از ساعت هفت و ربع دیشب که از سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان بیرون آمدم هنوز تو خودم هستم ...
صدای راوی تو گوشم هنوز است : اشتباه منظورم رو فهمیدی پسر. من هنوز نمیخوام بمیرم. من برای این تاریخ هیچ کاری هم نکرده باشم اونقدر کردم که یه محاکمه ازش طلب داشته باشم. این تاریخ یه محاکمه به من بدهکاره...
رسیده ام به خانه ام، کتم رو که درآوردم و بعد از بستن در آپارتمانم چشمم رو دیوار به عکسش میافتد ... پیرمرد در این عکس نگاهش مستقیم نیست سمت چشمانش جای دیگری است نمیدانم به کجا چشم دوخته است پیرمرد ...؟؟؟
یه جایی از نمایش تنها بازیگرش برگشت گفت: من از اول مصدقی بودم ...راستی این مصدقی بودن یعنی چه ... شاید هیچ شخصیتی در تاریخ ایران اینگونه نتونسته از تاریخ انتقام بگیره که نام، دقت کنید میگویم نامش یک مسلک و راه و روش و حزب و گروه شده است... آری از اول تاریخ ااین مرز و بوم خیلیها آمدند و رفتند از کوروش کبیر بگیر تا آقای خمینی اما هیچکدوم از اینها اسمشان مسلک و راه و روش گروهی نشد به جز دکتر مصدق آری من هم مصدقی هستم و چقدر این جمله خوشایند و انرژی بخش است ...
آری تاریخ یک محاکمه به پیرمرد بدهکار است تا دفاع کند از آزادی و آزادی و آزادی ...
آری تاریخ به پیرمرد باخت وقتی که هنوز هستند کسانی که میگویند من مصدقی هستم ...
این نوبت از کسان را دوست داشتم و تنها دلیلش فقط یه قول خشنودیان (تنها شخصیت نمایش) حضور آقا بود آقا که چه عرض کنم همان دکتر مصدق بهتر است همان پیرمردی که از تاریخ انتقام بدی گرفت ...
با اینکه هیچ خیابان و کوچه و کوی و برزنی در این مملکت در این ایران که مصدق جانش برایش در میرفت نیست اما مطمئنم که هزاران دل عاشق وجود دارد که وقتی نام مصدق میآید می لرزد و قامت ها به یادش می ایستند و کلاه از سر بر می دارند برای این پیرمرد بلند قامت و دوست داشتنی و آزاده این سرزمین
راستی تاریخ آمد و رفت و محاکمه کرد اما کو خبری از کاشانی ها و شعبان بی مخها و پهلوی صفتها؟ آری دکتر مصدق ماند و معیار امید و ایستادگی شد در این سرزمینی که مردمانش زود به آداپته شدن خو میگیرد ...
راستی این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید / این عوعوی سگان شما نیز بگذرد