- وبلاگ مث خونه آدم میمونه.
- آره وقتی از همه رونده میشی باز برمیگردی اینجا
مکالمه من و دوست بلاگرم دیشب :)
- چرا کات کردی؟
- خب این برداشت خوب بود
- چی رو برداشت؟
- قلب منو برداشت و برد
-:|||
ختم یه رابطه به روایت دوربین سینما
امروز آماز بازدید وبلاگم از 800000 تا گذشت بعد از هشت سال.
هیچگاه به این عدد توجه نداشتم اما برام جالبه که وبلاگی که هشت سال مداوم نوشتم اینقد بازدید کننده داره یعنی روزی متوسط 250 تا بازدید کننده که الان این اواخر به بالای هزار بازدید کننده رسیده است ...
مسئولیتم از بابت نوشته هام بالا میره
با اینکه الان اکثر مواقع تو گوگل پلاس مینویسم اما امیدوارم با تغییر نرم افزار بلاگ اسکای بتونم بیشتر از این اینجا بنویسم ...
یه روزها و لحظه هایی است که هیچگاه نباید فراموش کرد باید در خاطرت بماند که دیگه اجازه ندی کسی احساست رو به بازی بگیره
یادت بمونه که هیچگاه غرورت رو زیر پا نذاری
یادت بمونه که اجازه ندی غرور و احساست لگدمال بشه
یادت بمونه که اجازه ندی کسی به قلبت زخم بزنه
این روز رو باید همیشه با خاطر سپرد تا نذاری دیگه برات تکرار بشه
سالها
از اون روز گذشته اما هر سال ناخودآگاه صبح همان روز یادم میاد که نباید
اجازه میدادم این اتفاق میفتاد و نادمم چرا یه سال پیش اون روز از یاد و
خاطرم رفت ...
آدمها از یاد میرن اما زخمهایی که میزنن به قلبت هیچوقت از یاد نمیره ...
وقتی هنوز به این فکر میکنی که آخرش چی میشه یعنی عاشق نیستی
وقتی به بودن و نبودنش فکر میکنی یعنی عشاق نیستی
عشق یعنی اینکه خودت رو بسپاری به دستش هر کجا که خواست تورو ببره
عشق همین است
عشق جسارت است
عشق ناله نیست
عشق جرات است
به خودم قول دادم عاشق باشم واسه همین به دوستت دارمی که دو ماه پیش بهت گفتم پایبندم و کاری ندارم که آخرش به کجا میرسم ...
تو این چند ساله به سبب کارم خیلی از شهرهای ایران رفتم اما هیچکدومش مث خوزستان دل آدم رو نمیسوزونه. خوزستانی که نفت ایران زیر پاشه با جاده های نامتاسب و امکانات کم واقعا مظلوم واقع شده است.
دو روزه که اومدم خوزستان اما واقعا دل آدم میسوزه این همه محرومیت رو میبینه...
الان اینترنت درست و حسابی ندارم سعی میکنم وقتی که برگشتم خونه بیشتر بنویسم ...
قلب من
لحظــــه ، لحظـــــه رفتنه
این ثانیه ها هم مال منه
رسیده باز که وقت دل بریدنه
میرم که دیگه انگار نوبت منه
مگه نمی بینی اجل ترانه هامو میخونه
میـــــگه چه چیزی از تو به جا می مونه
میگم یه دل دارم که عاشقه
بیــــقرار و بی تاب اما صادقه
میخوام بازم تو یه سینه ای بمونه
بمونه و از قصه من ترانه ها بخونه
قلب عاشقم یادگار بی کسیامه
هم نشین و همــدم دلواپسیامه
نمیخوام با خودم ببرمش
بذار همین جــــــــا بمونه
بمــــــونه و واسه عاشقا
ترانـــه بی کسیمو بخونه
میدونم وقت رفتن باید بگم خدانگهدار
این دمــای آخر بازم نمیاد صدای دلدار
لحظـــــــه ، لحظــــه دل کندنه
نمیخوام قلب عاشقم بشکنه
خستگیامــــــــو دیگه با خودم میبرم
تنهایی و بی کسی شده همسفرم
آهای قلب شکسته ام ، تو هم خستگیاتو در کن
تـــــــــــــو سینه ای آروم بی من روزگارتو سر کن
تو تموم دنیا تو بودی محرم رازم
تو تنها بمون که من بیقرار پروازم
خــــــداحافظ ای قـــــــلب نازنینم
الهی که بازم میشی همنشینم
اینو اسمش رو ترانه نمیذارم از خط خطیهای هشت سال پیشمه نمیدونم چرا اینقد دوسش دارم شاید به خاطر اینه که هنوز قلبم بعضی وقتها باهام نامهربونی میکنه و باهام را نمیادش :|||
اینو زمانی نوشتم که کارت اهدای عضو رو پر کرده بودم و هنوزم دوسش دارم و حتی دلم نمیاد
این مطلب رو تو وبلاگ فرورتیش رضوانیه دیدم میخواستم بشینم چنین چیزی رو خودم بنویسم اما دیدم از بس عالی نوشته که من خودم اونو براتون اینجا میذارمش اصل مطلب رو از اینجا هم میتونید بخونید
اگر ما شخصیت داشتیم ...
برای چند درصد از جامعه مهم است که دیگران درباره شخصیت آنها چه فکری میکنند؟ اصلا آیا میدانند که شخصیت چیست؟ وقتی رانندههای تاکسی در ایستگاهها حوصلهشان که سر میرود جلوی چشم مردم با هم شوخی مدل شیث و نصرتی میکنند، شخصیت معنایی دارد؟
کسی که سپر اتومبیلش به سپر اتوبوس مالیده شده و وسط خیابان توقف میکند و مسیر خیابان را میبندد و ترافیک سنگین ایجاد میکند تا منتظر رسیدن افسر بماند و وقت آن همه مسافر و دیگر شهروندان را میکشد، شخصیت دارد؟
چرا برخی تصور میکنند که پوشیدن کراوات شخصیت به ارمغان میآورد؟ از صبح تا شب میلیونها مرد با کت و شلوار در خیابانهای شهر تردد میکنند. آیا آنها از روی نردههای خط ویژه اتوبوس نمیپرند؟ روی زمین تف نمیاندازند؟ آدامس خود را به دیوار نمیچسبانند؟
وقتی در ایستگاههای مبدا قطار مترو توقف میکند، آیا مسافران ناگهان برای تصاحب صندلی به سمت درهای واگنها هجوم نمیبرند و به یکدیگر تنه نمیزنند؟ آیا کارمندی که در محل کار خود با پیراهن چرک و چروک و دمپایی راه میرود، شخصیت دارد؟ آیا سوار بودن اتومبیلهای مدل بالا یا داشتن گوشیهای موبایل گرانقیمت، گویای بالا بودن شخصیت افراد است؟
کسانی هستند که وقتی در شرکت هستند مودب سخن میگویند، مرتب و معطر هستند، هنگام صرف غذا دستمال روی پایشان پهن میکنند، همیشه مسواک و خمیردندان و نخ دندان در کیفشان دارند، کشوی میزشان پر از شکلاتهای خارجی است، آرایشگر و پیرایشگر حرفهای ثابت دارند، بهترین نوع چای و نسکافهها را مصرف میکنند و فقط از ماگ شخصی خوشگل خودشان مینوشند، همیشه یک اسکناس 100 دلاری داخل جیبشان است، میگویند هرگز عادت ندارند از توالتهای بیرون از خانه استفاده کنند، فقط فیلمهای سهبعدی تماشا میکنند، در خانههایشان آنتن صداوسیما را ندارند و درباره برنامههای «abc» و «CNN» و «ESPN» با دیگران حرف میزنند، کیف و کفش لباسشان از برترین برندهاست، تا به حال از ونک به پایین ساندویچ نخوردهاند و مسیرهای اتوبوس را بلند نیستند… اما غروب وقتی به خانه میرسند لنگههای جورابشان را به سمتی پرتاب میکنند و قابلمه غذا را مقابل تلویزیون میآورند و با یک قاشق مشغول خوردن میشوند و سیدی فیلم «شاخه گلی برای عروس» را میگذراند و تماشا میکنند و وقتی تشنه شدند به آشپزخانه میروند و کلهشان را داخل سینک میبرند و دهانشان را زیر شیر آب میگیرند و تماشای فیلم را با تخمه ژاپنی ادامه میدهند و به بخش خبری ساعت 22 شبکه سوم سیما زل میزنند و سپس پای یکی از سریالهای «iFilm» ددراز میکشند تا چشمشان سنگین شود و سپس تا صبح همانجا میخوابند.
اگر همه ما شخصیت داشتیم، هنگام رانندگی با موبایل حرف نمیزدیم و SMS تایپ نمیکردیم، ویراژ نمیدادیم، هی دستمان روی بوق نبود، پشت خط عابر پیاده ایست کامل میکردیم، پشت آمبولانس حرکت نمیکردیم تا بتوانیم از چراغهای قرمز تقاطعها عبور کنیم، لامپ چراغ زنون روی اتومبیلمان نصب نمیکردیم، داخل ایستگاه اتوبوس توقف نمیکردیم، دوبله پارک نمیکردیم، با کم کردن سرعت برای تماشای صحنه تصادف راه را مسدود نمیکردیم و با فریاد به افسر پلیس نمیگفتیم: «جریمه میکنی که بکن، به جهنم! اونقدر بنویس تا جونت در بیاد!».
شخصیت این نیست که وقتی میشنویم قرار است در گوشهای از شهر گالری یا کافهای افتتاح شود، خودمان را به آنجا برسانیم و عکسهایی که گرفتهایم و در همه آنها سیگار و ایستک روی میز است را روی پروفایلمان بگذاریم و بقیه را هم تگ کنیم. شخصیت این نیست که در شهر همیشه فقط به یک کافیشاپ برویم و آنجا پاتوقمان باشد.
ما اگر شخصیت سرمان میشد، به هیچ ملت و مقام سیاسی خارجی توهین نمیکردیم. اگر میدانستیم شخصیت چیست، در صحن علنی مجلس فحش نمیدادیم، به اسم فامیل قبلی همدیگر گیر نمیدادیم و قوطی سوزندان را از روی میز به سمت سخنران پشت تریبون پرتاب نمیکردیم، پشت کله همکارمان هنگام عکس گرفتن شاخ نمیگذاشتیم و به رقبا و مخالفهایمان اتهام دروغ نمیزدیم.
اگر همه ما درک کرده بودیم که شخصیت چیست، در صف نانوایی امدادگر آتشنشان را به خاطر این که میخواهد خارج از نوبت و برای همکارانش در ایستگاه 10 عدد نان بخرد، کتک نمیزدیم.
ما اگر میدانستیم شخصیت چیست، مسیر جویهای شهر به خاطر بطریهای آبمعدنی و رانی و ظرف غذا مسدود نمیشد.
اگر شخصیت داشتیم، سگهایمان را رها نمیکردیم تا یک گربهسان از گونهای نادر را از درخت پایین بکشند و خرخرهاش را بجوند تا با موبایل از آن فیلم بگیریم.
اگر ما دارای شخصیت بودیم، تصاویر خصوصی یک هنرپیشه فروش میلیاردی نداشت.
اگر اندکی شخصیت را درک کرده بودیم، زمانی که پشت پیشخوان مغازهمان ایستادهایم، به مشتری لبخند میزدیم و از او طلبکار نبودیم. اگر شخصیت داشتیم، وقتی مشتری رستوران از کیفیت غذا ناراضی بود، برای دلجویی او را به صرف غذایی دیگر یا سالاد یا نوشیدنی مجانی مهمان میکردیم، نه این که بگوییم: «همینی که هست… کوفت نمیکنی، گمشو برو بیرون!».
اگر همه ما مفهوم شخصیت را فهمیده بودیم، در صدها صفحه بیارزش در فیسبوک که حقوق دیگر کاربران را نقض میکنند، عضو نبودیم. ما اگر شخصیت داشتیم، برای ازدواج پشت مامان و بابا قایم نمیشدیم تا با دروغ و صحنهسازی هم شده، برایمان کسی را پیدا کنند.
شخصیت این نیست که مشهور باشیم. شخصیت آن است که محبوب باشیم.
شخصیت آن چیزی نیست که سالها روی بدنه اتوبوسها نوشتند. شخصیت دقیقن همان چیزی است که بیشتر ما نداریم.
«فرورتیش رضوانیه»
روزی ازت گذشتم که چادر گذشته ات، مینی ژوپ حالِت و بیکینی فردایت را به پای گناه چشمانم گذاشتم ...
همان طور که میبینید من تنها خواستههای شخصیام را به عمل بدل میکنم و در این راه همه جور سختی را هم تحمل خواهم کرد!
کوئینتین تارانتینو
هر جا کم میارم یه مدت نیست میشم اما دوباره با همین اخلاق خاص و تارانتینویی خودم برمیگردم