بهمن 85
یعنی شش سال پیش هم اینقد تلخ بودم تو شعر و ترانه هام؟ یا روزگار تلخترم کرد؟ تلخ بودم اما میخندیدم تا تلخی نگاهم رو کسی نفهمه ... این روزا روزای تلخی رو دارم سپری میکنم ... دلیلش خودم هستم و عقاید نامتعارف خودم ... خودم تنهایی رو انتخاب کردم اما به حکم همین انتخاب باید زجر بکشم ... آدما رو نمیتونم بیشتر از یه ساعت تحمل کنم ... باید به یه چیزی رو بیارم ؟ یه چیزی مث شعر مث گیتار مث فیلم ... این روزا باید بیشتر سکوت کنم ... کمتر برای پابلیک بنویسم ... بیشتر برای خودم باشم برای زندگی خودم ...
این روزا مرگ بهترین انتخابه ... مرگ ایستاده ... بهرحال برای کسی که قبل از این مرگ در برابر چشمانش مرده است ترسی ندارد ... و چقدر دلم میخواد یه روز مث تارانتینو که تو فیلم جدیدش خودش رو منفجر میکنه منم این چنین منفجر بشم و حتی خاکستری ازم نمونه ...
درسته همیشه میگم بی خیال باع اما نمیشه دیگه این بی خیالی هم نمیکشه ... واقعا نمیکشه ...
این روزا خودم رو محکوم به سکوت کردم و گوشیم رو خاموش میکنم و شاید مرگ به فریادم رسد ... این روزا خیلی دوس دارم قلبم کم بیاره اما لعنتی انگار تازه موتورش روشن شده ...