زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

عشق چیست؟!

این متن رو شش سال پیش یه دوستی از یه ورقه که دستخط دکتر شریعتی بود برام آورد من اون سالها خیلی به نوشته های دکتر علاقه مند و دیوانه وار هر متنی ازش بدستم میرسید میخوندمش. امروز هم این متن رو دوباره اینجا فقط و فقط برای یادآوری به خودم میارمش. بهرحال با تعبیری که دکتر از عشق داره کاملا قبول دارم و همان سرخک رو هم من یه بار تجربه کردم و امیدوارم که بقیه هم از این نوشته استفاده کنند.

 

 


عشق چیست ؟

در نخستین روز این فصل جدیدی که که آغاز کرده اید فصلی که یک عمر می پاید ، در ضمن بیان همه دعاها و آرزوهایم برای آنچه به زندگی توفیق و توافق می بخشد ، میخواهم بنام یک دوست نکته ای که جز دوست ـ به معنای راستین و بلند آن ـ هیچکس شایستگی آنرا ندارد که مخاطب آن باشد و گنجایش آن را که تمام حجم بزرگ و حتی لایتناهی آنرا در خویش بگیرد.

و آن این است که من به عشق ایمان ندارم و می دانید که چرا و چه می گویم . عشقی که یک زن و مرد را چون جاذبه ای به سوی هم میکشد و چنان نیرومند است که همه پیوندهای دیرین فرد را با همه چیز و همه کس ناگهان می برد تا یک پیوند بماند و همچون باغبانی است که همه شاخه ها را قطع می کند و تنها یکی را می گذارد تا همه عصاره حیات و رویش ریشه را به او بخشد و نیز همه احساس ها را می میراند و تعطیل می کند و یا در سایه  می گذارد تا تنها همین احساس جان گیرد و سراپای  وجود را فرا گیرد یا تمام اندامهای روح را فلج کند و همه    مایه ها و ماده هایی را که تمامی بودن آدمی اند در خود بمکد ، عشق نیست ، عشقه است انسان آن را انتخاب نکرده است، اوست که آدمی را انتخاب می کند و او مامور طبیعت است و اقتضای سن و مزاج و نشانه آنکه طبیعت می خواهد  توطئه بدی است ، هرگز ، کار طبیعت است و خواست خدا ، همچون دم زدن ،آشامیدن و خوردن ، کار کردن و خوابیدن و بالاخره زادن و روئیدن و جوان شدن و به کمال رسیدن و پیر گشتن و خلاصه قطعه ای از زندگی که ما سوژه آنیم و صفتی و حالتی از روح و تن ما که هیچ کاره آنیم .

و بنابر این " عشق چیزی است مثل سرخک که هر جوانی باید یک بار آن را در زندگی بگیرد " پس این عشق که آن همه از آن سخن میگویند بیشتر به شناسنامه ما مربوط است تا خود ما ، پس این را عشق نگوئیم جوشش خون بگوئیم و انقلاب غریزه و عارضه طبیعت و دیگر همین . پس عشق وجود ندارد موجودی به نام عشق نیست که آدمی در مسیر زندگیش آن را پیدا کند. بدست آورد ، عشق را باید ایجاد کرد ، با همداستانی و همدستی دو دست ماهر و هنرمند و آشنا "ساخت " .

عشق وجود ندارد، عشق می تواند وجود پیدا کند ، عشقی که به ازدواج منجر می شود، جوششی است که در آستانه در فرو می نشیند، ازدواجی که به عشق منجر می شود، این عشق راستین جاودانه است، عشق است، کار خود آدمی هست . کدام ازدواج؟ دو دست خویشاوندی که بهم گره میخورند و به پیوند و پیمان آشنائی، یا هم دست اندر کار آفرینش معجزه شگفتی می شوند که "عشق" نام دارد.

عشق عارضه ای که ناگهان یا اندک اندک بر دو جنس آماده ازدواج مستولی می شود، نیست . عشق یک درس ظریف و پیچیده و لغزان و عمیق و آن جهانی است که در تلاش جدی و بازی لطیف میان دو روح هم آشنا و هوشیار و مومن به هم و مومن به عشق آموخته می شود، فرا گرفته می شود و آنگاه آفریده می شود و این زیباترین فرزند یک ازدواج است. در این کلامی که یک کتاب دارد و کتاب سپید و دو شاگرد دارد بی آموزگار هر کدام شاگرد دیگری و آموزگار دیگری، هر یک باغبان دیگری و باغ دیگری که آن "دانه حب" را در  دیگری می کارند و در زیردست نوازش، در پرتو مهتاب محبت  و آفتاب فهمیدن و در معرض وزش نسیم های غیبی یی که نام و نشانی ندارد و نمیدانم از کجا برمی خیزند و پیک و پیغام کجا را دارند می شکفد و سر می زند و شاخ و برگ می افشاند و به گل و شکوفه می نشیند و بار می دهد.

هر یک همسر دیگری که آن نطفه خود را که هیچ نیست در جنین هستی یکدیگر می نهند و باردار هم می شوند و آبستن عشق. و آنگاه نوزادشان را در آغوش هستی شان می گیرند و تمام عمرشان را لحظه لحظه می کنند و به او می خورانند و تمام بودنشان را تکه تکه می کنند و به لبهای او می سپارند و تمام روحشان را قطره قطره می کنند و به حلقوم او می ریزند تا طفل هر صبح از صبح دیروز بالیده تر و هر شام از شام دیروز سیراب تر بروید و پدر و مادر را روز به روز در بمکد و هر دو را ساعت به ساعت لقمه نان کند و جرعه شراب ، و در هم آمیزد و ببلعد و بنوشد و بخورد تا تمام شوند ، تا هر دو در او پایان گیرند، تا دو تا نیست شوند و یکی گردند  و "من"  و "تو" ، "او" شوند و آنگاه هر دو در او بسر برند و هر دو از دم او نفس زنند و از چشمه های او ببینند از حلقوم او بگریند و بخندند و با لبهای او حرف زنند و با پاهای او بروند و در سینه او بتپند و در رگهای او جاری شوند و در نبض های او بزنند و اینچنین در "او" زندگی کنند و تنها او باشند و او و دیگر هیچ .

و او عشق نام دارد و عشق اینچنین زاده می شود و آفریده می شود و حال می توان گفت که عشق وجود دارد،  می توان بدان ایمان یافت .

آری، دوستان من، عشق وجود ندارد، عشق را باید ساخت. عشق موجودی نیست که آن را بیابند عشق یک هنر است، باید آن را آموخت، آنرا آفرید، آهنگی است که با نوازش سرانگشتان دو دست خویشاوند، بایدش نواخت. عشق عارضه ای نیست که بر دو بیگانه افتد و آن دو را به سوی هم کشاند، غزلی است که دو شاعر آشنا، هر یک مصراعی از آن را می سراید.

و  من، بنام یک دوست، شما را دعوت می کنم که از هم امروز، که نوروز شما است، این چنگ غیبی را برگیرید و سرانگشت دستهای آشنایتان را که امروز بهم پیوند خورده است، بر روی تارهای نامرئی و لطیف آن برقصانید و عشق را بنوازید.

چگونه ؟

با تعصب و خلوص، کوشیدن تا هر کدام خود را در مسیر نگاه و احساس مخاطب خویش قرار دهد تا آنجا که بتواند همه چیز را در این دنیا همچون او ببیند و بفهمد و حس کند و تنها از این طریق است که یکدیگر را نیز خود بخود  می توان فهمید و می توان حس کرد و آنگاه، دو دستی که این چنین آموخته هم شده اند آماده آنند که آن چنگ را برگیرند و آن آهنگ را سر کنند.

و من امیدوارم، در صف دوستانتان، نغمه های تر این آهنگ را که هر روز زیباتر و دلنوازتر از سرپنجه های هنرمندتان پر می گشایند بشنوم .

 

معلم شهید دکتر علی شریعتی ، سال 1350

نظرات 8 + ارسال نظر
دوست قدیمی 23 فروردین 1390 ساعت 13:50

بازم سلام اکبر آقا
بعضیا خودشون واندیششونو پشت شریعتی قایم کردن
گیرم که علی شریعتی ست فاضل
از فضل علی ترا چه حاصل
مگر شریعتی مثل تو دیکتاتور بود
وتحمل اندیشه مخالفو نداشت
یا مثل تو به دوستان سابقش خط ونشان میکشید
که چون مثل من فکر نمیکنید پس از من فاصله بگیرید
میبینی بین دکلمه کردن حرفای خوب تا عمل جنابعالی فاصله ایست تا حد بی نهایت داداش دیکتاتورم
میر سبزتان یارتان بید
راستی میر حسین خودشو مثل تو نمیدونه چون اگه میدونست
به این سنی که میبینیش نمیرسید
موفق باشی

با درود
تا اونجایی که من دوستانم را به خاطر دارم کسی را ندیدم که مرا بخاطر افکارم مورد تمسخر و استهزا قرار دهد و این نوع ادبیات مربوط به کسانی است که همچون بزرگان خودشان که عده ای را میکرب و گوساله مینامند نشات میگیرد.
من برای کسی خط و نشان نکشیدم و در این وبلاگ هم به غیر از فحاشی و کامنتهای خصوصی بقیه کامنتها را تا حدودی تائید میکنم و در هر کدام لازم باشد پاسخی در حد توانم مینویسم.
من دیدگاهی از دکتر شریعتی را در این نوشتار آوردم و گفتم که در این سن به این ددیگاه رسیدم و قبولش دارم و قرار نیست من تمامی افکار دکتر شریعتی را قبول و باور داشته باشم بهرحال تعدادی از نظریات ایشان در گذر زمان نشان داده است که بی فایده بوده است و هیچ کاربردی ندارد.
در ضمن دیکتاتور من نیستم دیکتاتور کسی است که از نقد و انتقاد میترسد(بگردید ببینید چه کسانی اینگونه هستند)
در ضمن میر سبز ما همیشه یار و همکلام ما بوده است و خواهد بود.
بهرحال از اینکه غیر مستقیم منو تهدید به نابودی میکنی بسیار سپاسگذارم و اما ماها مث شما داعیه مرگ بر و مرده باد کسی را نداریم. خب تقصیر شما نیست بهرحال جوانی و میانسالیتان را با همین مرگ بر ها بسر برده اید و خرده بر نسل شما نیست که اینگونه با مرده بادها زنده مانده اید.

ناظر 23 فروردین 1390 ساعت 23:56

خاک تو سرت لجن بی خاصیت . از همون موقع دانشگاه تو کثافت کاری بودی . خاک بر سرت که داری امثال دکتر رو هم لجن مالی می کنی .

دست گل شما درد نکند. اگه کم بوده من به بزرگواری خودم این محبت شما را می بخشم. خداوند شما را موید بدارد که اینگونه وصف حال خودت را در اینجا برای من توصیف کردین.

دوست قدیمی 24 فروردین 1390 ساعت 01:48

سلام اکبر آقای زود رنج
داداش دیکتاتورم
من به نابودی تو نمی اندیشم داداش
توهم برت نداره
به هر حال هنوزم فکر میکنم شما دارید خودتون خودتونو
نابود میکنی
نیازی نیست کسی وقت برات بزاره
دلم میخواد تیشه به ریشه خودت نزنی داداشم
وگرنه منو سن نه که تو میخوای با زندگیت چکار کنی
مال خودته عزیز
در مورد موسوی هم خودتو به اون نچسبون اون به اندازه کافی مشکل داره بزار به مشکلات خودش برسه تو نمیخواد شیرش کنی داداشم اون خودش ماشالله شیره.......
حالا هم اگه نمیخوای میر سبزت یارت باشه ....قبول هر چی که تو قبولش داری همون
موفق باشی

با درود
ببینید من یه برادر بیشتر ندارم و تو زندگیم هم فقط داداش برادر و خواهر خودم هستم پس خواهشا شما خودتون رو به جمع صمیمانه ما سه نفر نچسبانید.
زندگی خود منم به خودم مربوطه و نصایح مشفقانه خودتان را برای کسانی بگوئید که زبان طعنه شما رو خوب می فهمند.
در ضمن من مثل شما دارای امنیت آهنین نیستم که در مورد هر کسی حرف بزنم. شما وصل به مراکز قدرت هستید. در ضمن مصداقی رو که شما بهشون علاقه مند هستید را به بنده نچسبانید.

دوست قدیمی 25 فروردین 1390 ساعت 07:02

بازم سلام
داداش نا تنی دیکتاتورم اکبر آقا
من که میدونم تو با سایه خودتم صمیمی نیستی ......
چه برسه با داداش و خواهرت جمع صمیمی ایجاد کنی
بگذریم
من بهت طعنه نمیزنم خواهشا توهمات خودتتونو بما نسبت ندهید......چقده تو صبوری نازنین اکبر
تو بچه نیستی که نصیحتت کنم آنچه بر دل بود گفتم ....بد اخلاق
میرحسینو بچسب که یارت بید

الناز 30 فروردین 1390 ساعت 00:42

دوست داشتن در دریا شنا کردن است و عشق در دریا غرق شدن...

اسماعیل 31 فروردین 1390 ساعت 01:35

آقا اکبر من هم مثل شما عاشق و شیفته شهید علی شریعتی هستم

اسماعیل 4 اردیبهشت 1390 ساعت 02:21

سلام آقا اکبر عزیز شما نوشته اید برخی نظریات شهید علی شریعتی با گذشت زمان بی فایده به نظر میاد می تونم بپرسم دقیقا کدوم نظر رو شما میگین

درود اسماعیل جان
تو یه مکان عمومی نمیتونم بگم.
ایمیلت رو برام بفرست تا بگم.

اسماعیل 6 اردیبهشت 1390 ساعت 02:14

اکبر عزیز برات زحمت میشه از این بابت ازت معذرت می خوام من به شریعتی دیوانه وار علاقمندم به همین دلیل می خوام اگه نقدی هم ازش میشه بشنوم در ضمن هر موقع وقت کردی ایمیل بفرست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد