زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

تکیه گاه، حکایت عاشقی

 



سرت رو بذار رو شونه هام خوابت بگیره
بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره
بذار رو سینه ام سرت رو
چشم های خیس و ترت رو
بذار تا سیر نگات کنم بو بکشم پیرهنت رو
بغل کن و بچسب بهم بکش دوباره دس بهم
جز تو کسی رو ندارم نزدیک تر از نفس بهم
سرت رو بذار رو شونه هام خوابت بگیره
بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره
وقتی چشات خوابش میاد آدم غم هاش یادش
یه حالتی تو چشماته که عشق خودش باهاش میاد
وقتی چشات خوابش میاد آدم غم هاش یادش
یه حالتی تو چشماته که عشق خودش باهاش میاد
سرت رو بذار رو شونه هام خوابت بگیره
بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره


1. سال اول دانشگاه بودم اوایل عید بود عید نوروز 81 بود بچه ها تازه سرکلاسها جمع میشدند و می نشستیم و حرف می زدیم. بعضی از بچه های که صدای خوبی داشتند ترانه هایی را زیر لب زمزمه می کردند. من که آن موقع ها عاشق صدای امید بودم این ترانه را زیر لبم زمزمه می کردم. از آنجایی که صدایم هم بد نبود بچه ها باهام همصدایی می کردند. اون روزهای اول خیلیها عاشق شدند الا من.

2. ترم تابستانی شد و باز هم یه عده رو دور و برم خودم جمع میکردم  و تیم تشکیل می دادیم از سرکار گذاشتن اساتید معارف بگیر تا دست انداختن دختران پر فیس و افاده تا تابستان 81 تموم شد و آخر تابستان زیر لب زمزمه می کردم « سرت رو بذار رو شونه هام ....» که یهویی دیدم ای دل غافل ما هم آره ...

3. چهار سال دانشگاه و سر زمین عملیات کشاورزی، تو اردوهای دانشگاهی، همش همین بود. تو یه اردویی که به دریاچه مارمیشو رفته بودیم یکی از بچه ها برگشت گفت تو چرا چیزی نمیخونی در حالی که همه بزن و بکوب بپا بود زیر یه درختی که پنج شش تا دختر و پسر نشسته بودیم باز زیر لبم زمزمه کردم یکی از دخترا که سه سال بود منو می شناخت برگشت گفت خیلی نامرد بودی که این مدت نمی خوندی.

4. تابستان 85 قبل از خدمت سربازی سر کار بودم شهریور که رسید به جای اینکه بخونم «الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش ....» باز زیر لب زمزمه می کردم « سرت رو بذار رو شونه هام ...»

5.دوران خدمت آموزشی رسید و تو آموزش هم خیلیا صداشون از من بهتر بود اما من فقط همین رو می تونستم بخونم.

6.گذشت و من هنوز زیر لبم می خونم «سرت رو بذار رو شونه هام ...»


کم و بیش حکایت من با این ترانه اینگونه بود این آهنگ و ترانه جادویی دارد که همیشه مجذوبش بودم و عاشقش. هنوزم این ترانه را دوس دارم.

قرار بود در مورد این ترانه و حکایتهایش بگویم اما نمیدونم چطور شد پرت شدم به خاطراتی که برایم جذابیت خاصی نداشت. تازه خیلیاشو از 85 به این ور کات زدم.

همه یه حکایتی با یه ترانه ای دارند اما من این ترانه را بیشتر دوست می دارم چون قبل از دوست داشتن و عاشق شدن این ترانه باهام بود و هنوزم دوسش دارم. تنها آهنگی است که همیشه در گوشی های موبایلم وجود داشته و دارد و خواهد داشت.

نظرات 14 + ارسال نظر
کمال 6 بهمن 1388 ساعت 00:28 http://baroonedeltangi.blogsky.com

از بچگی به آهنگای معین علاقه داشتم
یه همچین حسی وقتی معین می خونه یا خودم معین می خونم بهم دست میده
این آهنگ امید واقعا قشنگه

داود 6 بهمن 1388 ساعت 03:52

سلام
واقعا این آلبوم امید محشر بود
یادش بخیر چه خاطراتی که نداشتیم ما هم مثل تو اکبرجان.
الان هرازگاهی به آلبوماش سر میزنم ولی یاد قدیما دل آدمو به رنج میاره.

البته از سال 76 با کسی به نام زمان اشنا شدم که یه چیز دیگه است
یا علی

سلام داود جان
آره اینکاست امید از اون محشرهاست.
خب قدیمی ها یه چیز دیگه بودند.
حسین زمان هم اومد یه جای دیگه تو دلمون باز کرد اما کسی رو از دلمون بیرون نکردیم.

یه نفر 6 بهمن 1388 ساعت 09:31

پس عاشقی

من؟
بلا به دور
این چه حرفیه.

ندا 6 بهمن 1388 ساعت 19:28 http://nedaiefarda.blogfa.com

سلام.
سوژه شما خوب بود و نظرسنجی براش گذاشتم تو وبلاگ. ممنون و اگه دوست داشتید خودتون هم نظر بدید خوشحال می شم

داود 7 بهمن 1388 ساعت 03:23

سلام
در جواب یه نفر!!!
وقتی سهمت از هیاهو
حسرت و اشک و آهه
زنده باش و عاشقی کن
""""مگه عاشقی گناهه""""
از قاسم افشار از البوم گلچین به نام کویر
یا علی

رضوان 7 بهمن 1388 ساعت 07:46 http://ahh.blogfa.com

این آهنگ امید به وکالت از مردان دارای بیمار زن در بخش های روان پزشکی است.امید میگه ولی مردانی که خود داری میکنند نوش داروی پس از مرگ سهراب برای همسران شون میارن ولی خب وقتی میگن که دیگه دیره دیگه دیره

سلام خانوم رضوان
مرسی از لطفتون.
تا حالا این نکته رو نمی دونستم خیلی برام جالب بود.
همیشه سبز و سرفراز باشید.

یه نفر 8 بهمن 1388 ساعت 09:07

نه که گناه نیست تازه اینو گوش کن:
عاشقی رو عشقه

بله!!!!

مریم 8 بهمن 1388 ساعت 09:14 http://taraneyemandegar.blogfa.com/

سلام خوبی؟
پس که این طور پسرا هم عاشق می شن؟
خوشحالم که تقریبا هم رشته ایم( رشته سوپو نمی گم رشته تحصیلی دانشگاهو می گم) و اینکه فکر کنم همشهری هستیم.
خوشحال می شم بهم سر بزنی.
ضمنا برادر بزرگوار می خواستم چند تا وب اگه سراغ داری که از بچه های ارومیه یا یکی از شهرهای آذربایجان غربی هستن و آدرسشونو( آدرس وبشونو نه خونه) داری بهم بدی.
موفق و سربلند باشید دوست گرامی

سلام
مرسی
نه فقط خانوما عاشق میشن
باشه آدرس یکی دو نفر از دوستان رو بهتون میگم.
فعلا

مهرداد جمال الدینی 8 بهمن 1388 ساعت 10:55

سلام اکبرجان
وب سایت اقای زمان اپ شد
موفق باشی

سلام مهرداد جان
خوشحالم که این اتفاق افتاد
تو که از همه خوشحال تری.

مریم 8 بهمن 1388 ساعت 14:19 http://taraneyemandegar.blogfa.com/

نمی دونم دلت از کی و از چی پره ولی بهتره بدونی این من و تو هستیم که وضعیت حاکم بر جامعه را ترسیم می کنیم. اگر هم دلت از صاحب منصب های این شهر پره مقصر خودتی چون شاید تا حالا از هیچ کدومشون مطالبه ای نداشتی که ببینی چه جوری پاسختو می دن.( من خودم هم دل خوشی از مسئولان ندارم ولی باید واقعیت ها را هم دید)
ضمنا اینو بدونین که هیچ کس اجازه نداره به شهر، اعتقادات و جامعه ای که یکی دیگه توش زندگی می کنه توهین کند. باید همه اینها را خود شما می دونستین و نیازی نبود تا من بهتون گوشزد کنم.( درسته تو این شهر زندگی می کنم ولی متولد این شهر نیستم اما بنا به دلایلی خودمو متعلق به این شهر می دونم و خواهم دانست).

دلم پره به دلیل اینکه همه جای ایران رو که می گردم و آخرش به این شهر برمیگردم وضعش رو می بینم نمیدونم چی بگم.
دلم میسوزه برای این شهر که زمانی پاریس ایران بود. هر جا که میرم همه تعریف ارومیه رو می کنند می گن یادش بخیر 57 که اونجا بودم خیلی حال داد اما الان می بینی کسی از این شهر را که دیده ازش تعریف میکنه.
وقتی پنج شنبه ها و جمعه ها چمنهای پارک الغدیر را آب می بنند دلت نمیسوزه.
وقتی شهردار این شهر به جای عمران و آبادانی شهر یا رئیس سابق شورای شهر به فکر مداحی خودشان بودند چرا باید دل خوشی داشته باشم.
لحن زبان من تند و تیز است و همراه با نیش.
اصلا یه نگاهی به وبلاگهای این شهر بکن ببین چند تاشون با انرژی و دائمی می نویسن.
انگار این شهر شهر ارواح شده است. همه به فکر ماشین لوکس و خانه های آنچنانی هستند.
یه سر به خیابان خیام بزن ببین دلت می گیره یا نه؟

مهرداد جمال الدینی 8 بهمن 1388 ساعت 18:47

داود جان اگه کامنت من رو میخونی یه بار دیگه شمارتو مسیج کن یه شماره رو کم نوشتم!

محسن 8 بهمن 1388 ساعت 23:29

سلام. این سایت اقای زمان، کجاش راه افتاده.....هیچ جاش لینک نداره!؛
دوم اینکه این نوشتت واسم جالب بود از این لحاظ که من این چیزا رو تجربه نکردم.....بدونم هم نسلای من اسیر چه چیزایی هستن واسم جالبه

سلام محسن جان
بابا راه افتاده حتی من و مهرداد هم کامنت گذاشتیم.
این بلاها هم یه روز سرت میاد نترس
عجله نکن به وقتش

مهرداد جمال الدینی 9 بهمن 1388 ساعت 19:24

سلام اکبرجان
رنگ قالب جدید خیلی زیبا نیست
اگه بتونی رنگش رو یه ذره کمرنگ تر انتخاب کنب فکر کنم بهتر شه
موفق باشی.

سلام مهرداد جان
فعلا برای انتخاب این رنگ هم با مشکل گرافیکی مواجه بودم.
البته این قالب رو برای این انتخاب کردم که دارم مقدمات کوچ به ورد پرس رو انجام میدم و طی دو سه ماه آینده از اینجا خواهم رفت و در وردپرس مستقر خواهم شد. اینجا نمیشه زیاد راحت بود.
سعی میکنم قالب رو هم بهترش کنم.
در ضمن می خوام ببینم نظر بقیه دوستان چیه.
مرسی از لطف همیشگیت.

بی نام 10 بهمن 1388 ساعت 00:33

می ترسم

چرا؟!؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد