبلاگ استفاده کنه اما خواهشا یه اسم بردن از منبع به نام زخمه واقعا جای دوری نمیره.
بیائید عادت بدیم خودمون رو که اندیشه هم صاحب داره و به صاحب فکر و نوشته و اندیشه احترام بگذاریم...
وقتی جاهای دیگه دلم میگیره و نمیتونم حرفامو بزنم به خونه اول خودم یعنی اینجا برمیگردم و مسلسل وار مینویسم.
این روزا گرفته ام از طرفی دوباره قلبم اذیتم میکنه روزگتار آنچنان که میخواهم بر وفق مراد نیست نمیخوام ناله کنم اما ترجیح میدم که یه روز معمولی رو سر کنم تا یه روز پر از تنش و استرس.
روزای درس هم درگیرم کرده کار هم وحشتناک رو اعصابمه ...
به هیچکدوم از برنامه هام نظیر زبان و آواز و گیتارم نمیرسم در واقع اونقد وقت کم میارم که خوابم شده سه چهار ساعت
اما اهل ناله نیستم و اینا روزمره زندگیم شده و باید باهاش سر کنم ...
نه اینکه من خودم طرفدار تارانتینو باشم میگم این رو ببینید از دیوانگی این نابغه با بازی عالی کورت راسل و خود تارانتینو که صاحب بار است و با لذت داره اون پیکهای ویسکی رو بالا میره لذت میبرم
عاشق این جنون و هجو خشونتش هستم، اون رانندگی بی نظیر و صحنه کشته شدن دخترا بی نظیره
death proof مسلما مث پالپ فیکشن یا بیل را بکش 1 و 2 شاهکار نیست اما نشان دهنده همه جنون دوس داشتنی تارانتینو هست
کلا دیدن این فیلم رو حداقل برای یک بار هم شده توصیه میکنم
این فیلم در واقع یکی از مظلوم ترین فیلمهای تارانتینو است که کمتر مورد توجه قرار گرفته
همین سکانس پائینه محشره با این دیالوگای عالیش (واقعا تارانتینو خدای دیالوگ نویسی هست):
زویی (زویی بل) : خب ابی قصه چیه؟
ابی (مری الیزابت وینستد) : اینه که من رسماً گلوم پیش سیسیل گیر کرده.
کیم (Tracie Thoms) : گلوت گیر کرده؟ جون خودت تو رسماً زنش بودی.
ابی : بودم. به زمان فعل دقت کن.
کیم : آره جون خودت، شما دو تا هنوزم تو کار همدیگه هستین نگو نیستی.
ابی : فکر کن باشم. اگه هنوز منو میخواد چرا با بدل داریل هانا رو هم ریخت؟ مردا همشون لاشخورن. بامزه است بامزه.
کیم : حالا بیخودی خون به جیگرت نکن.
ابی : سیسیل همه جوره لاشخوره.
کیم : دو هفته گذشته وا بده دیگه تو هم.
ابی : خودت سر حرف رو باز کردی تا اینجا رسید. تازه بهترین قسمتشو نگفتم برات که روز تولد من با یارو تیک زد.
زویی : نه دیگه این دیگه پرونده اش جداست.
ابی : مرسی.
زویی : جدی می دونست تولدته؟ منظورم اینه که اون کارگردان بود و سرش گرم بوده خب.
ابی : کیک تولدمو خورده بود تازه کادوی تولدم رو هم داده بود. فکر کنم می دونست.
زویی : کادو چی بهت داد؟
ابی : یه نوار واسم زد.
زویی : نوار زد واست؟ وایسا ببینم یعنی CD رایت نکرد نوار زد؟ وای چه رمانتیک.
ابی : میدونم میخوای چی بگی ولی بهتره نگی.
کیم : واسه من که نشونه دوست داشتنه.