زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

نیازمندیها

ده روزی بود که تو خونه کامپیوتر نداشتم و بیشتر مواقع تو کافی نت بودم اما از امروز که کامپیوتر آپ گریت شده ام رو آوردم و با سرعت خیلی خوبش دارم حال میکنم. نوشته پائینی رو چند روز پیش تو دفتر یادداشتم نوشته بودم و از اونجایی در حال حاضر بنده در حرفی در باب مسائل روز بنویسم یا باید به شونصد نفر جواب پس بدم و یا آخرش باید حذف بشه ترجیحا نمیشه حرفی در مورد این مسائل زد و از آنجایی که این روزها دهانت رو می بویند که مبادا .... اه بابا بی خیال شید. به قول گفتنی «ما خودمون آخر مصیبتیم روضه خون نداریم». البته امیدوارم متن پائینی به کسی بر نخوره در صورتی که خورد خب جا خالی بدین تا نخوره مگه بیکارین که همین جوری بیاد و بخوره بهتون. راستی این روزها از دیدن فیلمهای بسیار زیبایی لذت فراوان بردم بخصوص که کرکره رسانه میلی رو هم کشیدم پائین. چون با هر بار دیدنش مجبور میشدم با یه ژلوفن سر دردم رو تسکین بدهم. گفتم که نمیخوام در این مورد حرفی بزنم ولی نمیدونم چرا دیدن رای های تا نخورده حالم رو بهم میزنه. فقط همین.

 

همین جوری عادت به نوشتن ندارم، از دیدن و خواندن خسته نمی شوم شاید باورت شود که در این دو هفته به اندازه دو سال کتاب خواندم، روزی چهار کتاب برای من شاید خیلی زیاد بود اما این روزها می خوانم و لذت می برم.

از دیدن دوستان متاهلم لذت می برم اما هیچگاه نمی توانم خودم را در جایگاه آنها قرار دهم واقعا خیلی سخت است که ازدواج کنی و در قید و بند باشی، بخصوص برای آدمی مثل من که تحمل هیچ قید و بندی را ندارد و مثل یه اسب وحشی رام نشدنی هستم و لجام گسیخته. روزی که به خانه برگشتم واحدم تمیز و مرتب بود اما الان مثل بازار شام شلوغ و درهم ریخته است. شاید به زودی از اینجا هم نقل مکان کنم اما مطمئنم که هیچگاه نظم را دوست نداشتم و بهش پایبند نبودم، تو این دو هفته دو روز نشده که یک ساعت خاص از خواب بیدار بشوم. اعتراف میکنم که تو این مدت لذت خوابیدن و بیدار شدن در تمامی ساعات شبانه روز را امتحان کردم و بسیار نیز مشعوف شدم.

این روزها به عشق فکر میکنم و فلسفه وجودیش، یک زمانی می گفتم که عشق با خودش انرژی می آورد با خودش هنر و شعر و شور و ترانه و خلاقیت می آورد، خوب یادم است که به دوستان می گفتم عاشق باید جسور و با جسارت باشد، عشق جسارت می آورد نه ترس و زبونی. این روزها به این سخنان گهربار خودم فکر میکنم که باعث شدم خیلیها را با این حرفهایم از راه به در کردم و سر خودم هنوز بی کلاه مانده است. واقعیتش این است که ما ایرانی ها برای باغ دیگران خوب بیل می زنیم اما نوبت خودمان که می رسد حس و حال و وقتش را نداریم. کاری که این روزها می کنم سرکار شدن ملت است به آسانی هم میشود این کار را کرد به بعضی ها زیادی رو میدهم و به خیلیها کم محل هستم خب دیگر تنهایی است و کامپیوتر هم نیست باید یک جورایی زندگی را سر کرد یک عمری ملتی ما را سرکار گذاشتند و «نه» و «نمیشه» و «نمیتونم» شنیدیم حالا کمی هم از خودمان خرج کنیم.

انگاری حساب بانکیم خالی می شود پول فیش موبایل را هم خرج کردم به فکر کار هستم اما ...

روزی یک ساعت ورزش می کنم فارغ از هر غمی که دارم یک ساعت می خندم یک ساعت داد می زنم و آخر سر خسته و وامانده رو تختم دراز می کشم.

این روزها دنبال دوستان قدیمی هستم چه دختر و چه پسر، تو گوگل اسم همه را جستجو می کنم اما نشانی از کسی نمی یابم اما با دیدن اسم خودم وحشت می کنم راستی چقدر راحت می شود مرا پیدا کرد ولی نمیدانم چرا خودم گم شدم !!!

این روزها به سلامتی کامپیوتر ندارم قرار است به روز شود و پرسرعت، تا راحت باهاش کار کنم این روزها دلم میخواهد ترانه بنویسم اما برای کی و چی؟! نه عاشقم که از عشق بنویسم و نه حرفی برای این روزهای تلخ میهنم میتوانم منتشر کنم پس بگذار تو سینه ام محبوس شوند.

اعتراف میکنم که آرزو دارم این روزها دوست دختری داشتم کاش کسی را داشتم که م یتوانست با من به سینما بیاید و در خیابان بگردیم (اما عمرا با زن جماعت به دشت و دمن بروم صحرا و کوه فقط برای تنهایی مرد است و بس) آره فقط یک دوست دختر یک ساعته میخواستم که فقط یک ساعت برایم اراجیف ببافد تا بعدا به ریش نداشته اش بخندم و کیفور شوم، دوست دختر بیشتر از یک ساعت شود ضرر دارد حداقل به مذاج من یکی سازگار نیست آخه من بیشتر از یک ساعت قابل تحمل نیستم، خب تو این زمانه هیچکس برای یک ساعت رفیق کسی نمیشود پس بیخودی آرزوی چرند نکنم.

حس کار کردن دارم اما با سابقه ای که برای خودم ساختم (اصلا هم به هیچ عنوان پشیمان نیستم) انگار برای پادویی سر از یک جایی از جزایر گومور در بیاورم از سر صدقه دولت مهرورز و عدالت پرور قرار نیست ما برای کار استخدام شویم، محض اطلاع بگویم که پرونده هایم در واحد های کاریابی در عرض این مدت گم شده است !!! به جهنم که گم شده است بالاخره آن قدری دارم که شب گرسنه نخوابم.

آگهی ویژه: برای سر کردن روزگارم برای یک ساعت به یک دختر خانم زیبا و خوشگل و دیوانه مثل خودم و قد بلند مثل درخت چنار و آشنا به اینترنت و با قدرت بالای شر و ور گفتن نیازمندم اگر کسی داوطلب است می تواند دلخوش باشد که یک پسری یک روزی بهش نیاز داشت اما نتوانست پیدایش کند.


پی نوشت:

گفتم که اینجا دیکتاتور هستم از ظهر که این مطلب رو اینجا گذاشتم تا الان یعنی ساعت سه بعد از ظهر نزدیک ده تا کامنت را با بی رحمی تمام پاک کردم. گفتم که بحث سیاسی اینجا قدغن.

در ضمن دوستانی که پیشنهاد تیمارستان و مشاور و روانپزشک و این مسائل رو دادند بهتر است یاد آوری کنم که «دنیا رو دیوونه ها می سازن و عاقلا نگهش میدارن» ما در حال ساخت و ساز هستیم شما دو دستی بهش بچسبین که یه وقت به زور ازتون نگیرن .

نظرات 4 + ارسال نظر
عکاس 12 تیر 1388 ساعت 01:54 http://akass9431.persianblog.ir/

سلام اکبر آقا
میبینم که شکایت ما را بحضور شما می آوردند
به آقا فرهاد سلام مخصوص برسانید و بگویید بنده تحمل حرفاشونو دارم
در وبلاگم بروی ایشان جهت بحث باز است
ضمنا آقا فرهادجان منو اکبر تلفنی حرفامونو بهم رک وراست میزنیم نیازی نیست این موضوع به وبلاگ طرفین بکشه
راستی اکبر جان پستت هم خوندم
هرکی ندونه با این نوشته ی شما آدم فکر میکنه قید دنیارو زدی اکبر جان
تارک دنیا نبینیمت عزیز
موفق باشی

فرهاد 12 تیر 1388 ساعت 16:27

سلام سنگ صبور دیکتاتور
چطوری اخوی
به عکاس درود میفرستم که دوست خوبی چون تو داره.اگه به حرفام گوش میکرد که دیگه شکایتشو به اکبر عزیزم نمیکردم.دلم برا استاد زمان تنگ شده.شاید برم کیش ببینمش.کاش تو هم میومدی...اگه عکاس هم بیاد دیگه نور علی نور میشه...خل شدیم هممون رفت اخوی...دیگه کی سراغ عقل و عاقل میره.دلم میخواد بنویسی چون خوب مینویسی...کاش میتونستم یک ساعت بیام و اونقدر باهات حرف بزنم تا دلتنگیت رفع بشه داداش.
یا حق تا حق

سلام آقا فرهاد
این روزها احوالم از نوشته هام پیداست. افسرده نیستم اما قرار نیست خوب هم باشم.
در مورد صحبت هم متاسفانه بنا به دلایلی یه مدتی است که از موبایل و تلفن استفاده نمیکنم و فقط ضرورتا اگه از خانواده کسی تماس بگیره جواب میدم.
همانطور که میزان رد کامنتها زیاد شده میزان رد تماسهایم هم زیاد شده است.
در مورد مهندس زمان هم چند روز پیش بنا به ضرورتی تماس تلفنی با ایشان داشتم و ایشان نیز حالشان بهتر از بقیه نیست بهرحال امیدوارم که سریعتر این ایام بگذرد.
در مورد عکاس عزیز هم ایشان در نوشته قبلی پیغامی برای شما داشتند که تائیدش کردم تا خودتون جوابشون رو بدین.
در ضمن یه نکته ای رو در مورد این نوشته از یاد نبرید فعلا محکومم که با صراحت حرف نزنم و از تجربه طنز نوشتن در نشریات دانشجویی اینجا بهره گرفتم و قرار نیست تعداد تیکه ها رو بشمرم. باید کمی ظریف بود تا این روزها بسر شود.
موفق و پاینده باشید.

سلام اکبر جان
از اقای زمان نپرسیدی کی کبوتر قاصد رو فعال میکنن؟
موفق باشی.

سلام مهرداد جان
در این مورد توصیه میکنم زیاد عجله نکنید.آقای مهندس در یک فرصت مناسب دوباره وبلاگشان را فعال خواهند کرد. البته این مشکل به دلیل مشکلات فنی است که متاسفانه بد موقعی رخ داد بهرحال آقای مهندس قول دادند که حتما کبوتر قاصد را دوباره فعال خواهند کرد.

ania 17 اسفند 1388 ساعت 17:32

خیلی جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد