ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیروز و امروز خوشبختی محض را حس کردم. با اینکه تصمیم گرفته بودم ادامه فیلم مستند سال قبلم را بسازم اما دلم نیامد این حال خوشم را با لانگ شات و کلوزآپ و لنز و میکروفون خراب کنم. حال غریبی داشتم. دیروز صبح بر مزار بابابزرگ و عموم نعمت و مامان بزرگ بودیم و سر ظهر هم رفتیم جمالآباد از آنجا هم به سلماس رفتیم. امروز هم که همش در جمالآباد و قوشچی گذشت.
دیروز با دیدن کوچهای که زمانی خانهام پدری بود کل خاطرات کودکیم زنده شد. همان کوچه خاکی با خانههای کاگلی. لذت اینکه فهمیدم نام خانوادگیم از روی اسم پدربزرگ مادری بابابزرگ نشئت گرفته برایم دلنشین بود.
دیروز فرصتی داشتم تا غروب تاسوعا را از زادگاه ببینم. خیلی دلم میخواست که عکسهای بیشتری میگرفتم اما اینقدر سرم گرم نوستالژی و غرق در عزای حسینی بودم که یادم میرفت باید عکسی هم بگیرم.
چرا دروغ بگویم امروز به هر بهانهای اشکم جاری بود و چقدر خوب بود که داخل ماشین نشسته بودم و با هر یا حسینی دلم هوایی میشد.
امسال زیاد تو جو صداهای محرم نبودم اما صدای یک مداح قدیمی و همولایتی که بعد از سالها برای نوحه خواندن به جمالآباد آمده بود بدجوری دلم را هوایی میکرد. صدایی که خاطره دوران کودکیم بود و حالا بعد از سالها دوباره گوشم را نوازش میداد. با اینکه چند روز گذشته اصلا حالم خوب نبود و به شدت روحیهام را باخته بودم و هنوز هم درگیر خودم هستم اما امروز را طور دیگری سپری کردم عاشقانه آنگونه که میخواستم سپری کردم. به قول رفیقی انگار سفری در پیش دارم که اینگونه همه خاطراتم در برم گرفتهاند.
سلام
احساس کردم عکساتو تو خواب دیدم البته شبیه شو
در کل عکسات قشنگ بود
هوای دلت همیشه همراهت
بروزم
خدانگهدار
سلام اکبر جان
تو همواره به من لطف داشته یی
نمی دانم چرا و به چه علت این نوشته ها را که می دانم هیچ ارزشی هم ندارند را این گونه می ستایی. خداکند که واقعن این گونه باشد٬!
ولی از خداوند می خواهم حالی که من این روزها دارم بر تو پیش نیاید. به آن چه معتقدی و می دانم که با احساسی سرشار هم آن را می پرستی دعاکن که از این وضع به سلامت خارج شوم.
روزگار خوبی از سر نمی گذرانم. عصیان و یاس دو
حال وحشتانکی اند که تمامی وجودم را در برگرفته اند...
داشته یی وضعی را که بخواهی فریاد بزنی ولی حس کنی گلویت و دهانت را چیزی که نمی دانی از کجا امده است سخت گرفته است؟
داشته یی وضعی را که بخواهی بدوی ولی حس کنی وزنه یی سنگین بر پاهایت بسته اند و نای حرکت را ازت گرفته اند؟
و این ها در زمانی رخ می دهند که روحت از بدنت جداشده است و در آسمان برای خودش می گردد. تو از پایین نظاره می کنیش ولی حتی توان خیره شدن به او را نداری. چشمانت را برق زده و اشک گونه هایت را فر ا گرفته است.
زبانت بسته است ...
این حال را نمی شود وصف کرد. این را بیاد چشید. و خدانکند که چنین برایت پیش آید.
نفهمیدم چه برایت نوشته ام.
فقط دعا کن
سلام اقای یارمحمدی عزیز و گرامی
قبول باشه عزاداریهات
راستی نقطه ای که تو عکس مشخص کرده ای درست قله گردنه قوشچی است نه روستای زیبای جمال اباد
سلام
نه درست نشون دادم به دلیل اینکه این نقشه رو از روی گوگل مپ برداشتم و موقعیت قوشچی و سلماس دیده نمیشه آدم حس میکنه که گردنه قوشچی نشون داده شده در حالی که اینگونه نیست.
البته اگر نقشه کاملتری پیدا کردم حتما اینجا می ذارمش.
سلام اکبر جان
از دو جهت بهت تبریک میگم:
۱- هویت و اصل خود رو هیچ وقت گم نکردی
۲- به معنویات توجه می کنی
من به داشتن دوستی مثل تو به خود می بالم
عکساتو دیدم.
واقعا
هانچی گروهین بله مولاسی وار؟
شیعه لرین حضرت عباسی وار
سلام علی جان
ممنون از نظر لطفت.