زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

اجاق


امروز 24 تیرماه شصتمین زاد روز تولد جناب اردلان سرفراز میباشد خیلی دوست داشتم که یک مطلب درست و حسابی در مورد ایشان و ترانه های ماندگارش بیاورم اما یکی از ترانه های ایشان را انتخاب کردم که تابحال کمتر کسی اینو شنیده است و اونم ترانه اجاق است که در پانوشت ترانه خودشون هم متنی به این ترانه اضافه کردند و دلیل سرایش این ترانه را گفته اند. امیدوارم که ایشان همیشه و  هر جا که هستند سبز و سرفراز باشند.



غریب و گُنگ و بی فریاد ، اُجاقی سرد و خاموشَم

 

نَفَسهام سرد و یخ بسته ، زمستون ِ تو آغوشَم

 

یه روز تو سینه ی ِ سَردم ، هزاران شعله بر پا بود

 

تَنم فانوس ِ شب سوز ِ شبای سرد ِ یلدا بود

 

*

 

یه شب بادی غریب اومد      

 تا صبح بارون به من بارید

 

نمی شد باورم اما                   

چشام خاموشیمُ می دید

 

من ُ خاموش می کرد بارون   

می بُرد خاکسترامُ باد

 

چشام در انتظارِ اشک           

لبام در حسرت ِ فریاد

 

*

 

حالا خالی تر از خالی           

اُجاقی سرد وخاموشم

 

نفسهام سرد و یخ بسته       

زمستون ِ تو آغوشم

 

اُجاقی خالی و خاموش          

مِثِ یه قلب ِ بی خونه

 

یکی با دست ِ آفتابیش         

تو رگهام خون می جوشونه

 

می دونم شعله وِر می شَم     

می سوزونم زمستونُ

 

می گیرم با سرانگشتم          

همه نبضای لرزونُ

 

می دونم شعله وِر می شَم     

می سوزونم زمستونُ

 

می گیرم با سرانگشتم          

همه نبضای لرزونُ                 

 

تهران – 1352

 

 

شعر و عشق به هنر ، انسان و آزادی را ، از تبرّکِ دست و دامانِ اولین آموزگارم – مادرم – دارم و عشق به آزاده شیرِ بسته به زنجیر – دکتر مصدق – را هم از او در جان دارم . مادرم تصویرش را از ترسِ گزمه ها در پستوی خانه و عشقش را در نهانخانه ی دل پنهان کرده بود . او از پدرش و برادر ارشدش – صادق سرفراز – که سرفرازی قبیله ی من از اوست ، آموخته بود و من هم از آموختم . زنده یاد – فتحعلی سرفراز – پدربزرگ من ، صاحب امتیاز روزنامه ی سیاسی ِ " گرداب" در استان فارس بود و فرزند ارشدش شادروان صادق سرفراز ، نویسنده و محقق بزرگی که تجسم عینیِ شرافتِ قلم تا آخرین نفس بود ، سردبیری ِ آن روزنامه را در زمان ِ زمامداری کوتاه دکتر مصدق به عهده داشت .آن بزرگواران هر دو از عاشقان مصدق بودند و پس از سرنگونی حکومت ملی مصدق به یاد دارم که مادرم روزنامه های توقیف شده ی " گرداب" را مخفی کرده بود .گویی که عشق مصدق در خانواده ی ما ارثی بود ، مادرم هم این عشق را از پدر به ارث برده بود . همانگونه که بارها گفته و می گویم ، هرگاه خانه از اغیار خالی می شد مادرم این بانوی بزرگوار و آزاده ، روزنامه های " گرداب" و "شورش" و اعلامیه های مخفی شده را از نهانگاه بیرون می آورد و ساعتها به خواندن و دوباره خواندن آنها می پرداخت . با حسرتی بر آنها دست می کشید و با دریغ نگاهشان می کرد . نام مصدق برایش همیشه مترادف با آزادی و میهن پرستی بود و هنوز هم هست . در بسیاری از آن لحظه ها تصویر آن اَبَرمرد را به من نشان می داد و می گفت : او را به حیله و خیانت خاموش کردند اما آتش ِ زیر خاکستر را هرگز نتوانستند ... دیر یا زود این اُجاق روشن خواهد شد و آتش زیر خاکستر دوباره زبانه خواهد کشید . گفته هایش در ذهن من نقش می بست و تا سال 1348-49 فکر آن اجاق با من بود تا سرانجام این شعر را بر اساس همان نظر و همان فکر سرودم . شماعی زاده هم انصافا آهنگی مناسب برای آن نوشت که بعد از دردسرهای فراوان با اداره ی نگارش ساواک به گونه ای که مورد نظر من بود اجرایش کرد . این ترانه در حقیقت ادای دین ِ من به مادرم و تمام آدمهایی است که از آنها در اینجا نام بردم و ادای دین من به رهبرِ ملی و سرزمینم است . اجاقی که هرگز خاموش نخواهد شد و آتش همیشه در آن شعله ور ، عشق به آزادی و آزادگی ِ مردانی چون مصدق ، امیر کبیر و ... است .

 

اردلان سرفراز

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام
ترانه های اردلان واقعا شاهکاره.ولی نمیدونم چرا اصلا از شماعی زاده خوشم نمیاد.چطور روش میشه بخونه با اون صدای داغونش
جمعه هفته پیش مهمان پارازیت بود .کامبیز حسینی حسابی حالشو گرفت.
به روزم سر بزن
موفق باشی

الناز 27 تیر 1389 ساعت 01:23

با سنگ ها بگو که چه اندیشه می کنند
حتی بدون بال کبوتر کبوتر است

{گل}

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد