زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

به خاطر تو

تو چند روز گذشته تولد یه دوست نازنینی بود که سالها از من دور بوده است خیلی دوست داشتم که مطلب خوبی برایش مینوشتم ولی حیف که نشد. امیدورام این روزهای غم رو به شادی تموم کنی.

عزیزم تولدت مبارک.

امیدوارم که همیشه آبی و سرفراز باشی.

بی بی عشق

امشب حال غریبی داشتم  بهتره در این مورد فقط کلام دکتر شریعتی رو براتون بیارم که چه زیبا میگه :

 

خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه‌ی بزرگ است.

دیدم فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد (ص) است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.

باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

فاطمه، فاطمه است

 

چه زیبا هم بیان کرده و منم متاثر از این فضای شادی آفرین یه ترانه شاد و دوست داشتنی برای بی بی ام نوشتم :

 

بی بی عشق

 

امشب تا صبح خورشید خواب نداره

تا طلوع شفق دیگه تب و تاب نداره

 

مهتاب همین امشب منتظره یاره

دوس داره بره تو خواب ستاره

 

امشب از آسمون میاد عطر یاس

تا فردا بیاره تاجی از الماس

 

آهای عاشقا امشب از راه میاد بی بی عشق

اونی که سبد سبد قصه داره از غریبی عشق

 

بی بی جونم داره میاد از یه راه دور

وقتشه بپا کنبد بساط جشن و شور و سرور

 

بی بی جونم داره میاد با کوله بار ایمون

برامون سوغاتی آورده از خدای عاشقون

 

جونم برات در میره، ای مادر مهربونم

چی بگم بی بی جون که بی تو گریونم

 

آهای عاشقا امشب از راه میاد بی بی عشق

اونی که سبد سبد قصه داره از غریبی عشق

 

«اکبر یارمحمدی»

 

 

خسته

الان که دارم می نویسم امتحاناتم تموم شده و بدجوری احساس خستگی میکنم طوری که حتی نوشتنم نیز دست خودم نیست همین چند ساعت پیش این ترانه رو نوشتم و اصلا هم حال و حوصله اصلاح و ویرایشش رو هم نداشتم ولی برای اینکه یه کم حالم خوب بشه اینجا می نویسم :



خسته

کمکم کن که رها بشم از دلواپسیا

دیگه بسه برام دیدن داغ اطلسیا

 

برم اونجایی که باز نباشه نیرنگ و دروغ

باز نمیخوام ستاره دلم بشه پرفروغ

 

بیا ،از ترانه های خسته تو رهایم کن

تو هجمه هیاهو و همهمه صدایم کن

 

من خسته ام ، خسته از حضور عشق و زندگی

دیگه چه فایده ازاین همه راستی و سادگی

 

تو این کویر زندگی چه سادگیا کردم

آخرشم دیدم که لبریزه غصه و دردم

 

کو هم صدایی که برام ترانه ای بخونه

کو یه مرغ عشقی که عاشقانه ای بخونه

 

دلزده ام از باور زندگی در نگاهم

ببین چه جوری شبا همرنگ موی سیاهم

 

دلم گرفته و خسته از این همه سیاهی

بگو کی  رها میشم از این بختک تباهی


«اکبر یارمحمدی»

امیدوارم که منو ببخشید اینقدر دارم تلخ و تاریک به زندگی نگاه میکنم ولی باور کنید دیگه خسته شدم و هیچ جایی برای فریاد زدن پیدا نکردم الا اینجا پس اگه دلتنگیام هم به زبون ترانه شده منو ببخشید بهرحال اینم سرنوشت منه . اگه هر نظری دارید بهم بگید.

نازبانو

تو این پست من اشتباهی بودم!!!!!!

یعنی چهار سال اشتباهی بودم!!!!

۲/۶/۸۵

احساس

 دقیقا یه هفته پیش تو ولادت پیامبر تولدم بود و بیست و سه سالم تموم شد از بس تو قضیه این حادثه بودم حال و حوصله نوشتن نداشتم اما احساس رو نوشتم:

احساس

یه حس غریبــی تو نگامه
طــنین عشقی تو صدامه
بی هیاهــو بی سرو صدا
گرمی دستی تو دستامه

یه خــــاطره و یه ترانه
یه هوای تازه یه بهانه
برای عشــــق تو دارم
تو این حس شاعـرانه

احساس من برای توست
نمازم رو به خدای توست
دفتــــر شعرم واژه به واژه
همه حال و هوای توست

چـــی بگم چه جوری بگم
با چه شوق و شوری بگم
من به هـــــوای تُ مستم
چقــــــدر از این دوری بگم

شبا به عشـق تو بیدارم
اشکی روی سیم گیتارم
با صـــدای تو نغمه سازم
ورد زبـــونمه دوست دارم

تو احساس من تُ زنده ای
تو گریه هام بهونه خنده ای
به ترانه های من تُ آهنگی
تو قمار عشقم تُ برنده ای
 
«اکبر یارمحمدی»



همیشه موفق و سرفراز باشید . منو از نظراتتون بی نصیب نذارین .

عاقبت سادگی

میدونم بازم میگین که چرا رفتی و چرا اومدی داشتم به آینده فکر میکردم اما یه اتفاق برای یکی از نزدیکترین دوستانم باعث شد تا دوباره کاغذارو خط خطی کنم و یه چیزایی سرهم کنم و بازم بنویسم باورم نمیشد که بازم بتونم شروع کنم تازه اونم با یه موضوع و مقوله جدید یعنی تنفر و انزجار من خودم تا حالا به این حالت نرسیدم درسته که تو عشق شکست خوردم اما هیچ وقت معشوقم رو نفرین نکردم و نخواهم کرد اما چند روز پیش که دوستم زنگ زد و باهام حرف زد و بغضی که تو گلوش بود به یه باره دل خودمم هوری ریخت درست لحظاتی بود که خودم تجربه کرده بودم حرفایی که شنیده بودم و تجربه کرده بودم اما متنفر نشده بودم و تو این مدت هم ترانه های زیادی در مورد نفرت شنیده بودم بهرحال خیلی سعی کردم هم احساس دوستم باشه و هم تکراری نشه و هم اینکه کار خوبی از آب در بیاد دیروز هم وقتی ترانه رو شنید گفت : احساس من واقعا همین هست.
بهرحال امیدوارم که هیچ وقت در زندگیتان حس تنفر بهتون دست نده .

 

عاقبت سادگی
از خدا دلم فقط یه چیزی رو می خواد

زجرایی که به من دادی سر خودت بیاد

برو برا همیشه که دیگه نمی خوامت

دلم چه صاف و ساده میگه نمی خوامت

تو بودی منو حقیر و خوارم کردی

برو که از خدا می خوام بری و برنگردی

چه ساده بودم که حرفاتو باور کردم

بی خودی گلای عشقمُ پای تو پرپر کردم

الهی از زندگیت خیری نبینی

با هرکی هستی، آسوده نشینی

آرزومه که هیش وقت سروسامون نگیری

آخرشم در عذاب بی وفایی با غصه بمیری

بذار بگم من از گناه تو نمی گذرم

اگه عشق همینه، بسه واسه اول و آخرم

می خندم به روزگارمو، به تموم سادگیام

داد می زنم تا بدونن دیگه تورو نمیخوام

عاقبت سادگی همینه که تو بهم بخندی

طنابی از حماقت به دور گردنم ببندی

خیالی نیست که دیگه دوست ندارم

کار تو رو هم به روزگار می سپارم

 

«اکبر یارمحمدی»

آخر خط

سال نو داره میرسه باید خونه تکونی بکنیم من هنوز نتونستم واحد خودمو مرتب کنم در واقع طبقه ما هنوز تکونده نشده ولی من بد جوری دارم دل خودم رو می تکونم دو سه بار تصمیم گرفتم که دیگه ننویسم اما هر دفعه منصرف شدم گفتم بی خیال گفتم تا حس و ترانه هست پس منم هستم اما الان دیگه به جایی رسیدم که خجالت می کشیدم که بگم دارم ترانه می نویسم من ترانه ننوشتم تا از اون برای خودم نام و نانی بدست بیارم و چقدر خوشحالم که کسی منو به عنوان یه ترانه سرا نمیشناسه و اصلا هم هیچ افتخاری برام نداره که بگم ترانه می نوشتم البته برای دل خودم و احساسم خواهم نوشت اما اینکه بخوام تو این محیط مجازی اینارو بنویسم به هیچ عنوان چنین کاری نخواهم کرد متاسفانه الان هر کی که ثناگوی باند ترانه باشه می تونه تو این محیط زنده باشه و من چنین اخلاقی ندارم که هیچ وقت مداحی کسی رو نکردم و اگه احساسی به کسی بوده با تموم احساسم گفتم و در مقابلش انتظار هیچ کاری نداشتم .

به قول یکی از هم دانشکده ایم من فقط قسمتی از محیط اینترنت رو اشغال کردم که به درد هیچ کس نمیخوره وقتی که این نوشته ها و درد دلها رو شروع کردم نوری از عشق در دلم طلوع کرد اما حیف که زود غروب کرد خورشید عشق من همه رو دید و منو ندید به جرم عشق تهدید به کمیته انضباطی کرد برایم قلدر و چماقدار آورد تا ادبم کنه منو اونقدر پست و پایین دید که حتی حاضر نشد به حرفام گوش و یا یه جواب «نه» به ایمیل و سوالاتم بکنه باشه ، منم اونو به امون خدا می سپارمش و هیچ وقت هم نفرینش نخواهم کرد هون طور که سال قبل موقع تحویل سال به خودم و خدای خودم گفتم که هیچ وقت عشقم رو به هوی و هوس آلوده نکنم امسال هم از خدا موقع تحویل سال میخوام که هیچ وقت کینه و بغض اونو تو دلم نذاره و تا قیام و قیامت لعن و نفرینش نکنم و همیشه هم آرزوم باشه با هرکی و هر جا که هست پیروز و سرفراز و پاینده باشه و امیدوارم که هیچ وقت تو زندگیش روز بدی نبینه ، درست که عشق مو بچه بازی دونست درسته که با تموم احساسم بازی کرد با اینکه عاشق موندنم رو تعبیر حماقتم کرد باشه خیالی نیست و منم راحتش میذارم بهرحال ثروت من احساسم هست که اگه تو یه دستم خورشید و تو دست دیگه­ام مهتابرو بذارن تا از احساسم دست کشم که به مولا علی هیچ وقت چنین کاری رو نخواهم کرد بذار بگن احساساتی هست بذار بگن مغرور و خودخواه و خودپسنده که همش رو به جون می خرم .

قراره آخرین نوشته ام باشه پس میگم که خسته ام از همه کسانی که هیچ خواستن درکم کنن شاید فقط همون غریب آشنایی که کیلومترها ازم دوره منو خوب شناخته و درکم میکنه با اینکه گفته ادامه بدم اما نمی تونم بذار یه مدتی بدون هیاهو باشم.

هم قسم من بذار مدتی تنهائیم رو به دست آینه ها بدم بذار مدتی ترانه هامو باز واژه واژه گیتارم کنم دلم تنگه براش درست روز بیست و نهم اسفند هشتاد ویک اومد و همدمم شد بذار گیتارم اون چاه مطمئنم بشه  بگذار دوباره همون اشکی که تابستون تو کنج تنهاییم رو گیتارم چکید دوباره همنشین سیم گیتارم بشه آره میخوام گریه کنم برای حال خودم برای غریبیم برای تنهائیم برای غصه هایم برای گذشته سوخته ام برای تموم ترانه های در گلو مونده ام برای تموم ملودیهایی که هیچ وقت رو دفتر نتم زنده نشدن هوای خنده ای در دلم نیست خونه دلم باید تکونده بشه تا دوباره زنده شم .

عزیزم ،  من مهرکی هستم که دشنه نارفیق تا دسته در قلبم فرو رفته معشوقم منو تنها گذاشته تا با بهتر ماها پرواز کنه من خاکیم به همون خاکی دهاتی بودم و زلالم به شفافی چشمه سار پاک آبادی زادگاهم من تو سینه هوای آلوده تنفس نکردم من با رویش شکوفه های بادام و رایحه های دلنشین سیب سرخ عاشقی بزرگ شدم من رسم این دوران رو بلد نیستم پس یه بازنده ام یه باخته در ترانه و یه شکست خورده در بازی پر رنگ و نیرنگ عاشقی.

برای خداحافظی دو ترانه دارم که روایت دلتنگیامه دو ترانه که فقط با تموم حس و وجودم نوشتم کاری نداشتم که قافیه درسته یا وزن و آهنگش چیه که حرف دل با این قواعد و نسخه های از قبل پیچیده سازگار نیست .«آخر خط» حکایت امشبم بود در واقع تر و تازه هست و همین الان نوشتم اما «سال کبیسه» مال چند شب پیشه و از روی دلتنگی :

 

آخر خط

 

سر همین بازی باخته تنها نشسته ام

بغض مو رو سیـــم گیتارم شکسته ام

 

بغضی لبریز از تـــرانه و حس شاعرانه

جاریه رود اشک رو گونه هام بی بهانه

 

من فرزند رایحه دل انگیز سیبم

بدجوری با بوی دود و دم غریبم

 

خاطراتم مونده رو تن شکوفه های بادووم

قصه عاشقی هم شده یه روایت نــاتموم

 

خاتــــون من ترانه هامو آتیش زدم

تا تو بدونی که تو عشق یه نابلدم

 

قسمهای دروغی رو نگفته خط زدم

فرقی برات نداره دیگه خـــوب و بدم

 

منم راهــی غیر از تو گذشتن ندارم

چه باشی یا نباشی دیگه در کنارم

 

آخر خط من فقط هست یه ترانه بی قافیه

واسه ابد یه دوست دارم برام بس و کافیه

 

خودمو تو آب زلال چشمه ســــار زادگاهم

شستم تا خدا هم دیگه گذشت از گناهم

 

 

 

سال کبیسه

 

یه بهار پر از خـــــاطره و یادگاری

همش می گفتم عجب روزگاری

 

با یه تابستون پر از بغـــــض و ترانه

از من گذشت یارم ، بی هیچ بهانه

 

پائیز دلم شروع شد با یه آشنایی

یه غریب آشنـــایی برا روز تنهایی

 

زمستون اومد با رنــگ دوز و کلک

از نارفیقا چشام پرن از آه و اشک

 

امسال از تموم چهره­ها افتـاده نقاب

من خوش خیال بازم موندم به خواب

 

دلم شکسته از اون همه مهر و وفا

تموم امیدم هسـت به اون یار آشنا

 

با دستای خودم کفن کردم سادگی رو

آتیش زدم برا همیشه دفتر دلدادگی رو

 

قدیما می گفتن ســـال کبیســـه یه سال بده

منم میگم دلم واسه حسادت و بدی یه نابلده

 

امسال سال رنگ و ریـا  بود

دور وبرم لبریز از دورنگیا بود

 

آخر سال بازم میگم سال دیگه

دلم تنگه تا یکی برام ترانه بگه

 

ته خط ســــال کبیسه دیگه رسیده

درسته که دلمم یه روز خوش ندیده

 

 اما می دونم که روز خوشی در پیشه

دیگه دلم از ترانه های تو  جدا نمیشه

 

    «اکبر یارمحمدی»

فقط عشق

من عادت دارم که یه روز قبلش همه چی رو تبریک بگم با اینکه هیچ دل خوشی از روز عشق ندارم و یه خاطره بد تو ذهنم پینه بسته با این حال من همه چی رو مدیون عشق هستم من بلد نشدم با حساب دو دو تا چهار تا عاشق بشم عاشق دو چشم و یه قامت پرغرور شدم و آخرش کارم این شده که ترانه میگم و گیتار میزنم و آواز میخونم و با یه حس طنزی این و اون رو دست میندازم به همین خاطر شاکر هستم و مخلص حضرت عشق هستم شاید الان کسی در برم نباشه شاید اون قدر رفته که دیگه نمیخوام به خاطر بیارمش اما من ممنون عشق هستم و پایبند این قانون زیبای الهی هستم عاشق هستم اما عاشق پیشه نیستم در مورد این ترانه بعد از مدتها یه ترانه واقعی نوشتم دو تا ترانه قبلیم فقط یه حس بودن خودم روشون نمیتونم اسم ترانه بذارم کابوس رو تو خواب بیداری نوشتم مهراوه هم تحت تاثیر هبوط در کویر بودم نه به آهنگشون اهمیت دادم و نه حتی به قافیه ها توجهی داشتم بلکه فقط اون لحظه اون حسم رو نوشتم  . دو ترانه نوشته قبلی من مال ماهها پیش بود اما این ترانه رو دیروز سر جلسه امتحان مراقب بودم و بچه ها سرشون به امتحان گرم بود و من پشت یه چنجره که داشت برف میومد این ترانه رو نوشتم . جا داره یه نکته ای رو بگم و اونم اینه که سه 6و 7و8 سروده دکتر افشین یداللهی هست که آقای زمان در کاست مشق عشق با نام غزل عشق اجرا کرده بودن یه ترانه پر معنی و زیبا که عشق رو تعریف میکنه . از اونجایی که در ایام محرم قرار داریم دلم نمیخواد زیاد به این مقوله بپردازم یه ترانه دارم برای امام حسین مینویسم که با تمام ترانه های قبلیم فرق داره به یه جایی از این واقعه رسیدم که دارم ترانه اش میکنم اما سر نوشتنش خیلی وسواس دارم . از اونجایی که دارم روی پروژه درسیم کار میکنم و باید تا 10 اسفند تمومش کنم شاید نرسم که این ترانه رو تموم کنم در اون صورت یه ترانه دیگه دارم که خیلی هم کار نویی نیست ولی متفاوتتر از اون چیزایی هست که برای امام حسین نوشتن  و تو نوشته بعدیم براتون مینویسم  در ضمن منو از نظراتتون بی نصیب نذارین . دوس دارم تموم ایراداتم رو بگین به هیچ عنوان ناراحت نمیشم . بهرحال بریم این ترانه تر و تازه داشته باشیم تا ببینیم چی میشه.


فقط عشق
 
میگن  ســالی  یه روز مال عاشقاست
میگم نه روز که سال سال عاشقاست
 
همین یه روز خط بزن به روی جدائیا

ببخش و بگذر از تموم اون بی وفائیا

عزیز دل عاشق همین یه روز مال من و توست
یه جمله «عاشقتم» همـه  خیال من و توست

زندگی بی عشق سرابی توی کویره
مث پرنده ای که به زندون غم اسیره

حدیثی عاشقی رو بشنو از عاشقا
سرتُ سودا کن با یـــه زمزمه آشنا


« همه عاشق میشن اما همه عاشق نمی مونن

چـــــــــرا تا آخر این کهنه  غـــــــزل رو نمی خونن

عشق اگه همیشگی بود یا نصیب همه میشد
نه غزل بود نه کینه ختـــــم این همهمه میشد

نرسیدن یه نشـونه روی پیشونی عاشق
اگه تلخه اگه شیرین همه ارزونی عاشق»

 فقط همین امشب بوسه کن رو لب عشق
سرمست و شــاد باش از این شب عشق

 بهونه  خـواب امشبت فقط عشق باشه
تو دفتر زندگیت خط به خط عشق باشه

تو کویر بی مهری رود عشق جاری شه
تو گرداب زندگــی فقط عشق یاری شه

 عشق و دورنگی تشنه خون همند
عشق و جســارت غزل خون همند

 

اگه عاشقی بگو «دوست دارم» به همین سادگی
بــــگو زنده باد عاشقی زنده باد این همه دلدادگی

روز عاشقا بر همه عشاق عالم تبریک میگم و امیدوارم همیشه عاشق و پاینده و سرفراز باشید .

 «اکبر یارمحمدی»

نارفیق

درست سه سال پیش وارد دانشگاه شدم اولش خیال می کردم که میتونم سی چهل تا رفیق بامرام داشته باشم اما بعد از سه سال تازه داره نقابها از چهره ها میفته نمیدونم چرا باید اعتماد میکردم شاید خودم مقصر بودم و همه رو به یه رنگ میدیدم اما زهی خیال باطل که اصلا این جوری نبود کاش یه کم بیشتر دقت میکردم و زیاد اعتماد نمیکردم و الان حتی به چشمای خودمم اعتماد ندارم رفیقی که ادعای مرام و رفاقت میکنه بیشتر از همه بهت نارو میزنه اولش خیال میکردم که دخترا این جوری هستن و هیشوقت بهشون اعتماد نمیکردم و از رابطه و دوست دختر بازی حالم بهم میخورد اما الان به یه جایی رسیدم که پسرا بدتر از دخترا هستن و به هیچ عنوان نمیتونم بهشون زیاد اعتماد کنم شاید از بین پسرا یکی دو نفر باشن که میتونم اعتماد کنم .  . به همین خاطر هم دیگه زیاد به کسی اعتماد ندارم لااقل دلم میخواد با کسانی که اینجا هستن بیشتر باشم من حتی زیاد اهل دوز و کلک نیستم و تموم واقعیت رو اونجوری هست که میبینم و سعی نمیکنم که خودم رو پشت نقابی قایم کنم .از وقتی هم که اورکات فیلتر شده دارم دیوونه میشم نمیدونم چرا خیلیا فکر میکنن که تو رفاقت حتما باید سود و منفعتی داشته باشه تا بتونن ادامه اش بدن . من خودم به این مسئله معتقدم که در برابر خوبی که به دیگرون میکنی نباید انتظار داشته باشی که در حقت خوبی کنن اما اگه بدی کنی باید منتظر باشی تا یه روز سرت تلافی کنن . این مسئله ای هست که خودم به عینه دیدم .البته مسئله اصلی من هم کلاسیام هستم و الا خیلی از دوستانم هستن که خیلی باهام خوبن من جمله هادی مرتاض ، حامد خلوصی ، محمدرضا اسکندریون ، مرتضی نوذری ، الشن نیوشا ، مهدی گشاده دل ، علی محمد نیکبخت ،  ، سجاد نیکنام ،  اینا کسانی هستن که هیچ وقت از دوستی با اونا پشیمون نمیشم یعنی تا الان نشدم . اما از بین همکلاسیام هم فقط میتونم از حسام پاکمهر ، امیر محمدزاده ، سعید رنجبریان ، زاهد خلیلی ، هاتف پوررشیدی رو  نام ببرم از بقیه زیاد خیری ندیدم .(از آوردن اسم دخترا معذورم به دلیل اینکه ممکن هست هم برای من و هم برای اونا مشکل ایجاد کنن از بس که آدم کم ظرفیت تو این دانشگاه هست و آماده هستن تا به آدم برچسب بزنن بهر حال منو ببخشید ) یه تعداد از دوستانم تو تهرون هستن من جمله حسین زمان  که امسال تابستون باهاشون رفیق شدم و خیلی هم بامرام هستن و به صد تا از کسایی که دور و برم هستن می ارزن . اما یه رفیق فابریک دارم که به دنیا هم عوضش نمیکنم اونم دوست باوفام دکتر امیر جلایی هست که خیلی دوست داشتنیه درست لنگه خودم هست و خیلی هم دوس داشتنی هست . سه تا دوست خوب هم دارم که همشون استادم شدن البته چهار پنج سالی از من بزرگ هستن : مهندس آرش محبی ، مهندس پرویز احمدی مقدم و مهندس عارف مردانی . و از همه دوستانم گفتم اما حیف هست که دوستی به نام دکتر شهیدی نام نبرم کسی که خیلی چیزا از اون یاد گرفتم و همیشه ارادتمندش هستم .این همه از دوستام گفتم تا بگم که دو تا ترانه ای که امروز اینجا نوشتم واسه چی هست البته یه کم بد بینانه به قضیه نگام کردم ولی این جوری بهتر میتونین معنی نارفیق رو بفهمین . راستی تا یادم نرفته اینا دوستای من هستم اما محرم رازم نیستن یعنی حتی زیاد هم منو نمیشناسن تنها کسی که منو خوب میشناسه یه دوست باوفا و مهربون هست که خیلی دوسش دارم اونم کسی نیست غیر از زینب  عزیزم کسی که تا بحال خیلی کمکم کرده و اگه اون نبود فکر نکنم الان زنده بودم تا این نوشته هارو واستون بنویسم تو یه نوشته ای مفصل که فقط برای زینب خواهم نوشت قدردان تموم محبتاش میشم و اگه اون نبود من خیلی وقت پیش از این معنی رفاقت در برابرم رنگ میباخت و ازش ممنونم که رفیق تنهائیام شده و خیلی هم دوسش دارم و امیدوارم که این دختر خوب و نازنین به هر آنچه که میخواد برسه و همیشه شاد و خندون باشه .



 

دل به رفاقت نبند

 

رفاقتا هم عمرشــون مث حبابی روی آبه

اگه صداقتی هست اونم تو خیال و خوابه

 

تو این زمونه شرط اول رفاقت ، نـــــامردیه

اون که رفته قبرستون اسمش جوونمردیه

 

گرد دورنگی رو چهره ها نشسته

برنـده اون که دل به رفیق نبسته

 

دیگه را نداره به کسی بگم دوست دارم

بـــــرو پی کارت که از تو و رفاقتت بیزارم

 

هر دوست دارم گفتن یه قیمتی داره

هـر بخششـی  یه زمانی منتی داره

 

دل نبند بــه این رفاقتای دو روزه

نارو بزنه بد جوری دلت میسوزه

 

بیخودی دلتو خوش نکن بـه این نارفیقان

مـــگه رفیقی مونده تو  این دوره و زمان

 

کنارشون که هستی برات میمیرن و قربونتن

اما پشت سرت خنجــــــر زده و بلای جونتن

 

خیال میکنی برات  دلســــــوز و خاطرخواتن

وقت نیاز میفهمی که استخون لای زخماتن

 

دل به ایــــن رفاقتا نبند که بدیمن و نا مبارکه

آخر این قصه قسمت تو فقط حسرت و اشکه

 

بهر حال مواظب دوستانتون باشید تا یه وقت مثل من نارو نخورید و در آخر پشیمون نشید .

بهرحال ببخشید که این دفعه زیادی  طولانی شد ولی واقعا یکی از حرفای بود که خیلی دلم میخواست بنویسم و خوشحالم که لااقل یه کم خالی شدم و تونستم اون چیزی که درونم بود رو بگم .

کابوس

نمیدونم با خودم گفتم و عهد بستم که دیگه نه شعری بنویسم و نه ترانه ای رو زیر لب زمزمه کنم اما انگار یه چیزی هست که نمیتونم ازش دل بکََنَم اونم وجود حس ترانه در شب گریه هام بودن و همیشه همراهم هستن کاش میشد ببینید که آدمی که این ترانه رو نوشته در چه حالی هست از این دانشگاه لعنتی هم خسته شدم نمیدونم واسه چی دارم درس میخونم اگه به پز مدرکش هست که اصلا حالشو ندارم اگه به خاطر کارش هست که عمرا بتونم تو این رشته کار کنم یه ترانه داشتم در مورد آزادی  که خیلی دلم میخواست زود تر از اینا براتون بنویسم اما چون یکی از دوستان(آقا میثم) چنین ترانه ای نوشته و اصلا دوس ندارم به این زودی اینو بنویسم شاید واسه هفته های آینده بنویسم یه ترانه بود که چند وقت بود بد جوری حالمو گرفته و تو گلوم گیر کرده بالاخره فرصت کردم و نوشتمش حالم دیگه داره از هر چی فرمول و درس و امتحان هست بهم میخوره واسه هر درسم بیش از سه چهار  ساعت درس نخوندم اما همشون پاس میشن میخوام صد سال سیاه هم پاس نشه زود اخراجم کنن و برم پی کارم فقط تنها دلگرمیم همین وبلاگ و اورکات هستن واقعا نمیدونم چیکار کنم اونقدر هم مغرورم که حال و حوصله درددل کردم هم ندارم اگه اینارو هم اینجا مینویسم فقط یه کم خالی بشم یه کم تو ترانه ام نوشتم و بازم اینجا مینویسم که شاید حالم خوب بشه همین الان به همه دور و بری های خودم دلداری میدم و امیدواری میدم اما خودم آخر دیپرس شدم اولش فکر میکردم که از عشق هست اما بعد از اینکه با بی رحمی تموم ولش کردم و غرورشو زیر پام گذاشتم خیال میکردم که حالم خوب میشه اما با اینکه دو ماه از اون قضایا گذشته اما بازم شروع شده نمیدونم از چی دلگیرم و ناامیدم فقط اینو میدونم که حتی بازم بخواد عشقمو باور کنه فکر کنم دیگه حالش رو داشته باشم اون قدر خسته ام که نگید و نپرسید .

دارم زیادی حرف میزنم دلم میخواست از اتفاقات خوب براتون بگم شاید به قول یکی از عزیزترین دوستانم من دارم کفر نعمت میکنم . نمیدونم این غرور لعنتی کی میخواد از سرم بیفته بهر حال بهتره یه نگاهی به کابوس بندازید فکر کنم ترانه بدی نشده یکی دو جاش ایراد اما چون حالشو ندارم الان ادیتش کنم برام بگید بعدا اصلاحش میکنم .

 

                                             کابوس

 

کابوس هر شبم شدی ای هم ترانه

                                          مــنو رها کن که خسته ام بی بهانه

 

راه ورسم عشقُ  دیگه هر کی بلد نیست

                                           تو هـر نگاهی نشونی از خوب و بد نیست

 

کو برام که یکی بگه ترانه هاتو خط بزن

                                            کوله بارتُ ور دار که شـــده وقت رفتن

 

خنده هامو یکی بیاد تعبیر گریه هام کنه

                                           آتیشم بزنه و زنجیر به دست و پاهام کنه

 

خسته ام از هر چی عشق و عاشقی

                                           همش به خودم میگم که به کی لایقی

 

من تعبیر کابوس شب گریه های عشقم

                                          آواره و دربدر هر چی هوی و های عشقم

 

لعنت به ذات خرابم که شدم خونه خراب

                                           قصر آرزوهای عشقم برام شده یه سراب

 

نفرین به دلم که منو از راه به درم کرد

                                            ترانه هامو سوزونده و منو دربدرم کرد

 

عشق تو هم هیاهویی غیر غرورت نداشت

                                            منو خراب کرد و هیچی هم واسم نذاشت

 

به کی بگم که من دیگه نمیخوام عاشق بشم

                                            بسه برام دیگه نمی خواد رسوای خلایق بشم

 

دیگه نایی برای ترانه ندارم و ته خطم

                                             شادی تو دلم مرده و بی میل و رغبتم

 

کابوس شبونه هام دیگه آزارم نمیدن

                                             ترانه هامو گرفته و دست گیتارم نمیدن

 

شاد و موفق باشید.
«اکبر یارمحمدی»

قلب من

امروز میخوام در مورد هدیه کردن و ابدی شدن بگم میخوام تا ابد باشم و تنها راهش اینه که قلبت بتپه چه فرقی میکنه کجا مهم اینه که قلبت می تپه آرزومه اگه مردم قلبم زنده باشه آخه خیلی ساده و زود رنجه خیلی حساسه خیلی زود میشکنه آخه خدا جنسش رو از شیشه درست کرده هر  کاری میکنم که سنگی بشه نمیتونم یکی به هم بگه فرمول سنگی کردن دل رو بهم بگه خب نمیدونم چرا دارم ازش دل نمیکنم شاید زیادی دوسش داشتم و دارم اما بذار قلبم دوریش رو تحمل کنه آخه قلبم میگه نمیتونم دوریش رو تحمل کنم  خب من چیکار کنم نمیتونم به حرف دلم گوش نکنم آخه همیشه کنارم بوده و دوسم داره اگه ازش جدا شم چی میشه عیبی نداره باید بمونه و قصه عاشقی منو واسه همه ترانه کنه پس بمون و از عشق من قصه ها بساز .


قلب من

 

لحظــــه ، لحظـــــه رفتنه

این ثانیه ها هم مال منه

 

رسیده باز که وقت دل بریدنه

میرم که دیگه انگار نوبت منه

 

مگه نمی بینی اجل ترانه هامو میخونه

میـــــگه چه چیزی از تو به جا می مونه

 

میگم یه دل دارم که عاشقه

بیــــقرار و بی تاب اما صادقه

 

میخوام بازم تو یه سینه ای بمونه

بمونه و از قصه من ترانه ها بخونه

 

قلب عاشقم یادگار بی کسیامه

هم نشین و همــدم دلواپسیامه

 

نمیخوام با خودم ببرمش

بذار همین جــــــــا بمونه

بمــــــونه و واسه عاشقا

ترانـــه بی کسیمو بخونه

 

میدونم وقت رفتن باید بگم خدانگهدار

این دمــای آخر بازم نمیاد صدای دلدار

 

لحظـــــــه ، لحظــــه دل کندنه

نمیخوام قلب عاشقم بشکنه

 

خستگیامــــــــو دیگه با خودم میبرم

تنهایی و بی کسی شده همسفرم

 

آهای قلب شکسته ام ، تو هم خستگیاتو در کن

تـــــــــــــو سینه ای آروم بی من روزگارتو سر کن

 

تو تموم دنیا تو بودی محرم رازم

تو تنها بمون که من بیقرار پروازم

 

خــــــداحافظ ای قـــــــلب نازنینم

الهی که بازم میشی همنشینم


بهرحال از این که این هفته نمیتونم تو جشن ترانه چلچراغ شرکت کنم خیلی ناراحتم آخه امتحان میان ترم مواد ساختمانی دارم و بد جوری این امتحان حالمو تو قوطی کرده
راستی الان تو ارومیه برف اومده و همه جا سفیدپوش کرده و خیلی زیبا و دل انگیز شده
هر وقت برف میاد عید منم شروع میشه پس دوستان عزیز عیدتون مبارک.

 

 

سحر امید

دیروز حالم خوب نبود اما فردا روز دانشجوست دانشجویی که باید در پی علم و دانش باشه دنبال چه کارایی هست بهرحال یه ترانه سیاسی هست کاری که کمتر میگم و اگه هم بگم یا غیر قابل چاپ هست و یا بقیه اش رو بیخیال ....


سحر امید

کو غزلی برای شکفتن

کو کلامـــی برای گفتن

 

کو قصیده ای از هجران

کو ترانه بـــرای حرمان


همه و همه در سکوت مبهم کلمه

دیگه شعر هـم با عشق نامحرمه


در پی غــروب خورشید

کو روزنه ای برای امید


کـــــــو پایانی بر این شب سیاه

کو مجال پروازی تو آسمونگاه


یا رب و یـــا ربم خشکیده بر لب

مهری از سکوت نشسته بر شب


ترانه ای نمــــــــونده از روز

نه غزلی از شهاب شب سوز


همچون آذر و شمع بسوزان دامن ننگ

فریاد عاشقی سر کن در این وقت تنگ


بیا ای هم نفس تا رهایی از قفس

از هــــجوم سایه ها دیگه نترس


نگو از سیــاهی که به سر میشه

این شب دلواپسی هم سحر میشه


سحری از عشق و امید و جنون

با مژده وصـــال لیلی و مجنون


آهای قلندر بیدار بمون

بیا و از دلــــدار بخون


قلندر شب زنده دار تویی امید وصال

سپیدی فلق ختمیست بر این همه جدال

یه روز میاد

اینم یه ترانه جدید هست که با یه تجربه جدید یکی از دوستانم آقا کامبیز گفت یه سوژه جدید برای عشق میخوام منم این سوژه رو بهش پیشنهاد کردم وقتی که آدم مجبور باشه بنا به دلایلی عشق رو در جدایی ببینه آخرش این میشه این ترانه نامه ای هست که یه عاشق تنها برای معشوقش میفرسته و ازش معذرت خواهی میکنه که چرا ازش جدا شد دلیلش خیلی چیزا میتونه باشه الا بی وفایی عاشق ما یه زمانی متوجه میشه که به یه بیماری لاعلاجی مبتلا هست و به خاطر این که معشوقش که خیلی دوسش داشت راحتتر بتونه اونو فراموش کنه و  به زندگیش ادامه بده اونو تنها میذاره و قبل از مردنش این نامه رو واسش میفرسته که من اونو سعی کردم به زبان ترانه بنویسم نمیدونم چطوری شد اما تو دنیا از این عاشقا زیاد هستن که یه خاطر معشوقشون از خودشون هم میگذرن . بهرحال امیدوارم خوشتون بیاد :

یه روز میاد
میخوام بدونی دوست داشتم که از تو گذشتم
اون قده رفتم و رفتم که دیگه پیشت برنگشتم

خسته تر  از اونی بودم که  لایقت باشم
 بدون که من نمیتونستم عاشقت باشم

بــــــــــرو عاشقونه  رها شو از بندگی من
یادت باشه سودی واست نداره زندگی من

 تو مث پرنده ای تو آسمون پر ستاره
منم یه افتاده که اسیر بازی روزگاره

برو به جایی که قــــــــدر خوبیاتو بدونن
تا صبح خروس خونش برات ترانه بخونن

ازت میخوام مــنو فراموشم کنی
رفتم که تو هم ترک آغوشم کنی

این بود کلام آخرم که دیگه نگام نکن
با اون بغض تو گلوت دیگه صدام نکن

مـــــــــنو ببخش که این جوری رهات کردم
بدون که تموم ترانه هامو نذر چشات کردم

یه روز میــاد که میفهمی چقد دوست داشتم
حیف نشد والا تنهائیامو پیشت جا می ذاشتم

یه روز میاد که دیگه ازم نیستی دلگیر
نمی خواستم تو به پای من بشی پیر

«اکبر یارمحمدی»

منو از نظراتتون بی نصیب نذارید .