زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

نشونه


انگار این مدت که زیادی چرت و پرت نوشتم بعضی از دوستان از دستم شاکی هستند خود چیکار کنم دست خودم نیست از یک طرف به این وبلاگ معتادم از طرفی هم قادر نیستم هر حرفی رو بزنم. امروز بعد از ظهر نصف و نیمه میخواستم یه چرتکی بزنم اما مگه گرما میذاره. تا اینکه کامپیوتر رو روشن کردم و یه کم فیلم ببینم که دیدم حالش رو ندارم مطابق چند وقت گذشته داشتم کاست آرامین رو گوش میدادم تا اینکه آهنگ دریایش رو چند بار رو تکرار گذاشتم که بهم خیلی حال داد نا خود آگاه این ترانه رو تایپ کردم اولش میخواستم پاکش کنم اما دیدم انگار زیادی بد از آب در نیومده است. حکایتش هم همین عکسی است که این بالا می بینید.

حکایت این حلقه برمی گرده به تابستون 81 اون سال بنا به دلایلی ما گوشهایمان به مدت چهار سال وحشتناک دراز شد البته در طول اون چهار گاه و بیگاه این گوشهایمان کار دستمان میداد یا کوتاه میشد یا بازم طبق روالش درازتر از قبل میشد تا اینکه در تابستان 85 این دندون لق رو با رعایت تمامی مسائل بهداشتی از بیخ و بن کندیم و راحت شدیم اما از اونجایی که من خیلی وقتها بعضی از کارها رو ناقص انجام میدم نتونستم اون حلقه رو از خودم دور کنم به جاش اون رو به یکی از رفقا دادم و عوض اون یکی دیگه واسه خودم خریدم تا همین چند وقت پیش این حلقه در بین دست چپ و راستم در حال گردش بودم تا اینکه چند وقت پیش از اون هم مثل بقیه چیزهایی که زیاد عادت میکنم دلزده شدم اون رو هم به یکی دیگه دادم و خودم این حلقه کت و کلفت رو گرفتم و یکراست هم تو دست چپم چپوندم از حدود یک ماه پیش تا حالا دقیقا به صد و سی و هفت جواب پس دادم که جریان این حلقه چیه؟! البته هنوز خودمم فلسفه وجودیش رو نمیدونم چیه ولی در همین حد میدونم که تو دقایقی که برای وضو یا نماز از دستم درش میارم حس میکنم یه چیزی رو گم کردم انگار یه عضوی از بدنم شده و اگه نباشه عصبی میشم.

این ترانه هم منظور خاصی نداشتم و اصلا هم مربوط به اون چهار سال نمیشه چون پرونده اون چهار سال خیلی وقته که تموم شده اما از اونجایی که میدونم که دوباره اجازه بدم گوشهام دراز بشن ممکنه همین ترانه بر سرم میاد اینو نوشتم تا یادم بمونه که مواظب باشم گوشم دیگه دراز نشه. (ولی در گوشی پیش خودمون باشه خریتی هم عجب عالمی داره درست مثل اون ضرب المثل معروفی است که میفرماید:«عشق تپه ای است که هر خری از آن بالا می رود» یا به قول دوست بزرگوارمان جناب آقای رضا صادقی:« عشق تو دوره ما والله سر و ته نداره/ چیز به این بی ارزشی چهچه و به به نداره») با این همه یه ترانه دیگه هم تو این مدت نوشتم که بیشتر گویای حالم است اما از اونجایی که نمیخوام بیشتر از ماتم زده باشم فعلا برای انتشارش دست نگه داشتم.

یادش بخیر شش سال پیش که شروع به وبلاگ نوشتن کردم اول شعرامو می ذاشتم و چه حس و حال خوبی داشت اما الان به دیگه تو هر چیزی عالم الدهر شدیم و تو هر سوراخی یه چوبی دراز می کنیم و شرم و حیا هم نمیکنیم.

راستی این آهنگ «دریا» ساخته سارا نجفی رو هم پائین گذاشتم و می تونین گوش بدین خیلی آهنگ زیبا و دلنشینی است.  

  

 

 

 

از دوستانی که از من انتظار دارند حرفهایی رو اینجا بزنم که خیلیا با اسم مستعار هم جراتش رو ندارند معذرت میخوام که نمیتوانم خواسته های بر حقتان را بر آورده کنم. اینجا خبرگزاری نیست تا خبررسانی کنم من زخمه رو دوس دارم شاید تحمل از دست دادن خیلیا رو داشته باشم اما با این بچه شش ساله ام خو گرفته ام و دوری و فراقش برام ناممکن است.

 

 

 

نشونه

 

دارم به این حلقه عادت میکنم

از تو می ترسم که طاقت میکنم

آخ که یه روزی قبله گاهم بودی

امروز رو به مرگ عبادت می کنم

 

لعنت به این دل بی کس و کارم

بی مروت می گفت هواتُ دارم

با تموم دلخوشی و این نشون

ببین که بی تو یه حلقه بر دارم

 

آره سهم من از دستات همینه

تن پوش آخرم خاک زمینه

تو چه ساده به رویاهام خندیدی

رفتی تا چشات اشکامو نبینه

 

به این نشونه بی تو عادت کردم

باز خونه کرده تو دستای سردم

تو هم مثل غریبه ها راهی شو

خیالی هم نیست من یه کوه دردم

 

این روزا زندون من ترانه اس

سهم تو یه آغوش عاشقانه اس

من زخمامو به گیتار عادت میدم

باور کن ندیدنت یه بهونه اس

«اکبر یارمحمدی»

 

 
  
نظرات 7 + ارسال نظر
سرور 21 تیر 1388 ساعت 23:18 http://ssoorroor.blogsky.com


غمگین بود!!

[ بدون نام ] 22 تیر 1388 ساعت 11:56

این ژست آخری رو درست و درمون نفهمیدم چی به چیه.فکر کنم یه بیوگرافی هم باید بهش سنجاق کنید.باسژاس از مطالبت.من هم با یه مطلب کوچک به روزم.

علی 22 تیر 1388 ساعت 11:57 http://besooyefarda.persianblog.ir

آدرس وبلاگم!

فرهاد 23 تیر 1388 ساعت 07:58

سلام داداش
چرا اینجوری؟؟؟؟
آخه یه حلقه چیکار میکنه که میتونه قلب به اون بزرگی رو به بند بکشه؟
حلقه رو ول کن بچسب به ارباب حلقه ها
من میگم آش تو بگو کو ؟من میگم کوکو تو بگو کی؟کی؟من میگم داداش نخود بریز کرکسها رو بکش تو میگی عروسی شده نخود تبدیل شده به نقل و نبات نمیشه ریخت باید خوردش!...اکبر جان همه ما نشانه هایی داریم بر دست که رفت و نشانهایی داریم بر پیشانی که باید محوشون کرد و نشان هایی داریم بر دل که خدایا نمیدونم باید چیکارشون کنیم...ما خفه شدیم از دست این نشان های بی نشان ...دلم واسشون تنگه ...اما جرات ابرازشون رو ندارم چون فورا به چیزهایی متهم میشیم که که خود انیشتین هم نمیتونه با فرمولش به ما برسه از بس که میسوزیم و ماده به تبدیل به انرژی نشده دود شده رفته هوا...میدونم دلت تنگه ...اما نگو آنچه را که باید فقط خدا بدونه...امیدوارم حلقه بعدی از نور باشه و دست تورا به دست حق پیوند بزنه.
قربانت
یا حسین برادر
این کد چی چی بود دیگه ؟؟؟بابا من چشام آسبیگماشته داداش نمیتونم ببینم

سلام
خب دیگه خوبه بعضا از عاقل بودن در بیائیم و دیوونگی رو که تو ذاتمون است بروز بدیم.
خب بعضی از حرفها طوری است که بعد از یه مدت باید نوشته شود. دلیل این نوشته هم بخاطر کسانی است که تو ایمیل بهت گفتم چرا اینطوری نوشتم.
حس میکنم کمی بعضیا دچار سو تفاهم شدند و من نمیخوام حکایت گوش درازیم دوباره تکرار بشه.
در مورد اون کدها رو هم ما خودمون از مدیران بلاگ اسکای خواستیم فکرب به حال کامنتهای تبلغاتی بکنند که اینارو گذاشتد در ضمن من خودمم هم چشمام عینکیه و آستیگمات هم هستم. بازم ممنون از لطفت.

[ بدون نام ] 23 تیر 1388 ساعت 12:43

گفتم بنویس

گفت چه بنویسم؟

گفتم آنچه ترواش ذهن خودت است

گفت نمی توانم

گفتم میدانم میخواهم سعی کنی

گفت تو از عواقب نوشتن چه میدانی؟

تو که قلمت در دستت شکسته نشده

گفتم دیر شده آغاز به نوشتن

میدانم

فضای امن آموختن در کودکی هایی است که همه حاضرند دست مان بگیرند و پا به پا ببرند تا بیاموزیم و وقتی نوشتیم ذوق کنند

می دانم شکستن قلم یعنی چه

پس اگر اینجا و جلوی من نمی نویسی بر آب بنویس بر فضای روبرو بنویس با رنگ سفید بر لوح سفید بنویس با ذغال بر سنگ سیاه بنویس کسی نخواند هم بنویس

ولی بنویس

میگوید تو چه دانی اندوه کسی را که وقتی نوشت...

و من خجل از اینکه اصرار کردم بیان داشته باشد

طبیعت شغل من است که کسی را که به گوشه ای خزیده تشویق کنم کنج عزلت را رها کند و فضای اجتماع را بیاز ماید

آری من نمی بایستی از او انتظار نوشتن می داشتم در جایی که برای حضورش تضمینی نیست

دستان ظرفش را شکسته ببینم چگونه خود را خواهم بخشید

می بوسمش

میگویم نازنین شکننده من

هر جور خودت می دانی

صلاح و مصلحت خویش خسروان دانند

ولی تو جان کلام مرا دریاب

بیرون بیا

بیان کن

بروز بده

آنچه را تو را از جمعی جدا می کند

میدانم نباید در جمع هایی که خود را وصله نامجور می بینی احساس راحتی کنی

ولیکن هر جمع ترجیح دارد به تفرد

او به من می نگرد

و من آرزومند

که ای کاش قادر بودم کمکی کن

خوشا به حال آنان که برایشان اهمیتی ندارد دیگران چه می کنند

کاش آموخته بودم خودم مهم ترینم

دنیا به کامم بود بس

با دیگران کاری نمی داشتم

ولیکن نمی دانم چرا آنان را هم دوست دارم و افسوس میخورم

از دستم کاری بر نمی آید

سلام بهشت عزیز
این مطلب رو تو وبلاگتون خوندم و فکر کنم یادتون رفته که اسمتون رو بنویسن.

داود 23 تیر 1388 ساعت 13:05

آدرس وبلاگم
www.skystory.blogfa.com

عکاس 23 تیر 1388 ساعت 14:31 http://akass9431.persianblog.ir/

سلام اکبر جان
خسته نباشید
مطلب رو خوندم واقعا که
بابا تو هنوز هم دست از دیونگی برنداشتی
دیونگی هم برا خودش عالمی داره
شعرت هم خوب بود
اما همه اینها یک بهانه است
این رمز چیه گذاشتی بابا فقط همینو کم داشتیم که شما کاملش کردین
مواظب خودت باش
موفق باشی

سلام عکاس عزیز
خب دیگه زندگی یعنی همین
این کدها رو هم جریانش رو به آقا فرهاد گفتم کار خود بلاگ اسکای است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد