دو سال پیش تو فرودگاه امام کار میکردم و سالها از بی عشقی و بی ذوقیم گذشته بود و گرم موتور لودر و گریدر بودم که این را نوشتم و حالا بعد از سالها امروز ویرم گرفته که منتشرش کنم سالها پیش شاعر خوبی بودم بر خلاف امروزم که درگیر روزمرگی هستم، احتمالا یه روز که از ایران میرم اینو دوباره خواهم نوشت و خواهم خواند برای کسی که هیچوقت عاشقم نبود، کاش باشد آنی که من دوستش میدارم و او هم دوستم میدارد نه اینکه بگوید من به تو حس خاصی ندارم یا مثال کسی که بگوید تو را مث یک دوست دوست میدارم و نه بیشتر ...
آخرین بار
نمیخوام تو بفهمی که
اشکام بهونتُ دارن
تو این روزای بارونی
اشکام رو عکست می بارن
تو یه عاشق منتظر
من یه شبگرد مسافر
تو حرمت پاک عشقی
من یه بیقرار شاعر
من چقد زود تموم شدم
تو اما فصل بودنی
بی هوا ترانه شدم
تو آهنگ سرودنی
تو جشن اشک ریزون من
این ترانه باز جون گرفت
اگه ترانه ساز بودی
رگ عاشق خون می گرفت
روزای ترانه سر شد
با تو چه احوالی داشتم
دل به دست گیتار میدم
با تو چه خیالی داشتم
بوی پیرهنت هنوزم
تو شبای من جاریه
اسمت با ترانه هام باز
رو لبای من جاریه
هیشکی نمیدونه چرا
نمیگم خدا نگه دار
آخه این رسم و حالمه
رفتنم به وقت بهار
تو لحظه جدائی مون
به جون من و تو نشکن
اما واسه آخرین بار
خدا نگه دار گل من