ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کسی از روزگارم خبر نداره
نمیدونم دارم با کی لج میکنم
کجائی تو که خیلی ادعات میشد
ببین راهمو از همه کج میکنم
تو کار خودم و سرنوشت موندم
دیگه نه راه پیش دارم نه راه پس
دل شکسته مو میدم دست گیتار
به خدا شکوه میکنم از این قفس
به چی دلخوش بشم تو این بی بهاری
تو این روزای تن سوزی و آتش بار
ای خدا چقدر غریبی تو این روزا
سرخی لاله مونده رو تن رگبار
رو به قبله ی یاس نماز می گذارم
به سجاده خاکت در سجده ی خونم
ای خدا تا کی غریبی و جدائی
این ترانه ی سرخُ تا کی بخونم
.
.
.
خیلی وقته که دست به ترانه نبرده بودم بیشتر دارم رو داستان کار میکنم البته با اوضاع کاری و فکر پریشانی که دارم همین که بنویسم کار بزرگی انجام میدم.
این نیمچه ترانه ای که می بینید قرار بود اولش عاشقانه بنویسم برای دل خودم اما نمیدونم چرا نمیتونم عاشقانه بنویسم و هر چیزی که می نویسم آخرش به شب و ستاره و جدائی ختم میشه. سعی میکنم زبان نیشدارم رو در ترانه بیش از اینها وارد کنم.
دو سه شب بود که گرفتار این واژه ها بودم شاید ادامه اش دادم اما بالاخره بعد از مدتها تونستم ریتم و وزن رو پیدا کنم.
با دوس آهنگسازی صحبت میکردم که چرا اینطوری شدیم و هر دوتامون فقط داشتیم به هم دلداری می دادیم که این فصل هم تموم میشه و امیدوار میشویم. دوباره باز هم دوباره شروع می کنیم. اما واقعیتش دلم برای ساز زدن خیلی تنگ شده است.
دروغ چرا دلم برای روزهایی تنگ میشه که هنوز بزرگ نشده بودیم. میگفتیم و میخندیدیم و سرخوش بودیم الان که به دور و برم نگاه میکنم می بینم اکثر دوستانم رفتن سراغ زندگی خودشون و ازدواج کردن و دارن بابا و مامان میشن و من هنوز دارم واسه خودم می چرخم و با خودم دعوا دارم. بهرحال خوبه. هنوز چیزهایی مهمتر هم وجود داره که با دیدن رفقا به حالشون حسرت نخورم.
اما چقدر خوبه که خدا این روزها کنارمه و با احساس تر از گذشته حسش میکنم. وای چقدر مشتاق لحظه های نماز خوندن و شبا هستم.
چقدر زود دلتنگ نیمه شب میشم تا قرار آیة الکرسی زودتر برسه. چقدر این روزها با همگی خستگیم با این دوپینگها خوش میگذره.
میدونم که روزهای بهتری برام در انتظاره و هر روز که میگذره بیشتر وجودش را در خودم احساس میکنم.
گفته بودم که حضرت عشق لطف عجیبی بهم داره و اینو دارم با تمام وجودم احساس میکنم.
پی نوشت: عکس اصلا تزئینی نیست. گفتم که یادتون باشه.
به قول یکی از دوستا؛
آخ جون اولین نفر بودم.
عکس فوق العاده بود و آدم با دیدن این عکس ناخودآگاه دلش می خواد شاعری کنه!
متن فوق العاده ای بود. به شما افتخار می کنیم.
مرسی
البته اولین کامنتی هستی که تائیدت می کنم والا قبل از تو بودن کامنت گذاشتن و پاک کردم.
مرسی از لطفتون.
سلام اکبرجان برات آرزوی موفقیت دارم خوشحالم هنوز رو اوون قولی که تو ساختمان علاالدین به جمع وبلاگیهادادی هستی
موفق وشاد بهاری باشی
سلام
مرسی از لطفتون
امیدوارم شما هم همیشه سبز و سرفراز باشی.
سلام. خوشا به حالت
سلام
ممنون بهم سر زدی دوست عزیز.
موفق باشی.