"تنهایی"
یه کلمه شیش حرفیه
ولی یه دنیا حرف داره
یه چند سالیه که گوشه وبلاگم اینو نوشتم تا یادم بمونه که سرنوشت محتوم من همینه ...
این روزا بیشتر به این جمله دل بستم ...
عکس پروفایل فیسبوکم رو زدم پاک کردم چون از اینکه خودم رو ببینم دلگیر میشم ...
یه بدهی هایی به دنیا دارم تا یه روز که باهاشون تسویه ام کردم تنهاییم رو برمیدارم و میرم تو خودم گم میشم تا راحت بشم از این همه دروغ و رنگ و ریا ...
آدم مغروری هستم اما نمیدونم چرا این روزا با اینکه هیچی ندارم باز هنوز هستند یه عده بهم حسودی می کنند و زیرآبم رو میزنند ...
انگار حتی آروم و بی صدا کارم رو هم انجام بدم باز خار تو چشم یه عده هستم ...
میدونم دارم غر میزنم و واسه همینه که اینجا رو انتخاب کردم واسه نوشتن ...
رفقا و دوستان نزدیکم از فیسبوک و پلاسم منو قضاوت می کنند و کامنتهاشون رو که میبینم فقط لبخند میزنم و یه لایک میزنم و رد میشم ...
راستی خیلی وقته که از رد کردن هم رد کردم و هنوز کسی اینو نفهمیده ...