زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

«آخر بازی» شعری از احمد شاملو

عاشقان
سرشکسته گذشتند
شرمسار ترانه‌های بی‌هنگام خویش
و کوچه‌ها
بی‌زمزمه ماند و صدای پا
سربازان
شکسته گذشتند
خسته بر اسبان تشریح
و لته‌های بی‌رنگ غرور نگون‌سار
بر نیزه‌های‌شان.
تو را چه سود
فخر
به فلک
فروختن
هنگامی که هر غبار خاک تحقیر شده نفرینت می‌کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس‌ها
به داس سخن گفته‌ای؟
آنجا که قدم نهاده باشی
گیاه از رستن تن می‌زند
چرا که تو هرگز
تقوای خاک و آب را
باور نکرده‌ای.
فغان
که سرگذشت ما
سرود بی‌اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسبیان باز می‌آمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه‌پوش
داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده‌ها سر بر نگرفته‌اند. 

«احمد شاملو»