ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چند وقتی رو به سوارکاری آوردم ... خوبی که اسب داره اینه که کلا خوب درکت میکنه و وقتی حالت خوب نیست اذیتت نمیکنه ... بر خلاف آدمها که تا وقتی میفهمن حالت خرابه بدتر میکنند ...
اعتراف میکنم که کسی رو دوست دارم که شاید تا سالها نخوام بدونه که دوستش دارم ... میدونم از اینجا خبر نداره ... اولین بار اسفند 89 دیدمش ... برای اینکه دلبسته اش نشم خودم رو درگیر دو تا رابطه ( رابطه که نه دو تا احساس) کردم که در هر دو تا رابطه به فنا رفتم ...
وارد هیچ رابطه ای نمیشم مگه اینکه براش احساس خرج کنم ...
در حالی که دیگه از هیچکدوم خبری ندارم ... خوشبختانه همه اون کسانی که یه روزی بهم ابراز علاقه میکردند الان ازدواج کردند و زندگی خوبی دارند و کنار همسراشون خوشبخت هستند ... اینایی که من دوسشون داشتم به سلامتی رفتند سر خونه بخت و زندگیشون را دارند میکنند و خبری ازشون ندارم ...
ولی این وسط هنوز موش دووندن بعضیا رو هیچوقت تو زندگیم درک نکردم ... من آدم خاصی تو هیچ جا نبودم همش برای خودم زندگی کردم اما نمیدونم چرا خیلیا هستند که به این سادگی و راحت بودنم حسودی میکنند و تحمل دیدن و شنیدن شادیهامو ندارند ...
این روزا بعضی از دوستانم برای رابطه های دوستی و ریلیشین شیپی خودشون از من مشاوره میخوان خیلی رک و راحت میگم عزیزان اگر بنده طبیب بودم سر خود دوا میکردم ... هیچگاه اجازه نمیدم تو رابطه دو نفره آدما من نفر سوم باشم ...
در هر احساسی که شکست خوردم تجارب جدیدی کسب کردم ...
چهار سال پیش یه آدم احساساتی بودم که با کله میرفتم تو دیوار اما با همه دیوانگیام دیگه ترجیح میدم نذارم کسی دیوار تنهائیم را بشکنه ...
از این به بعد هم بیشتر از خودم خواهم نوشت ...
این روزا روزای سختیه که برام میگذره تازه وارد فیلد کاری جدیدی شدم ... اینکه تو سی و یک سالگی از صفر شروع میکنم اصن برای بقیه خوب نیست اما من نمیترسم و میگم ایرادی نداره تا اینجا هر چی شکست خوردم بسه اما از این به بعد من برای خودم هستم و نه برای دیگران و حرف دیگران ...
این روزا این وبلاگ رو بیشتر دوس دارم و عاشقترش شدم ...
خوشالم که وقتی از همه جا رونده میشم باز جایی مث اینجا هست که بتونه حالم رو خوب کنه ...
عشق یعنی اینکه حالت رو خوب بکنه ...
سلام.
با حرفت کاملا موافقم. منم خیلی وقتها که دلم میگیره با اینکه متاهلم ولی میام وبم. شوهرم خوبه ولی وبلاگ برام ارامشی همراه با مرور خاطرات داره.
وقتهایی که حوصله ندارم. میام وبم . مطالبم و میخونم و یکم سبک تر میشم.
کلا با نوشتن سبک میشم. خاطرات بد و تو کاغذ مینویسم و دور میندازم. خاطرات خوب و تو وب مینویسم که با خوندنشون انرژی بگیرم.
حست و کاملا در ک میکنم.
ایول کار خوبی میکنی :)
عالی بود اکبر جان چون همیشه ی خودت . منم موافقم وبلاگ آرامشی داره که تو هیچ جا پیدا نمیشه