زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

سالار قصه ها


دو سال پیش عاشقانه ای را برای سالار قصه هایم مهدی و حمید باکری نوشتم پیش خودم نگهش داشتم و به کسی نشون ندادم هر بار دلم میگرفت این کار رو زیر لبم زمزمه میکردم. این روزها وقتی میبینم چه جفایی در حق این عزیزان میشود دلم میگیره. دیگه غصه خودم رو نمیخورم. نیمدونم به چی متهم خواهم شد اما هر چی که هستم و با هر نوع رفتاری که دارم هنوز سالار قصه هایم اینان هستند. قهرمانان من چه گوارا و لورکا و هزاران آزادیخواه دیگه تو دنیا وجود دارند نیستند. قهرمانان من سالار بدر و سردار خیبر هستند. این نوشته شعرگونه و ترانه وار رو با جسارت و فروتنی و با نهایت تعظیم به قامت آن سرداران بی کفن تقدیم به سالار قصه هایم «مهدی و حمید باکری» که این روزها مظلوم ترین سردارها هستند:

 

تو بگو

 

تو که رفیق نیمه راه نبودی

واسه رفتن چه بهونه ای داشتی؟

با خون وضوی عاشقی رو ساختی

تو سجاده‌ات یاسُ جا گذاشتی؟

 

بگو چرا، بعد رفتنت بازم

تموم  نامه هاتُ‌ پاره کردن؟

چرا هیشکی توبه نمی کنه

آفتابمونُ  نذر ستاره کردن؟

 

تو رفتی و ولی رسم بی کسی

بین پیر و جوون همه گیر شده

آئین دوست داشتن و مذهب یار

به زندون نامردی اسیر شده

 

خیانت رسم این زمونه شده

پسر به پدر، برادر به خواهر

بازار دشنه فروش سکه شده

شعر رفاقت رفته از این دفتر

 

تو رفتی و عاشقی هم کفن شد

ارتش تابوتها از راه رسیدند

کبوترهای نامه رسون زخمی

شقایقها رو هم به دوش کشیدند

 

مسافر بی قرارم بگو که

با کدوم بلم به دریا رسیدی؟

بگو غصه هاتُ کجا  گذاشتی؟

چه آسون از این دنیا دل بریدی

«اکبر یارمحمدی»


نحوه شهادت مهدی باکری (به نقل از اینجا)

در حالی که بردارش حمید باکری به درجه رفیع شهادت نایل آمد، شهید مهدی باکری نامه‌ای که برای خانواده‌اش می‌نویسد، چنین می‌گوید، من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلاست همچنان در جبهه می‌مانم و راه شهید را ادامه می‌دهم تا که اسلام پیروز شود.

با شهادت حمید همه در پی این بودند که پیکر او را به عقب بیاورند. این موضوع را به مهدی گفتند. مهدی با بی‌سیم پرسیده بود،حمید را به همراه دیگر شهدا می‌آورید. مرتضی یاغچیان گفته بود که خودتان می‌دانید آقا مهدی که زیر این آتش شدید نمی‌توانیم بیش از یک شهید به عقب منتقل کنیم، مهدی گفته بود، هیچ فرقی بین حمید و دیگران نیست. اگر دیگر شهدا را نمی‌شود به عقب بیاورید، پس حمید هم پیش دوستان شهیدش باشد بهتر است.

بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست، 15روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا (ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش کند، سپس خدمت حضرت امام خمینی (ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و از ایشان درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.

این فرمانده دلاور 25 بهمن سال 63 در عملیات بدر به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول به خطرناک‌ترین صحنه‌های کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می‌کرد، تلاش می‌کرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتک‌های دشمن تثبیت کند که در نبردی دلیرانه و براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد.

مهدی در آن‌ سوی دجله این میعادگاه دلدادگان به تیر خصم به خاک افتاد، جنازه‌اش را با قایق انتقال می‌دهند ولی پیکرش به تبعیت از پیکر صدپاره مولایش دگر بار با شعله شرری صد پاره شد، خاکسترش آرام، آرام در میان آب فرو می‌رود و چون گویی از چشم ناپدید شده و به آسمان که به پیشوازش آمده‌اند پر می‌کشد، بوی بهشت می‌وزد.

مهدی باکری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده می‌دانست و تنها به لطف و کرم خداوند تبارک و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامه‌اش اشاره کرده است که چه کنم که تهی‌دستم، خدایا قبولم کن.شهید محلاتی از بین تمام خصلت‌های والای شهید به معرفت او اشاره می‌کند و در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان می‌کند و از زبان شهید می‌گوید، خدایا تو چقدر دوست‌ داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خون باید می‌شدی و در رگ‌هایم جریان می‌یافتی تا همه سلول‌هایم هم یارب یارب می‌گفت.این بیان عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهید والامقام است که تنها در سایه خودسازی و سیر و سلوک معنوی به آن دست یافته بود.


پی نوشت: هنوزم که هنوز است با خوندن این حکایت چشمانم اشکبار می شود. این روزها چرا نسل باکریها ناپیدا شده است؟
راستی این نوشته «برای همسر حمید» رو دوباره بخوانید.

نظرات 6 + ارسال نظر
قاسمی 10 مرداد 1388 ساعت 13:57

فکر نمی کنم نامه ای برای همسر حمید ارزش خوندن داشته باشه چون نویسنده اش خواسته با غم نامه نوشتن و... سابقه سیاهش رو توی حوادث اخیر پاک کنهُ ولی بهتر بود این ؛یار شهیدان دیروز؛ توبه نامه ای از نقشش توی کشته شدن ؛ شهیدان امروز؛ می نوشت .شهید باکری وامثال اون اونقدر بزرگ بودن که حالا بعد از این همه سال پس از شهادتشون بازم میشه از اسمشون برای تبری جستن وحفظ آبرو استفاده کرد .

سلام
آره باهاتون موافقم.
اما اون نامه رو اینجا آوردم تا متذکر بشم که آش اینقدر شور شد که صدای آشپز هم در اومده والا بنده خیلی وقته که کرکره دکان صاحب نامه را پائین کشیدم.
آره باکریها و امینیها و همتها و داود کریمیها هنوز هم که هنوزه بزرگ هستند و بزرگ باقی خواهند بود.

عکاس 10 مرداد 1388 ساعت 23:59


سلام اکبر آقا
یاد ونامشان گرامیباد
نه راه باکری را میشناسند و نه حرفهایی که او میزند بر وفق مرادشان است راه باکری از راه کسانیکه امروز بر مدار دنیا میچرخند جداست هرکسی که میخواهد باشد.
امید که راهش را بشناسند و رهروش باشند
و بااستفاده ابزاری از نامش بجنگ راهش و هدفش نروند.
موفق باشید

سلام
امیدوارم که اینگونه شود.
موفق باشید

رضا 11 مرداد 1388 ساعت 00:04

میشه بی وجودهایی مثل تو در مورد این بزرگواران حرف نزنند؟
تو عوضی باید بری مث اون موسویتون چیز چیز کردن بکنی نه اینکه از این سرداران بگی.
اندازه دهنت نیست که از این غلطها بکنی.
به قول دکتر بذار آقا حکمش رو تنفیذ کنه آشغالهایی مثل موسوی و خاتمی با نوچه هایی آشغالتر مثل تو سرتون رو به سقف می چسبونیم.
ببین کار باکریها به کجا رسیده که بچه سوسولها از اونا حرف می زنند. تو عددی نیستی که این غلطها رو بکنی.

تصمیم ندارم جواب جنابعالی رو بدهم و این کامنت فقط محض نمونه تائید میشود تا باور کنید که چرا من تائیدیه گذاشتم و در این پنجاه روز از این دست کامنتها کم نداشتم.
لطفا به ادبیاتی که به کار رفته خوب توجه کنید. من زیاده چیزی نمیگویم.
خوب است که در این وبلاگ خیلی وقته کرکره سیاست پائین کشیده شده است ولی ببینید چگونه صحبت میکنند.

حمید توکلی 11 مرداد 1388 ساعت 11:02 http://adl20000.blogsky.com

موفق باشید.

رضا 12 مرداد 1388 ساعت 15:25

برو به اینجا تا ببین آخر و عاقبتت چی میشه مفلوک.
همه تون رو یکی یکی به درک واصل می کنیم مثل اون خاتمی دزد و موسوی قالتاق.
http://beheshte-khoban.blogfa.com/post-116.aspx

نمیدونم به چه دلیلی داری توهینی میکنی. حیف اینجا نمیشه کامنتها رو ویرایش کرد اما این ادبیات چاله میدونی رو حتما از حامی بزرگوارتان که زمانی سینما آتش میزد و از فیلمش اخراجی ها یاد گرفتید.
این وبلاگ رو هم دیدیم و کاملا مشخصه که مشکل از کجاست.
امیدوارم که به راه راست هدایت شوید.
البته بهتره که دعا کنم خدا به مریضان شفای عاجل عنایت بفرماید.

نسیم 12 مرداد 1388 ساعت 20:37 http://nasimurmia.blogfa.com/

نسیم خواهد وزید...
http://nasimurmia.blogfa.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد