زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

به نام حسین


هر سال هر کجا بودم خودم را به عاشورای زادگاهم رساندم. امسال هم در آخرین لحظات نمیتونستم  برم اما یک باره همه چی اونی شد که من میخواستم و راهی شدم. همش یه دلیل تو رفتنها است که همیشه کودکیم را در اون خونه های گلی و جاده های خاکی جستجو میکنم. هنوز یادم است که بچگیم با حاج حسین (بابابزرگم) و اصغر گره خورده است. حاج حسین رفته و من و اصغر هنوز مونده ایم و فرسنگها از هم دوریم و هر از گاهی به فرصت مرخصی های اجباری همو میبینیم و عاشورا باز بهونه ای است که دوباره سادگیام رو پیدا میکنم.
هنوز محرم  66 خاطرم است که فصل چیدن بادوم بود و صدای نوحه خوانی سلمان میومد و هر سال همون صدا رو میشنوم تا یادم بیاد که اگه همه سال شهریم یه روزش رو حتما دهاتیم.
همه اینا رو نوشتم تا به یه نام برسم و اونم اسمی نیست جز «حسین» و چقدر این اسم تو زندگی من همیشه بوده است و چقدر هم زیبا بوده است.
از وقتی که چشم باز کردم بیشتر از اینکه بابا رو دیده باشم حاج حسین رو دیدم که همیشه بهترین زمان و مکان دیدنش همان بودن رو تراکتورش بود و چقدر اون لحظه ها رو دوست داشتم و چقدر دلشادم که من و اصغر نوه های محبوبش بودیم و بیشتر از بقیه نوه هاش در آغوش گرمش بودیم و وقتی محرمهای اون سالها یادم میاد دست ما رو می گرفت و می برد مسجد و چقدر آروم با یاد «یا حسین» سینه میزد و ماها هم تو دسته زنجیر میزدیم جائی که بابام همیشه اول صف بود و من آخرین بار همون سالها زنجیر زدم و دیگر نزدم و فقط هر سال بیشتر تعمق میکنم که حسین (ع) چیکار کرد و هر سال به چیز جدیدی رسیدم.
هر سال نام حسین در زندگیم جاری بود اما 87 یه حسین دیگر به زندگیم آمد که یادآور همان حاج حسین بود با همان سیما و همان نگاه گیرا و دوست داشتنی که این حسین حاجی نبود و میر دل ما بود و نامش چقدر عجیب عجین بود با «یا حسین میرحسین» و چقدر با شنیدن این واژه دلم لرزید و یادم آورد که هنوزم عاشق حسینم و هنوزم دوستش میدارم.
واژه حسین نمیدانم چه دارد که وقتی می شنوم «یا حسین» دست و دلم می لرزد و این اشکها تاب و طاقت ماندن را ازم می گیرند.
امسال هم باز سوی دلهای خاکی میروم که سر ظهر عاشورا از صمیم دل می گویند
العطش
یا حسین
بی سر و جان
یا حسین
بی برادر
یا حسین
العطش
یا حسین

آره این لحظه های ناب رو فقط میتونم تو یه سرزمین خاکی با مردمان پاکش ببینم و لمسش کنم.
این روزها هوای خیلی چیزها در دلم است. خوشحالم تو این محرم یاد گرفتم که زندگی فقط اینی نیست که شب و روزش دنبالش هستیم. غمگینم نه به حال حسین و یارانش که به حال خودم و وطنم غمگینم. این روزا نباید برای مظلومیت حسین اشک ریخت که هنوزم معتقدم که حسین (ع) سرفرازترین و آزاده ترین بشر روی زمین بود که زیر بار ظلم نرفت.
آری ما مظلومیم که هر آن در برابر ظلم و ستمی که در حقمان روا میدارند سر خم فرود می آوریم و به حدی پائین آوردیم که در برابر ظلم سجده کردیم و چیزی نمیگوئیم و به بهانه عاشورا داریم بر مظلومیتی حسینی اشک میریزم که مظلوم نبود.
اسم حسین اسم بزرگی است آن را در حد یه مظلوم و تشنه به آب و پدری که طفل شیره خوارش را از دست داده پائین نیاوریم.
ارس عزیزم یه ترانه زیبا داره که نمیتونم همش رو اینجا بیارم اما وصف این روزها ما با میر دل ما همین بیتی است که ارس گفته است:

الله اکبر آهنگ شب ماست
یا حسین یا حسین ورد لب ماست

با شبای بدر و خیبر خفته ایم
با باکری یا حسین گفته ایم
نظرات 2 + ارسال نظر
الناز 24 آذر 1389 ساعت 00:43

سلام

نمی دونم چی بگم. مثل همیشه زیبا نوشتی و بسیط برعکس من که به مختصر گویی عادت دارم.
نظر من رو در مورد همه چیزایی که گفتی میدونی فقط اینکه حسین داوطلبانه رفت تابگوید که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است و میر ما آمدتا بگوید می توان سبز بود سبز زندگی کرد و سبز مرد که مرگ سبز به از زندگی ننگین است.این دو وجه مشترک زیادی دارند.
امیدوارم سفر بهت خوش بگذره

{گل}

درود
مرسی از لطفتون
کاملا باهات هم نظرم

رها 28 آذر 1389 ساعت 12:58 http://www.banoiemordadi.blogfa.com

سلام
اپم
منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد