این روزا نوشتن دل و جرات میخواد ... این روزا بهم میگن که اینقد زیاد مینویسی؟ ...
راستش یه روزی دوستی بهم گفت بنویس آخه وقتی کلمات نوشته میشن انرژی میگیرن و نیرو جذب میکنن ... باورش برام سخته ... نمیدونم چرا ... این همه نوشتم از تو اما ... هنوز تو نیستی... تو رفتی اما یه تو در وجودم ماند توئی که میتواند هر کسی باشد حتی خودم ... این روزا ریلیشین شیپ داشتن خوب است ... کلا رابطه داشتن خوب است یه رسمی چه غیررسمی حتی مشروع یا نامشروع ولی بدی رابطه در این است که بالاخره یه روز گسسته میشه و خیلیا میگن نباس تو رابطه وابسته شد ... ببخشید اسم اون چیزی که شما در وجودتان است قلب است یا پاره سنگ؟؟؟
تکلیفمان مشخص نیست ... با ده نفر میریم و میگردیم اما آخرش میگیم تو رو دوس دارم ... یکی را دوس داریم و بیست نفر را رزرو کرده ایم که جایگزین اون کنیم ... راستی چرا تو قلب من یه نیمکت نیست تا ذخیره ها رو بنشونم؟؟؟ چرا واقعا...
بدترین حس زندگیم اینه که ذخیره یه نفر دیگه باشم ... شاید تو بازی بعدی جایگزین کسی بشم اما محاله بتونم تو بازی حالت ذخیره یکی دیگه باشم ...
از اول زندگیم همیشه فیکس بودم و فیکس بودن رو میپرستم ... راستی چرا برای عشقمون ذخیره در نظر میگیرم ... نمیدونم چرا از ماندن در آب نمک متنفرم ... شاید واسه اینه که سالها تو آب شور دریاچه ارومیه شنا کردم و بعدش که بیرون میای کل بدنت نمکی میشه و مور مورت میشه ... نکن ... من از مور مور شدن بدم میام ...