زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

فروشنده


صُب زود
وقتی که باد
تو کوچه صداش میاد
می رم و فوری درُ وا می کنم

داد می زنم:
- آی نسیم سحری!
 یه دل پاره دارم
      چن می خری؟

عمران صلاحی


اعتراف می کنم که در نوشته قبلی (نیارمندیها) زیادی شیطنت کردم، از باز خورد کامنتها و اس ام اس فهمیدم که هنوزم هستند کسانی دادشون از کارهای به آسمون بره. ولی آن گونه نوشتن رو به دو دلیل اساسی بیشتر دوست دارم یکی اینکه راحت می تونم چند لایه بنویسم تا هم حرف خودم رو زده باشم و هم اینکه از جواب دادن در برم. اصولا یکی از کسانی هستم که اصلا اهل پاسخگویی نیستم. اما این شعر عمران را بی نهایت دوست دارم. تو این مدت شعرهای عمران صلاحی رو کشف کردم و خوب هم دارم باهاشون زندگی میکنم. هوس کردم بعد از سالها سری به شعر نو بزنم کاری که تا قبل از سال 82 انجام میدادم و مدتهای مدیدیست که ازش دور افتادم. شعرهای عمران یه طنز خاصی داره که خوب ذهن رو قلقلک میده انتظار نداشته باشید که از شعر عمران قهقهه بزنید بلکه از خواندنش لذت بسیار برده و انبساط خاطر خواهید داشت کاری که تو شعر کمتر شاعری دیدم. قیصر و عمران رو بینهایت دوست دارم شاید به این دلیل که با خواندن شعرشان حس خوبی بهم میده و همین برای دوست داشتن یه شاعر کافیست.
امروز حکایت منم همین شعر است. خیلی وقته دارم به این فکر میکنم چرا ما آدما عاشق و دلبسته اشیا نو هستیم. دوست داریم اول هر چیزی مال خودمون باشه از مد گرفته تا عشق و قلب هر کس. به این اندیشه میکنم ارزش یه دل شکسته شاید بیشتر از یه قلبی است که برای اولین بار میخواد مال تو باشه، یه دل شکسته قدر تورو بیشتر میدونه واسه اینکه یه بار خودش شکسته و مسلما دوست نداره قلب تو هم مثل اون بشکنه چون دوست داره و تحمل اینکه تو همون دردی رو تحمل کنی که اون کرده رو نداره. این روزها خوب دارم واسه خودم فلسفه میبافم اما تنها مشکل این فلسفه بافی اینه که آدمی مثل من داره از تجربیاتش میگه که کمی تا زیادی با بقیه تفاوت داره و راه و روشش راه خیلیا نیست. یه دوستی دارم که همیشه میگه: اکبر سرنوشت تو با بقیه یه فرق اساسی داره و اونم اینه تو با تقدیر سر جنگ داری و باهاش لج میکنی و مثل بقیه به سرنوشت گردن نمی نهی.
نمیدونم شاید حق با اینه ولی واقعا به این تجربه ای که از مراودت با آدمها بدست آوردم خیلی ایمان آوردم باید به غایت هر فردی بهش ارزش گذاشت نباید به خوک به اندازه یه اسب ارزش قائل شد یا یه اسب رو به اندازه یه خوک بی ارزش کرد. (این مثال رو از خودم در کردم به قول یکی مرده شور مثال زدنم رو ببره  خب بهتر از این تو این وقت شب به ذهنم نرسید)
من مشکلی که داشتم این بود که تو گذشته درگیر بودم اما الان می بینم که بعضیا خیلی راحت گذشته شون رو از یاد می برن و به زندگی جدیدشون طوری می بالن که انگار مادرزاد همین جوری به دنیا اومدن، پس دلیلی نداره غصه آدمهای گذشته ام رو بخورم که الان دارن چیکار میکنن. اما با این همه هیچگاه گذشته خودم رو فراموش نمیکنم و مطمئنم که اگه گذشته هام در آینده برام تکرار بشه بدجوری تلافی گذشته رو سرشون در میارم.(عجب جمله حکیمانه از خودم در کردم، خب چیکار کنم کسانی ازم تعریف می کنند که بی نام و نشون هستند بهتره که خودم واسه خودم نوشابه وا کنم که تو این روزهای گرم یه کوکای تگری خوب حال میده)
باور کنید فقط امروز همین یه تیکه شعر رو بنویسم و تحت موضوع «شعر و ترانه» پست کنم اما نمیدونم چی شد که «همین جوری» از آب در اومد.
نظرات 4 + ارسال نظر
فرهاد 14 تیر 1388 ساعت 00:00

سلام اخوی
خوبی انشا الله که؟ بابا اونا که از تو تعریف میکنند بی نام و نشون نیستند بخدا .فقط به چشم تو نمیان.اکبر جان تو خیلی خوبی و احساس تو مثل گل شب بو باید به تاریکی برسه تا عطر خودش رو بپراکنه.آقا اصلا چرا تو میگی تنهایی پس ما چی چی هستیم برگ چغندر که نیستیم هزار تا مثل ما و نزدیکتر از ما به تو هستند که دوستت دارند .خوب مینویسی و خوب درک میکنی ، خوب نقد میکنی فقط یکم تندی و مثالهای بی ادبی میزنی خوب بابا جان بگو گل لاله رو نباید مثل گل خرزهره نگاه کرد و یا مثالهای بهتر ...دنیا همیشه به کسی کام میده که خودشو تو آغوشش انداخته باشه ...امثال من و تو که حاضر نیستیم حتی به یک پول سیاه برای دنیا ارزش قائل باشیم نباید منتظر کامیابی هم باشیم.ما مرد جنگ و عملیم.امروز جامعه مثل محک به جون آدمها افتاده تا روسیاه بشه هر که درو غش باشه.عزیز تو دوست داشتنی هستی پس چرا از ازدواج پرت افتادی.یه خانم خوب عینه خودت روشنفکر پیدا کن و با کمک اون دنیا رو به زیر بکش و بر فلک پادشاهی کن.تنهایی نمیشه همه کارها رو انجام داد.بخصوص پر کردن قلب از عشق یه همراه لازم داره.من مطمئنم تو بهترین یار رو پیدا خواهی کرد و اون هم با تو خوشبختی رو احساس خواهد کرد.در مورد سیاست هم باید بگم این سیاست رو سیاه هیچوقت به حق حکم نکرده که ما حالا جوش بخوریم کجای کار میلنگه...آقا کار اصلش از بیخ خرابه...دروغ و ریا و مصلحت اندیشی مثل خوره افتاده به جون ایران...اما ما نمخواهیم به این اعمال تن بدیم یا صحه بزاریم از این روست که فریاد میکنیم " حق را بگو اگر چه تلخ باشد"
بازم دلم برات تنگید یه کم دیگه نمک بریز ...
همیشه شاد باشی
یا علی

سلام فرهاد جان
ممنون از این همه لطف و انرژی مثبتت.
حق با توست. متاسفانه من از انتقاد و تیکه پرانی بیشتر خوشم میاد چون دست و بالم برای جواب دادن خیلی بازه اما اگه کسی ازم تعریف کنه میمونم تو جوابش چی بگم که بعدا ازش شرمنده نشم.
در مورد ازدواج هم فعلا زوده تصمیم بگیرم. نمیخوام به دختران سرزمینم توهین کنم (بخصوص که این روزها نشون دادند که دخترای ما از خیلی از مردای پر ادعا مردتر هستند) اما هنوز نتونستم کسی رو لایق خودم کنم چهار سال دانشگاه و دیدن بعضی رفتار از یک طرف و از طرف دیگر مصاحبت با دوستانی بهتر از گل باعث شده که خودم رو دستکم نگیرم و در مورد همسفر زندگی سختگیری و وسواس زیادی به خرج بدهم.
در مورد مثال زدن هم این نوشته رو شب نوشتم و گفتم که اون موقع شب چیزی بهتر و با مسماتر از اون پیدا نکردم با اینهمه معلومم که این چنین دوستانه تذکر دادی و سعی میکنم که بعد از این بیشتر رعایت کنم. تو دانشگاه من یکی از وظایف تبیین مسایل بالای هیجده سال در جمع دخترا و پسرا بود که خوب از عهده ام بر میومد و از این پس هم سعی میکنم تا حدودی ادب رو رعایت کنم.
در مورد سیاست هم نظرم باز همونی بود که قبل از انتخابات گفتم من مردش نیستم و دلیلش هم بسیار واضح است من آدم مصلحت نیستم و آدم سیاسی باید خوب بلد باشه دروغ بگه و تن به مصلحت بده که این از دست افرادی مثل من بر نمیاد.
باز هم از این همه لطفتون ممنونم.

مهدی 14 تیر 1388 ساعت 01:31 http://users.utu.fi/valmeh

دوست عزیز سلام
نمی دانم با آقا هادی چه نسبتی داری؟ حدود ۲۵ سال پیش من دانش اموزش ایشان بودم.
دست به قلم خوبی دارید و این نشان از مطالعه متون ادبی شما داردُُ. با این حال نوعی عجله در نوشته های شما احساس می شود. امیدوارم این حس را فقط بنده داشته باشم.
موفق باشید

سلام
من پسر ایشان هستم. از نظر لطفتون هم بسیار سپاسگزارم.
در مورد عجله هم تا حدودی شاید به دلیل ذهن مشوش من هستم که از این شاخه به آن شاخه می پرم و اعتراف میکنم که آثار دکتر شریعتی در به وجود آوردن چنین ذهنی کم تاثیر گذار نبوده است بخصوص که کتابهای هبوط در کویر و گفتگوهای تنهایی ایشان را هنوز است که دوست دارم و هر چند یک بار دوباره می خوانم.
با اینحال خیلی خوشحال شدم که با شما آشنا شدم البته من قبلا از مادرم وصف شما رو شنیده بودم امیدوارم که همیشه آبی و سرفراز باشید.

عکاس 14 تیر 1388 ساعت 02:33 http://akass9431.persianblog.ir/

سلام اکبر آقا
چیه بازم دور برداشتی
بابا کی بتو زن میده آخه تازه اگرم بدن تو هی ناز میکنی که
اما من میگم زن نگیری بهتره ها آخه سرت اونقدر شلوغ میشه که دیکتاتوری از سرت میفته
از ما گفتن و از دیگر دوستان نشنیدن
بابا این اکبر آقای ما زن بگیر نیست که نیست
مگین نه
نگاه کن
ببین کی گفتم
یا باید دیکتاتوری را بذاره کنار یا باید زن بگیره این دوتا باهم نمیخوره عزیز ن ...م...ی.....خ....و....ر....ه
بازم تیکه پرونی کردی که
عیبی نداره این تیکه ها خریدار زیاد داره
موفق باشی عزیز

سلام
خب بالاخره یکی فهمید که من ازدواج بکن نیستم.
پس تا اطلاع ثانوی دیکتاتوری رو عشق است.
به قول یه دوستی اگه روزی من حرف بزنم و چیزی بار کسی نکنم احتمالا آفتاب از مغرب طلوع کرده است.
ترک عادت موجب مرض است.
فعلا

عکاس 14 تیر 1388 ساعت 03:19

راستی میلاد بزرگ مرد تاریخ
حضرت امیر المومنین علی (علیه السلام) را خدمت شما وهمه عدالت جویان تبریک میگم
از طرف ما بپدر گرامیتان تبریک بگویید
موفق باشید

منم این روز رو به شما تبریک میگم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد