زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

حکایت من و ...

سالها پیش یعنی ده یا دوازده سال پیش موقعی که تو دوره دبیرستان جوون بودم عشقم این بود که موهامو مث فرهاد مجیدی بکنم اما همیشه بابا میگفت اول به درست برس بعد میتونی مدل بشی...

دانشگاه که قبول شدم دیگه اون ذوق رو نداشتم و درگیر درس و عاشقیت و مشغولیت خاص خودم بودم و موهام برام مهم نبود ...

سربازی هم که دیگه قاتل موی بلند بود...

بعد که درگیر کار شدیم و نشد اون عشق قدیمی رو دنبال کنم اما ...

از عید امسال که تصمیم گرفتم اونقد موهامو بلند کنم که از پشت ببندم به حرف هیشکی گوش ندادم برای اولین بار مهم دلم بود و باید اون راضی میشد ...

تا دو روز پیش که خیلی راحت از پشت میبستم دیگه برام تکراری شد این عشق قدیمی و خیلی راحت پنجشنبه موهامو کوتاه کردم ...

زندگی هم با لذتهاش مث این موهام برام میمونه یه زمونی برای بدست آوردن هر چیزی خودمو به آب و آتیش میزدم اما همین که بدستش میآوردم سریع دلم رو میزد ...

واسه همینه که دیگه حرص و جوش و عشق بدست آوردن کسی یا چیزی رو ندارم ...

نظرات 1 + ارسال نظر

این هم میل هست
میل به تغییر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد