-
خسته ام دیگه بریدم نایی ندارم
16 اسفند 1385 16:48
انگار فقط رفتن قسمتم شده، نوشته قبلی رو بعد از چند روز اصلاح کردم زیادی تنفر انگیز بود کاش به همین راحتی که اینجا نوشته هامو پاک می کنم می تونستم آدمای ذهنمو هم پاک کنم اما حیف که نمیشه. بعد از مدتهای مدیدی تونستم به اورکات برم یه حس نوستالژیک عجیبی برام داشت آشنایی با کسانی که بعضا توی ذهنم ......(به خدا هنگ کردم...
-
«من و تو »
10 اسفند 1385 00:31
....با تو هستم با تویی که شاید یه روز زیر باران باید ببینمت یا چه میدونم تو یه دشت سرسبز با یه دامن گلی و چین چین بشناسمت میخوام که حرفامو بشنوی نمیدونم اهل کجایی و یا به چه زبونی باید باهات حرف بزنم و هر جایی که هستی باید خودت کلید قفل قلبمو پیدا کنی تا توش بشینی کنار آتیش و صاحب ابدیش بشی با تو هستم با تو که باید...
-
ترانه ناز
4 اسفند 1385 18:18
بعضی از دوستان گله میکنن که چرا دیر به دیر می نویسم و بعضی دیگه هم میگن که داری تند تند مینویسی و یه کم فاصله بنداز، بله معذرت میخوام از این به بعد سعی میکنم هر شش ماه یه بار آپ کنم تا همه راضی بشن؛ نه بابا شوخی کردم این زخمه مث بچه ام میمونه مگه میتونم سر خود ولش کنم البته تصمیم دارم کمی جدی حرف بزنم اما هر کاری...
-
عاشق کیه؟ من که نیستم!!!!
21 بهمن 1385 15:22
چند روز دیگه ولنتاین هستش،نمیدونم چرا از این روز زیاد خوشم نمیاد البته بی تقصیر نیستم چون هیچ وقت نتونستم چنین روزی رو باور کنم اما انگار بعضی از دوستان سابق من از نوشته قبلیم برداشت اشتباهی داشتند و منو محکوم میکردند تو که این همه عاشق شدی چرا دروغکی میگفتی یه بار عاشق شدی؟ باید بگم که اینگونه نیست حتی باید تو...
-
عاشقانه هایی که جرات گفتنش رو الان دارم
14 بهمن 1385 23:09
از صبح امروز دلشوره عجیبی دارم نمیدونم چی شده ولی مطمئنم که امروز یه روز عادی نبوده یه اتفاقی افتاده یه حادثه ای رخ داده که من اینجوری شدم درست حال و هوای پنج ماه پیش رو دارم روز سوم شهریور هم از صبح تا ظهر چنین حالی داشتم و داشتم از دلشوره میمردم و سر ساعت 12 بود که یه امید چهار ساله برای ابد نومید شد و من موندم و...
-
«گریه کن»
5 بهمن 1385 17:59
جرات نوشتن اینگونه ترانه رو نداشتم اما خوندن یه شعر از دکتر شریعتی باعث شد تا «گریه کن» متولد بشه ابیاتی که داخل " " نوشتم مربوط به درددل امام با مادر و خواهرش هست و بقیه حرفهای خودم هست که خطاب به بقیه نوشتم. نمیدونم چی بگم اما اینروزا بعد روزی اشک و گریه همدم تنهائیام شده و به کوچکترین بهانه با نام زهرا و علی و...
-
عشق قدیمی
27 دی 1385 14:48
نمیدونم چرا این روزا همه تو وبلاگستان از غم و غصه میگن. شاید ما ایرانی ها عادت داریم که وقتی غم داریم چیزی بنویسیم، منم شاید چنین خصلتی دارم. قصد داشتم تا حدودی وارد حوزه طنز بشم اما هر چقدر به خودم فشار میارم و دو دو تا چهار تا میکنم میبینم که به صلاح نیست این کار رو بکنم.(دلیلش یکی موقعیت کاریم هست و دیگری اینکه...
-
از تو نوشتم
16 دی 1385 17:32
آخ که دلم این روزا بدجوری هوایی شده، من اوایل آبان تو یه جایی( خیلی دلم میخواد اسمش رو ببرم اما بنا به دلایلی نمیتونم) به یه چیزهایی رسیدم که کمتر بهشون باور داشتم وقتی واسه اولین بار از اون چیزهایی که بهشون تعلق خاطر داری دل میکنی، اونجا فقط یه چیزی می تونست آرومت کنه و ترانه وار زیر لبت جاری بشه و اونم خدایی بود که...
-
سرگردونی
5 دی 1385 23:42
الان که دارم می نویسم حالم نسبت به یه ساعت پیش بهتر شده دلم نمیومد امروز چیزی نگم یا ننویسم. امشب هول و هوش ساعت 9 شب رفتم سر خاک بابابزرگ و عموی خدا بیامرزمف وحشتناک داشتم دیوونه میشدم با یه دوست اس ام اس بازی می کردم و اونو می گفت خل شدی و من براش نوشتم اینجا یعنی آخر خط یعنی آخر آرامش یه ترانه تو ذهنم بود. با این...
-
غزل خداحافظی برای دو ماه
30 مهر 1385 14:59
سلام خوبین؟ به همگی دوستان یه تبریک جانانه قبل از رسیدن عید فطر رو نثار می کنم (وای چقدر پاچه خوارانه وَشُد) خب دلیلش چیه که من دو روز مونده به عید دارم تبریک میگم(البته طبق شواهد و قرائن موجود روز سه شنبه عید فطر هست) اگه دو دقیقه و دو سه سطر صبر کنید متوجه خواهید شد. الان روز یکشنبه هست و من دارم خودم رو آماده می...
-
«مولا جان» برای غم دل روزهای آخر
22 مهر 1385 13:25
یه هفته دیگه برای آموزش خدمت سربازی به یزد میرم، حس این رو نداشتم که تو وبلاگ چیزی بنویسم. یه زمانی تعداد کامنتها و شمارنده بازدیدکندگان برام خیلی مهم بود اما این روزا هیچ حسی به این دو تا عدد ندارم. انگار عادت کردم که یه کاری رو انجام بدم و بعدا پشیمون بشم و یکی از اون کارا هم نوشتن ترانه چله عشق بود به همین خاطر هم...
-
«حرم» برای تنهایی و خلوت خودم
4 مهر 1385 15:41
این روزا حس میکنم که بدجوری باید بیشتر تلاش کنم ولی اینکار رو نمی کنم به دلیل همون مسئله قدیمی حس و حال هست. یه توضیح ضروری در مورد توقیف «ماه عسل» باید بدم و اونم اینه که حس کردم زیادی خودخواهانه برخورد کردم و نباید به این زودی دستمو رو می کردم به همین خاطر تا اطلاع ثانوی اون به محاق توقیف میفته تا بفهمم یه من ماست...
-
راضـــــــــــی «برای دلتنگیهای امروزم»
17 شهریور 1385 12:21
دیگه دیر آپ کردن و طولانی نوشتن من مثل سریالهای تلویزیون یه داستان تکراری شده و خودمم خوب میدونم. گفتم که اگه اینو نگم میگن لال از دنیا رفت. امروز هم به قول یه دوست قدیمی به صورت طبقه طبقه می نویسم . خوب دیگه چیکارش میشه کرد. من همیشه اینطوری هستم تو روزهایی که حال نوشتن دارم حوصله شو ندارم تو روزی هم که حوصله شو...
-
قصه گوی تنهایی
31 مرداد 1385 18:55
نزدیک بیست روزی میشه که آپ نکردم و اصلا هم بهونه ای نمیارم چون هیچ دلیل قانع کننده ای برای این تاخیرم ندارم جز اینکه خستگی کار باعث شده که کمتر وقت کنم که حتی به اینترنت بیام چه برسه به اینکه نوشته ای برای «زخمه» بنویسم. این روزا همه دارن خداحافظی می کنن از آقا محمود در این محیط سایبر بگیر تا نزدیکترین دوستانم که همگی...
-
یه فرشته «برای تولد بابای خوب و نازنینم»
9 مرداد 1385 10:54
سنگین تره که اسم این جا رو به قول یکی از بچه ها بذارم «دخمه» تا «زخمه». از بس که هر وقت غم و غصه دارم میام سراغ این غم خونه. یه ماهی میشه که اینورا زیاد پیدام نیست رنگ و روی قالب رو هم از ماهها قبل آماده داشتم که چند وقت پیش عوضش کردم اما حس و حال آپلود کردنش رو نداشتم. با اینکه از قرار دادن آهنگ تو وبلاگ زیاد حال نمی...
-
داغ زمین «فاطمه فاطمه هست»
7 تیر 1385 12:09
انگار رفتن هم به نیومده، وقت رفتن هم که میشه دلمون میگیره بغض میکنیم و نرفته میخوایم برگردیم، حالا هم حکایت من این شده تو این چند روزی که تو دامان طبیعت بودم به یاد دوران کودکی دوست داشتم تا ابد همون جا بمونم اما حوادث بار دیگر مرا به این ماتمکده شهرنشین غبارآلود کشاندند، خودم موندم که چی بگم میخواستم چند روز پیش...
-
«رویای خواب» تقدیم به معلم شهیدم دکتر علی شریعتی
26 خرداد 1385 00:31
چند روز آینده به مسافرت میرم، در واقع دارم به دامان طبیعت میرم و پنج روزی از محیط شهر و اینترنت و هیاهو دور خواهم بود با خودم یه مقدار کاغذ و یه خودکار میبرم تا برای خودم بنویسم. نشستم حساب کردم که دیدم تو این موقع که اینترنت نیستم و وبلاگ هم بیکار هست یه نوشته ای بنویسم به همین خاطر به مناسبت این ایام میخواستم یه...
-
هم بغض « به یاد چهار سال گذشته»
15 خرداد 1385 02:11
این روزا به هر بهونه ای غرق ترانه و اشک میشم. دلم برای کلاس و دانشگاه تنگ شده واسه تموم کلاسهایی که دودره کردم. واسه اون لحظاتی که سر کلاسهای دینامیک، مکانیک سیالات، آمار، مقاومت مصالح، طراحی اجزا موتور، معارف اسلامی، مساحی و نقشه برداری می نشستم و ترانه می نوشتم. دلم برای همه رفقا تنگ شده با اینکه دیگه این روزا تنها...
-
ترانه بانو «برای مادر دوست داشتنیم»
11 خرداد 1385 00:41
تلخ است این سخن که به لب دارم مـــــــادر بـــلای جــان تو من بودم امــــا تو ای دریـــغ، گمـــــان بردی فرزنــــد مهــــــربان تــو من بــودم «دکتر علی شریعتی» هر بار چیزی و کسی بهانه ای برای آمدنم میشود و روزهایی که شادم بهانه هاش این شادانه هستند. بهونه امروزم تویی ای روشنترین آئینه ام تویی که تنها بعد خدا تورو می...
-
نهایت عشق «برای ایران عزیزم»
2 خرداد 1385 23:58
نمیدونم چی شده اما این روزا به هر بهونه ای غرق ترانه میشم. این روزا حالم بدجوری گرفته شدم دوس ندارم اخبار رو گوش کنم دوس ندارم به خیابون پا بذارم. میخوام یه اعتراف یکنم و اونم این بود که امروز تو خیابون بغض گلومو گرفته بود با چیزایی که میدیدم و می شنیدم من بچه ارومیه هستم و اصالتا آذری هستم اما بنا به دلایلی دارم شعر...
-
زائر
31 اردیبهشت 1385 00:22
بعد از ده روز اومدم ، اومدم تا از چیزایی بگم که این روزا بدجوری منو هوایی کرده. خواستم از تاج سرام ، از بابا و مامان دوست داشتنیم بگم گفتم اینم بمونه. خواستم از برادرم اصغر و لذت باهاش بودن رو بگم گفتم اینم بمونه. خواستم از خواهرم و تموم دلسوزیاش بگم اما گفتم اینم بمونه. خواستم از یه دوست و هم قبیله بنویسم اما گفتم...
-
کشور عشق
22 اردیبهشت 1385 02:34
در کشور عشق هیچکس رهبر نیست هیـــچ شــــاهی به گـدا سرور نیست ببخشید که بازم دیر اومدم من اصولا آدم تنبلی هستم و به خصوص سروکله زدن با این سرعت افتضاح اینترنت تو ایران و آپ کردن وبلاگ و عکس هم خودش حوصله آدم رو سر می بره. بیشتر دوس دارم وبلاگهای بقیه رو بخونم تا تو وبلاگ خودم چیزی بنویسم تازه از شر درست کردن و کرم...
-
من محکومم
6 اردیبهشت 1385 02:31
حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست سر عقل آمده هر بنده که دیوانه توست به قول یکی از دوستان قراره به ماه کنم.ببخشید که دیر شد میدونم که خودم تنبلی کردم راستش تو این مدت به یه تنبلی جالبی مبتلا شده بودم که ازش خیلی لذت می بردم در عین حال اینکه از شلوغی فرار می کردم خیلی دوس داشتم که فقط و فقط مال خودم باشم و کاری به کار...
-
حقمه
11 فروردین 1385 00:13
خب سال 85 هم آغاز شد به مبارکی. نمیدونم چرا این طوری شدم از 84 راضی نیستم نمیدونم چرا و نمیخوام دلمو به 85 دلخوش کنم که میگن سال سگ ( خودمم متولد سال سگ هستم) هست میگن از خصلتهای سگ وفاداریش هست اما من زیاد خوشبین نیستم دلیلش هم اینه که اینا همش حرفه و خرافاته. راستش رو بخواهید حول و حوش 15 اسفند طی یه قراری با اون...
-
هشتاد و چهاری که گذشت
27 اسفند 1384 20:22
قراره از سالی که گذشت بگم از خودم و از تنهائیام، از ترانه هایی که فقط بهونه شدند تا راز دلم برملا بشن، ازهمه، از تموم این دوازده ماه شروع میکنم و این نوشته برخلاف بقیه هست : فروردین: شروعی تازه با حسی جدید با نگاهی تازه به دنیا و ناکامی یه دوست ، بغضش پشت تلفن و حکایتی تازه و بهونه یه ترانه جدید؛ «ای خدا دلم از تو فقط...
-
خواستنی
16 اسفند 1384 17:14
سه ماه و نیم پیش گفتم میرم و دوباره برمیگردم خسته بودم و گفتم شاید سرحالتر برگردم اما نمیدونستم که ممکنه بدتر بشه. کنکور هم تموم شد به همین راحتی و به همین راحتی هم من خرابش کردم در واقع نخوندم، نه دیگه نمیخواستم بخونم دیگه از حفظ کردن فرمول و اینکه تنش و کرنش و ضریب اطمینان چیه خسته شده ام از کولتیواتور و تراکتور و...
-
موندنی نیستم
26 بهمن 1384 00:53
میدونم بد موقعی اومدم به قرارمون بیست روز مونده اما اومدم تا بازم از دلتنگیم بگم و از ترانهای که یه ساعت پیش یقه مو گرفت بگم، ترانه ای که بیت اولش رو تو حموم با صابون رو آینه نوشتم و بعد بقیه شو با موهای تر و پریشون پشت کامپیوتر تایپش کردم. تو این مدت خیلی اتفاقات برام افتاد اما هیچ وقت ترانه تعطیل نشد از سر کلاس...
-
گوشی رو بذار و بگو خدانگه دار
25 آبان 1384 11:58
خب نمیدونم از کجا شروع کنم از خودم یا از خستگیام یا از دلتنگیام، نزدیک به یه ماه میشه که آپ نکردم همیشه سعی میکردم وقتی میام اینجا حرف جدیدی برای گفتن داشته باشم وقتی نگاهی به گذشته می کنم می بینم که خیلی فرق کردم. شعر و ترانه هام دیگه رنگ و بوی خاصی گرفتن دارم خودم رو پیدا میکنم اما بعضی مواقع فرصتی میاد تا این گمشدن...
-
هم آشیون
4 آبان 1384 15:06
خیلی خوشحالم که دوستان بهم لطف داشتن واقعا نمیدونم چی بگم چند وقتی هست بدجوری دیوونه شدم اصلا خودم نیستم نمیدونم دنبال چی هستم از این شاخه به اون شاخه می پرم با اینکه ترم آخر هستم اما دانشگاه و درس و کتاب هم ارضام نمیکنه یعنی دیگه اون لطف همیشگی رو نداره با اینکه یه ترم دیگه مهندس میشم اما با این حال سر کلاسها بازم کم...
-
راز
14 مهر 1384 01:57
چند شب پیش هوای شهر بارونی بود و منم که چند وقت دلتنگ بودم بعد از اینکه با عزیزی چت میکردم هوای خواب به سرم زده بود اما یه چیزی تو گلوم بود که نمیتونستم تحملش کنم این شد دوباره پشت میز نشستم و تایپ کردم و اینبار این راز برملا شد باورم نمیشه الان که داشتم برای وبلاگ مینوشتم یه کم اصلاحش کردم و سعی کردم در حین اصلاح اون...