زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

آقای مربی!!!

احمد : ببین حاجی من اصلا نمی تونم باور کنم که این کار، کار شما باشه! چرا؟

حاج کاظم : دلیلش زموونه و دوری و مشغله ی شما ست.

سلحشور : آقای احمد کوهی! می شه این صحبت ها رو بذاری واسه حبس. نفر دومتون کوششه؟

حاج کاظم : تو مثل اینکه زیادی باد تو کلّه ات نه؟


سلحشور : مُرّبی شما بعد جنگ سینما زیاد می رفتی نه؟ آخه برادر من، این جا که تگزاس نیست!

احمد : آقای سلحشور! اجازه می دید ما دو کلوم حرف بزنیم؟

سلحشور : تو حرف نمی زنی، تو داری لاس می زنی! آخرشو بهش بگو، ته خطو.

احمد : ته خطی وجود نداره سلحشور، حاج کاظم فرمانده گُردان بوده عباس هم از بچه های جنگه.

سلحشور : خوب دیگه بدتر! جُرم خودی ها که بیشتر از غریبه ها ست. واسه این مملکت که هزار تا دشمن داخلی و خارجی داره، از صبح تا شب داریم جوون می کَنیم؛ می کَنیم یا نمی کنیم؟ بعد آقا، خودی؛ شب عیدی می یاد اسلحهَ رو می ذاره رو شقیقه ی ما! این یعنی عدالت؟ چند تا جوون خونشون برا آرامش این مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو دیگه. [خطاب به حاج کاظم] یه ذره فکر کنی از کارت خجالت می کشی!


حاج کاظم : عباس هیچ نقشی تو این کار نداره. [خطاب به احمد] زخمی شدنش یادت هست؟

احمد : آره.

حاج کاظم : [آرام جوری که بقیه نشنوند،]هنوز تَرکش تو گردنشه. دو سه روز ... باید برسه به لندن.

[سلحشور به آدمک چوبی می کوبد،][تق تق تق تق تق، تق تق تق تق]

سلحشور : آهای لطفا حاشیه نرو، برو سر اصل مطلب.

حاج کاظم : پس ما حرفی برای گفتن نداریم.

عباس : [با لهجه ی غلیظ مشهدی] حاجی جان اقلا بگو بدونه.

سلحشور : اصل! مُرّبی اصل؛ حاشیه [با دست اشاره می کند: نه]

حاج کاظم : جیگرم سوخت، شیشه شکست. مامور آوردن اسلحش چِسبید به دستم.


عباس: مو اصلا توقعی نداشتم...سر زمین بودُم با تراکتور....جنگ هم که تموم شد،برگشتُم سر همو زمین،بی تراکتور! مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتم.حالا برا مو زوره که همچی تهمتی به مو بزنن....خواهر با شمام ، شما سهمتون رو دادین.سهمتون همین نیش‌هایی بود که زدین...دست شما درد نکنه..!


قسمتی از دیالوگهای فیلم سینمایی آژانس شیشه ای به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا



تعجب نکنید قصد نداشتم امسال از دفاع مقدس بنویسم اما بعضی چیزها باعث شد که بنویسم. دوست نداشتم بگویم که در کجا خدمت میکردم اما برای اولین بار میگویم که من در سپاه پاسداران و در مقاومت بسیج خدمت کردم و حتی به عنوان یک تبعیدی نیز هفت ماه در منطقه مرزی و عملیاتی خدمت کردم اما دلیل این گفتن اینه که میخوام بدونین که کسانی که وارث خون باکریها و همتها و جهان آراها شدند هیچ نسبی و نزدیکی به آنها ندارند.

مهدی باکری هیچ وقت لباس سبز پاسداری نپوشید اما مدعیانش بر تنش لباس با درجه سرلشکری زدند. مهدی باکری لباسش خاکی بود مثل بقیه بسیجی ها و همرزمانش اما بازماندگان جنگ لباسشان را رسمی و وظیفه و بسیجی کردند درست برخلاف ارتش که همه یک رنگ لباس می پوشند و فرقی بین کادر رسمی و وظیفه نیست اما وارثان باکریها و همتها دورنگی را در سپاه باب کردند.

راستی برادران مدعی ارزشها خبری از مناقصات و مال اندوزیها دارید؟ میدانید که محصولی ها محصول کجا بودند؟ میدانید همینها که باکری را تکفیر کردند خود مدعای ارث و میراث خونشان شدند؟ میدانید اینان با خون شهدا برای خود کیسه ها دوختند؟ البته شما غیر از اطاعت از مقام عظمای ولایت کار دیگری بلد نیستید و فکرتان به این چیزها قد نمیدهد.

بابت جواب دادن به یک کامنت توهین آمیز از گفتن هیچ سخنی در حقم ابا نکردید اما باز خواهم گفت. بهتر است دوباره این شعر زیبای دوست نازنینم خلیل جوادی را دوباره بخوانید:


باز بـــوی باورم خـــــاکستریست
واژه هـــای دفتــرم خاکستریست

پیش از ایــنها حـــال دیگر داشـتم
هرچــه میگفتند  بـــــاور داشــتم

مــا به رنگی ساده عادت داشتیم
ریشـــه در گنـــج قناعت داشتیم

پیرهـا زهــر هـلاهــل خـورده انــد
عشق ورزان مـهر باطل خـورده اند

باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست
آهن تفتــیده ی مــولا کجـــــاست

نه   فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

با خــــودم گفتم تو عاشق نیستی
آگـــــه از ســــرّ شقـــایق نیستی

غــرق در دریــا شدن کار تو نیست
شیعه مـــولا شــدن کــارتو نیست

بین جــمع ایســـــتاده بـر نمـــــاز
ابن ملجــــم هـــــا فـــراوانند بــاز

..........................................

خواستم چیزی بگویم د یــــر شد
واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد

قصه ی نـــا گفته بسیار است باز
دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز

دستهارا  باز در شبـــهای ســـرد
هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد

مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها
می رسد ته مانده ی بشقابــــها

سر به لاک خویش بردیم ای دریغ
نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ

قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا
بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا

صحبت از عدل و عدالت نابجاست
ســــود در بازار ابن الو قــتهاست


نظرات 8 + ارسال نظر
دریا 3 مهر 1388 ساعت 23:43 http://www.daryaa.blogsky.com


قلب پر از سکوتم دلتنگ از این جدایی

بی تو ببین چه سرده تابستون تنهایی


سبز باشی

سعید 4 مهر 1388 ساعت 10:57 http://www.naniha.bligfa.com

سلام خوبی چون تو خوبی منم خوبم..........
دیگه به ماها سر نمی زنی چی شده نکنه آره خبری شده؟
مبارکه شیرینی کی میدی؟
انشاالله به پای هم...................
شوخی کردم ولی جدی هم گفتم.
دوستون دارم باهمه عشقی که نسبت به شما دارم.

کمال 4 مهر 1388 ساعت 14:27 http://baroonedeltangi.blogsky.com

سلام
آژانس شیشه ای رو ندیدم
یادمه خیلی بیننده داشت اما ما بچه بودیم و این فیلما بهمون نمی ساخت
حاضر بودم 10 بار دیگه خشم اژدها رو ببینم اما آژانس شیشه ای رو نه
شاید الآنا بخوام ببینمش
امیدوارم این تلسم مساوی های استقلال و پرسپولیس بشکنه
یا حق

سلام
توصیه میکنم که حتما یه بار ببینش
هم اینو و هم ازکرخه تا راین و هم موج مرده رو
هنوز از فیلمهای دوست داشتنیه منه.

"ساعت 10 و 15 دقیقه صبح سه شنبه 27 مرداد ماه ..هواپیمای حامل ..................................
...........................................
................................................
.................................................
ادامه در پرسه های عاشقانه به روز شد
منتظر حضور گرمتون هستم
یا علی

کمال 5 مهر 1388 ساعت 10:32 http://baroonedeltangi.blogsky.com

سلام
خبر جالب این که امروز آژانس شیشه ای رو صدا و سیما پخش می کنه
امیدوارم که کامل باشه
و خبر جالبترش برد شیرین 6 تایی لیورپوله
قاعدتا اینجا هم شما باید چلسی باشین که بهتون تسلیت می گم
یا حق

سلام
آره اتفاقا واسه ساعت چهار و نیم مرخصی میگیرم که حتما ببینمش
در مورد فوتبال خارجی هم کلا از بازیهای لیورپول و چلسی خوشم میاد اما طرفدار پر و پاقرص هیچ تیمی نیستم ولی همیشه که فوتبال بازی میکنم لباس رئال مادرید رو میپوشم.

علی 5 مهر 1388 ساعت 13:07 http://sahargaheomid.blogsky.com

عالی بود. ممنون. موید باشی.

سلام اکبر جان
چرا خبر مربوط به انتشار قرار عاشقی رو از وبلاگ حذف کردی؟ نکنه فعلا خبری از البوم نیست.
موفق باشی.

سلام
فعلا نه
اما به محض انتشار خبرش رو با یه سورپرایرز جالب برای دوستان اینجا خواهم گذاشت.

یا الله ُ سلام از استاد حسین زمان چه خبر؟ دلم براش تنگ شده. خوشحال میشم به وبلاگم سری بزنید .و البته نظرتون رو .. .

سلام
قراره به زودی کاستشون به زودی بیرون بیاد
چند وقت دیگه هم سایتشون برقرار خواهد شد
حتما به وبلاگتون سر خواهم زد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد