ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آقای دکتر میدونم که 33 ساله که رفتی میخواستم یه شعر خوب برات بنویسم یا یه نثر دلنشین. اما دیشب داشتم تو خیابونای این شهر قدم میزدم تا یک شب بیرون بودم داشتم با خودم فکر میکردم الان اینجا چیکار میکنم. چار مردم اینقدر دلسنگ شدند؟ گفتم بیخیال مگه من مسئول تمام رفتارهای این مردم هستم. گوشی هدفونم رو تو گوشم کردم و بازار خرمشهر چاووشی رو گوش دادم و بدون خجالت تو پیاده روهای شهر ریتم بندری گرفتم و با دستامو پاهام رقصیدم.
دکتر شهر ما شهر غمه. شب که میشه به قول راننده تاکسی مملکت بی صاحاب میشه کرایه 700 تومنی میشه 1500 تومن. شهر ما صاحاب نداره آخه یک بطری آب یک و نیم لیتری رو میدن 300 تومن اما همون آب رو با ظرف نیم لیتری میدن 250 تومن. اینا نکات ریز زندگی ماهاست.
شهر ما شهر غصه است. شادی توش جایی نداره. واسه من مجرد مواظب باید باشم که دست از خطا نکنم تا مبادا کسی دل آزرده بشه.
خب دکتر با تو نگم به کی بگم. اما دردهای خودشون رو دارند. همه بهم گیر میدن این چه لوگویی است که ساخته ای چرا شان دکتر را پائین آوردی؟
راستی دکتر رنگ تو هم سبز بود؟ آره سبز بود که دفتر شعرت رو دفترهای سبز گذاشتند.
سالها پیش نوشته بودم
من و تو مثل دو مرغ اسیریم
که به زندون تردید پا بسته ایم
سالها تو طلاق عشق و رهایی
برای ترانهای دل خسته ایم
بیا با من با غزل تنهایی
تا ترانه خون شهر غم بشیم
تو این آشفته بازار کنایه
من و تو هق هق بغض هم بشیم
آره دکتر جان 29 خرداد که میشه دل خسته تر میشم خوبه که اینجا نیستی خوبه که فقط اسم و یادت بهونه دلتنگیامونه.
آره به قول قیصر عزیزمان خسته از این کویر این کویر کور و پیر
آخه دکتر جان چقد باید این شعرت رو زیر لبم زمزمه کنم:
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو از جانم !
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب ، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه دیوار بگشایی
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن ، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا !
تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
«دکتر علی شریعتی »
سلام
مطلب جالب و به موقع
به قول تلوزیون در این مقطع حساس زمانی!
جای هنر مندانی چون شریعتی خالیست
حالا چرا هنر مند همین که اسمش هنوز رو یکی از مهمترین خیابونهای پایتخته هنر میخواست
خوش باشی
درود
خیلی ممنون از نظر لطفت
در هنرمند بودن دکتر هیچ شکی نیست.
چون هنوز بعد از سی و سه سال از رفتنش هنوز هم جوونایی که اونو ندیدن دوسش دارند.
سلام
دکتر سبز بود
سبز سبز
اما سبزی که شبیه سبز امروزی نبود.
جنس سبز دکتر یه چیز دیگه بوده انگار.....
*********
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن.
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن.
********
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.
شگفتانگیزترین آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم، باز میشناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
مرسی از لطفت
از اینکه این نکات خوب رو از نوشته هایی نوشتی و اینجا آوردی ممنونم.
سلام
می خواستم امروز به خاطر رفتن این بزرگ مرد چیزی بنویسم اما اصلا این روزا حوصله نوشتن ندارم پس فقط به نوشتن یه جمله ازش اکتفا کردم و خوشحالم که شما و بقیه دوستان ازش نوشتید.
در ضمن به نظرم لوگوی وبت هیچ ایرادی نداره.
همیشه هستند کسانی که می خواهند بالهایت را بشکنند- تو به پرواز فکر کن.
{گل}
درود
خوب بود که دست به قلم بشی.
من زیاد سوتی میدم اما اینبار تو لوگو یه سوتی داده بودم که یکی از دوستان بهم تذکر داد و منم اصلاحش کردم.
تعجب از اینه که کار اینقدر خوب دراومده که هیشکی حتی خودم هم متوجه این سوتی عجیب نشده بودم.
سلام
واقعا خوب شد که نماند و ندید....
من هم با پستی در این باره بروزم.
درود
مرسی که اومدی
حتما مطلبت رو میخونم.
اکبر یه چیزی بگم ناراحت نمی شی؟ جان من ناراحت نشی هاااااااا ولی تو لوگوت یه اشتباه املایی داری

خصوصی
آره
مرسی که یادآوری کردی.
اینو دیگه نمیشد منتشر نکنم. با اینکه نوشتی خصوصی اما خب منم بعضا اشتباه میکنم. ولی سوتیم اونقدر تحت تاثیر خود لوگو قرار گرفته بود که هیشکی متوجه نشده بودم خودمم یه ده دقیقه گشتم تا پیداش کنم.
بازم ممنون