زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

یه روز معمولی


خیلی وقته که میخوام اینجا راحت بنویسم و کمی خودمانی بشم. احساس میکنم که زخمه دیگه زیادی داره جدی میشه. تصمیم دارم در نوشته های آینده در مورد تکنولوژی های جدید هم بنویسم اما عجالتا یه امروز رو میخوام خودمونی بشم. امروز روز معلم است البته به روایتی. چون من شهادت دکتر شریعتی رو روز معلم میدونم و همیشه هم اینو میگم. تصمیم داشتم مث همیشه یه زنگ به بابا بزنم و بهش تبریک بگم (البته سر ظهر زنگ زدم و گفتم) میخواستم به دو سه تا از اساتید هم اس ام اس بدم که یادم افتاد ای دل غافل تمامی کانتکتام پاک شده است و عجالتا دکتر شهیدی رو تو فیسبک دیدم و اونجا تبریک گفتم.اما از همه اینا مهمتر خبر کشته شدن اسامه بن لادن بود.یادمه ده سال پیش هم وقتی تلویزیون حمله به برجهای دو قلو رو نشون میداد من همین طور گیج و منگ بودم که این یعنی چه. و حتی اعدام صدام حسین رو هم باور نکردم. امروز هم چنین حالتی داشتم. از یوتیوب خبرها رو دنبال میکردم و صحبتهای آقای اوباما رو نگاه میکردم و بعدش احساس رضایت عجیبی داشتم. این مرد به نظرم زیادی باهوشه. فوق العاده بود صحبتهاش بخصوص آخراش که گفت بن لادن رهبر مسلمانان نبود و بلکه این فرد به قتل عام مسلمانان می پرداخت و آمریکا هیچ دشمنی با اسلام ندارد. حداقل از کلامش بوی جنگ به مشام نمیرسید برخلاف سیاستمداران ما که اگه روزی یه بار آرزوی مرگ و جنگ و جدل و تهدید کردن نکنند انکار شب راحت نمیتونند بخوابند. با این همه روز عجیبی بود که این گونه شروع شد. برنامه کاریم طوری شده که صبح ساعت پنج بیدار میشم و میرم سر کار تا شب که خسته و کوفته فقط یه جسد رو تحویل تختخواب میدم.

از طرفی هم رفتنم به کلاس هم بعضیا روزا واقعا خسته کننده ام میکنه. من عادت دارم که اکثر مواقع با خودنویس بنویسم و تنها دلیلش هم بدخطی ذاتی که دارم است. امروز هم یادم رفته بود درپوشش رو بگذارم و الان هم همه انگشتام سبز رنگ شده که برای اولین بار دلم نمیاد این جوهر رو پاک کنم.

اما در کنار اینا خبر بستری شدن دوباره ناصر حجازی هم حالمو گرفت. عزت اله سحابی هم که دچار عارضه سکته مغزی شده است و این چنین دو تا از مردان نیک ایران زمین در بستر بیماری افتاده اند. امیدوارم به زودی هر دوی این عزیزان از بستر بیماری برخیزند و به سلامت در کنار هموطنان عزیزمان بمانند.

راستی واسه نوشته بعدیم که چند روز دیگه اینجا میذارم یه سورپرایز ویژه از موسیقی آذری دارم که کلی باعث کیفور شدن دوستان خواهد شد.

نظرات 10 + ارسال نظر
ناصر 13 اردیبهشت 1390 ساعت 12:47 http://shahireshab.blogsky.com

سلام
خوبی اکبر
این روزا اخبار خوب و بد زیادی شنیده میشه
بهرحال
امیدوارم هرچه زودتر ببینمت ..

درود ناصریا
من امیدوارم به زودی ببینمت.

مریم 13 اردیبهشت 1390 ساعت 15:58 http://maryamegolii.blogfa.com

سلامممممم خیلی خیلی اتفاقی وبلاگتونو دیدم !! همه ی 10 پست این صفحه رو خوندم !!! به دلم نسشت!! بی نظیر بود ... همه ی همه اش !! نوشته ی دکتر درباره عشق ... تولدتون... کلاه قرمزی ... خاطرات دهه ی 80 ... این چه حس نزدیکیه که بعضی وقتا به یکسری از ادما پیدا میکنم!!!!

درود
خیلی ممنون که به اینجا سر زدین.
خب به خاطر اینکه بیشتر این نوشته ها رو از دل نوشتم نه از روی حساب کتاب شاید برای همین است که خوشاینده.

ناظر 13 اردیبهشت 1390 ساعت 23:46

پسره بی خاصیت فکر میکنی مثلا ریختن جوهر خودنویست اینقدر مهمه که براش مطلب می نویسی ؟
کی می خوای این لجنزار ( وبلاگ رومیگم ) جمعش کنی ؟
خاک بر سر تو و همفکرات

آخی من عادت دارم هر از گاهی یکی از این کامنتها رو محض خنده و شادی خاطر دوستان خوبم تائید کنم تا کمی بخندیم.
ولی جناب ناظر این سوزش طبیعیه و ایرادی نداره. خوشم میاد که فطق همون یه خط رو خوندی و اینقد جلز و ولز میکنی. خوشحالم که هنوز واژه سبز تا عمق ماتحتتان را می سوزاند. آب خنک بدم خدمتتون؟

مریم 14 اردیبهشت 1390 ساعت 23:29 http://maryamegolii.blogfa.com

مرسی از حضور طلایی با تناژ سبزتون
لطف داشتین به وبلاگ کوچیکم
ولی بیشتر از ۲۹ بهتون میاداااااااااااااااااااا از من گفتن

eeeeeeeeeeeee
ولی من مث خانوما نیستم که سنم رو پنهون کنم اما اصلا دوس ندارم بزرگتر از این به نظر برسم

حسین.ر 15 اردیبهشت 1390 ساعت 14:51 http://entegham.persianblog.ir

ممنون اکبر جان که به من سر زدی و ممنون از لطفی که به من داشتی.

متنت رو خوندم و امیدوارم خداوند به هر دوی این عزیزان شفا عنایت کنه . مخصوصا ناصر خان که بسیار دوست داشتنی ست و ازاد مر دی بزرگ

ممنون از لطفتون

مسعود 16 اردیبهشت 1390 ساعت 21:52 http://www.talvaneh.blogsky.com/

سلام اکبر جان
بابا دست خطتت که خوبه چرا شکسته بندی می کنی!
من هم دعا می کنم برای این پاک مردانمان
باشد که باز ببیند ایرانمان اینان را!

درود مسعود جان
والا زیاد هم خوش خط نیستم و اینجا هم از سر حوصله داشتم مینوشتم که واسه جایی فکس کنم. والا خرچنگ قورباغه جلوی دست خطم لنگ پهن میکنند.

الناز 18 اردیبهشت 1390 ساعت 02:18

سلام

راستش اول که مطلبتو خوندم ربطشو به عکس نفهمیدم بعد از کامنتها فهمیدم که اون عکس به خاطر دست خطت بود. به نظر منم زیاد بد نیست... خبر بن لادن هم از اون خبرایی که باید شنید و باور نکرد -اوباما هم که همیشه کارش درسته مثل نوروز88 که به زبان فارسی پیام تبریک داد.
ایشالا که این دوتا خوبمرد هم زودتر بهبود پیدا کنند.

درود
نه کلا این عکس رو گذاشتم که بگم هنوز عهد و پیمون دو سال پیشم یادم نرفته.

رامین 18 اردیبهشت 1390 ساعت 15:51 http://raminramin.iranblog.com

هر مردی باید یکروزی ازدواج کنه ، چون شادی تنها چیز زندگی نیست

الناز 20 اردیبهشت 1390 ساعت 16:21

اگه عکسم نمیزاشتی میدونستیم یادت نرفته

دوست قدیمی 27 اردیبهشت 1390 ساعت 09:02

سلام
از قدیم وندیم گفتن
از آن نترس که های وهوی دارد
از آن بترس که سر بزیر دارد
حال تو با اون نگاه تنگت بگو
اوباما از حرفاش بوی جنگ نمیومد
لازم نیست از حرفاش بیوی چیزی بیاد
اونا فعلا تو چند کشور دراند خون مردم بی گناهو روز روشن میریزن و شماها هم که چشم دیدنشو ندارین
یا دارین اما عمدا کوچه علی چپ رو طی میکنین
مهم نیست داداش تقلبیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد