ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بعضی از خیابونای این شهر رو فقط ساخته اند که باهاش خاطره سازی کنی و بعدش
برگردی و با تموم خاطراتی که ازشون داری قدم بزنی و بگی چه زود گذشت ...
سالها
پیش یه شبی تو همین خیابون ولی عصر یه خاطراتی برای خودمون ساختیم و هر
بار که زیر درختانش قدم میزنی میگی چه روزهایی بودند اون روزها ...
باز میگذرد و باز دوباره خاطرات دیگری میسازیم برای خودمان و باز دوباره خواهیم گفت چه روزهایی داشتیم ...
روزهای
بارونی دوست دارم زیر درختان ولی عصر قدم بزنم و بارون بر سرم بباره و من
آروم زیر لب میخوانم "باران که میبارد تو می آئی" و چقدر این روزا این هوای
بارونی تو رو یاد من میاره ...
باران پائیزی رو دوس ندارم، نمیدونم چرا، شاید برای اینه که همیشه که عاشق
بودم این سرمای پائیز بوده که دلمو سرد کرده و زیر نم نمش اشک ریختم و
لرزیدم ...
این روزا در فکر توام مادرم، توئی که دلواپسمی، شاید یه روز
پائیزی که دارم میرم برات بگم "باران میبارد امشب / دلم غم دارد امشب" و تو
برگردی و بگی "غصه نخور درست میشه" و من باز غر بزنم که تا کی؟ تا کجا؟
سالهاست به این غربت خودخواسته عادت کردم که از بس "نه در غربت دل شاد و نه جایی در وطن دارم" باهام بوده ...
این
روزا درگیر توام پدرم، توئی که با بودنت، احساس میکنم تکیه به کوه کردم و
ایستاده ام ... شاید اون روزی که نیستم ترانه ای برایت نخواهم گفت مث
اونوقتها که ازت جدا شدم خودمو اشکامو در شانه هایت رها خواهم کرد تا آرام
بشم که آغوش تو و شانه هایت برایم امن ترین جای دنیاست ...
این روزا در این شهر دود آلود با مردمانی گاه خیلی خوب و به ندرت خیلی بد،
برای خودم خاطره سازی میکنم، تو بزرگراه چمرانش قدم میزنم و با صدای "امید"
میزنم زیر آواز که "هنوزم عاشق عشقم / نمیشی تو فراموشم /تو آتیش بازی عشق
/ تو این احساس خاموشم" ...
این روزا میرم تئاتر شهر و قدم میزنم و برای خودم خاطره سازی میکنم ... این
روزا قدم میزنم زیر بارون تا شاید این پائیز تـــــــو باشی کنارم ...
کاش برگرده کنارت تا دوباره بارونو دوست داشته باشى
امیدوارم برگرده