زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

به خودم که می‌رسم دیر می‌شوم

دو سه روز بود که این نوشته پائینی را نوشته بودم اما مردد بودم که در وبلاگ قرار دهم اما بالاخره تصمیم گرفتم کمی از احوالات امروزم خبردار شوید تا شاید کسانی از نگرانی خارج شوند که چرا من به مردان سیاست و آشپزی گیر دادم، این هم شرح احوال چند وقت من که در پیش دوست و آشنا کم پیدا شدم. 

این روزها همه میگن چرا اینقدر بی خیالی!!! نمیدونم چی بگم شاید برای اینه که زیادی حالم خوبه. از کار جدیدم راضی هستم یه جورایی ارضایم میکنه. دو تا از دائی‌هام  و دو تا از عموهام راننده کامیون بودند و الان من در نمایندگی ایران خودرو دیزل به عنوان مدیر تعمیرگاه مشغول شدم به یه عبارتی ماها همگی از قوم بنی هندل هستیم و الان من هم قاطی اینها شدم. . تا اونجایی که بتونم برای ارشد هم میخونم با اینکه امید زیادی ندارم اما قبول بشم هم بد نمیشه.
تو این مدت به چیزهایی رسیدم که کاش شش هفت سال پیش میرسیدم، اگه اون موقع رسیده بودم شاید الان بهتر بودم. کاش به جای بهونه آوردن برای همدیگه حقیقت رو روشن کنیم اگر کسی رو دوست نداریم تو رودرواسی گیر نکنیم و نتونیم حرفی بزنیم و بهونه بیاریم کاش رک و روراست بگیم من با یکی دیگه هستم با تو نمیتونم باشم نه اینکه بگیم که نه من از دخترا یا پسرا متنفرم و از چنین روابط و دوستی‌ها خوشم نمیاد. هیچ چیز تو زندگی به اندازه دروغ گفتن عذابم نمیده. شاید از خیانت و نارو و تهمت و از پشت خنجر زدن ناراحت نشوم اما با دروغ احوالاتم بهم میریزه، نمیدونم چرا دارم این حرفها رو اینجا مینویسم. شاید زیادی تکراری شدم.
راستی از خوندن «تقاص» یکه نخورید که زندگی همین است. میخوام بدونم بازخورد این ترانه برایم چگونه است، شاید تصمیم بگیرم که برای اجرا واگذارش کنم ولی فعلا دست نگه داشتم ببینم چی میشه. 

تقاص 

باور کن هیشکی حریفم نمیشه
زدم و شاخ تقدیرُ شکوندم
رفتم و ننگ و نام عاشقی رو
به پیشونی فلک نشوندم 

نکنه هنوزم باورت شده
پاسوز چشمهای پرفریبتم
نه عزیز، دیگه از این خبرا نیس
مال خودت اون دل غریبتم 

یادت میاد گفتی خیلی کوچیکی؟
ماها رو هم که دیگه ریز می‌بینی
حالا که مارو قابل ندونستی
چرا با کوچیکتر از ماها می‌شینی؟ 

میدونم اینا کار اوس کریمه
تقاص دلمو ازت میگیره
خیال میکردی که تموم شد و رفت
به جهنم دل یکی میمیره 

نه جونم، دل مام خدایی داره
واسه خودش برو بیایی داره
تو برو فکر خودت باش که موندی
فلک باهات چه بازیهایی داره 

اون لحظه که تموم کردی یادته؟
گفتی با هر کی باشم با تو عمراً
گفتم که خیالی نیست، مبارکه
خب بگو کی مقصره؟ تو یا من؟ 

ما که پای حرف دلمون موندیم
تو بودی که هیش کدومُ نشنیدی
نفرین من پشت سرت نیست اما
تو هیچوقت کار تقدیرُ ندیدی 

از همین الان براش هم آهنگش رو در نظر گرفتم یه آهنگ شش هشت تروتمیز که خیلی حال میده. زندگی یعنی همین. یعنی در اوج سرخوشی چیزی را بنویسی که در بدترین لحظه هم به ذهنت نمیرسه و باید از گوشه ذهنت پاکش کنی نمیدونم ولی شاید این ترانه یه عقده‌ای بود که شش هفت سال گوشه دلم خونه کرده بود و الان رها شده. این ترانه رو بدون منظور و به هیچ دلیلی نوشتم و از روی بیکاری تو گوشه ذهنم با بعضی از جمله‌ها و دیالوگهای فیلمفارسی قدیمی بازی میکردم و وقتی تموم شد خیلی به دلم نشست و وقتی ترانه‌ای به دلم میشه شاد و آروم میشم و تو این یه ساله شاید برای اولین بار بود که از نوشتن واقعا لذت بردم. به چیزی متهمم کنید که قبلا به جرم خیلی گناههای نکرده محکوم شدم و حبسم رو کشیدم. اما اینبار میخواهم فقط لذت ببرم. همین
اما از هر چی که بگذریم از این جمله که حاصل تراوشات چند روزه‌ام هست نمیشه گذشت:
«به خودم که می‌رسم دیر می‌شوم»

نظرات 5 + ارسال نظر
عکاس 29 دی 1387 ساعت 01:22 http://akass9431.persianblog.ir/

سلام اکبر آقای
خسته نباشی
باعث خوشحالیه که اینهمه کیفوری
خدا زیادش کنه بلکه زن بگیری
راستی نمیدونم بگم خوش بحال زن آیندت یا بد به حالش
تو فکر میکنی کدومو بگم درسته بااین اوضاعی که تو از خودت بروز میدی تو آینده آشپزی ماهر خواهی شد وشایدم شکمو
به هر حال امیدوارم اصلا آشپزی بلد نباشی وگرنه زندگیت یه جورایی بوی سوختن غذا خواهد گرفت
توضیحش مفصله
اما همینو بدون که اگه آشپز خوبی بشی اونوقته که هی به غذاهای زنت ایراد خواهی گرفت و ممکنه این امر خطیر به گردن خودت بیفته که آشپز خونت بشی
یا هم سریعتر از زنت متوجه کم وکیف غذایی خواهی شد که جلوت میزاره تا بخوری اونوقت هم غذا که چه عرض کنم باید قیافه اخم آوده اونو تحمل کنی
به هر حال از ما گفتن اینجا را هم اگر میخوای آشپز خونه کنی ملالی نیست ولی پند گرفتنو بچسب که بقیه آش دوغه و شکمتو سیر نمیکنه.........

سلام عکاس عزیز
نه بابا من دودره بازتر از این حرفام. آشپزی بلدم اما زیاد رو نمیکنم که کسی چیزی بهم نگن. این دو سه تا دستور غذایی رو نوشتم هم تنوعی باشه و هم حساب کار دست خودم و خودشون و بقیه باشه آره بله دیگه راه بدست آوردن ما اینه(دارم راه نشون میدم ها)
در مورد زن و زندگی هم که فعلا در فکرش نیستم تا بخوام غصه دستپختش رو بخورم ولی مطمئنا یکی از شروط ازدواجم دستپخت عالی داشتن است.

اسیه 29 دی 1387 ساعت 08:23 http://neqzan.blogsky.com

سلام آمده بودم شبکه ی اجتماعی رو ببینم .کمی ه مطالب رو خوندم.خورشت فسنجون رو که هه بلدند آش دوغ را بلدین؟

نه، من بیشتر خوردنش رو بلدم. ولی مامانم خیلی خوب بلده و دستپختش واقعا حرف نداره.

سلام
گذشته ها گذشته
ز آینده هم که لا اقل من خبری ندارم
چه بهتر که در حال واقعا زندگی کنیم

عکاس 30 دی 1387 ساعت 02:10 http://akass9431.persianblog.ir/

دیروز این پیام برات گذاشته بودم الان بخونش

راستی شعرت را هم خوندم
نمیدونم چرا بوی خوبی ازاون نمیومد باز هم از بی وفایی بود
نگو همینطوری نوشتمو واتفاقی نیفتاده که قبول نمیکنم
به هر حال تا آدم دلش از کسی نشکنه نمیتونی اینطور رجز بخونه
امیدوارم مسئله ای نباشه وهمانطور که نوشتی همچنان کیفور باشی هر چند متن شعرت با متن مطلبت همخونی نداشت
این پیامو دوباره نوشتم چون پیام میداد امکان درج این پیام نیست حالا چرا نمیدونم
موفق باشی یاحق

سلامی دوباره
خب حرف حساب جواب نداره. ولی اینقدرها هم دل شکسته نیستم که واسه کسی رجز بخونم. زیاد اهل رجزخوانی نیستم بیشتر مرد عملم تا حرف زدن. ولی این را از یه بابت دیگه دوست دارم که اینجا گفتنش جایز نیست یه روز به وقتش براتون میگم.

حسام شیرازی 2 بهمن 1387 ساعت 17:14

میزرگرد ( تحلیل اقتصادی استان) در بنیاد باران آذربایجانغربی برگزار میگردد.
از جنابعالی دعوت میگردد در این نشست شرکت فرمائید .
مکان : خ مدرس روبروی دبیرستان امام خمینی طبق چارم پاساژ علاء الدین
زمان : پنجشنبه 3/11/87 ساعت 4

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد