ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همیشه جزو اولین کسانی هستم که به روز شدن وبلاگهای دوستان مطلع میشوم و با استفاده از گوگل ریدر زودتر از بقیه آنها را مطالعه میکنم اما یک حس تنبلی شدیدی که همیشه همراهم بوده باعث شده که کمتر سراغ وبلاگهای دوستان بروم و نظرم را بگویم و اگر هم رفتم باز جزو اولینها بودم. چند روز پیش در وبلاگ آقای زمان مطلب جالبی دیدم و منتظر ماندم تا سایر دوستان نیز نظرشان را در مورد مطلب مورد نظر بگویند و آخر سر من هم نظرم را بگویم اما با کمال تاسف دیدم که اکثر دوستان به هر مطلبی پرداختند جز به مطلب طرح شده توسط آقای زمان، اما وقتی نظر خودم را نوشتم و دیدم که آقای زمان هم خودشان مایل به ادامه بحث هستند باز هم دوباره نوشتم و اینبار منتظر دوستان شدم تا شاید ادامه دهند اما باز آقای زمان بود که ادامه دادند و متاسفانه بعد از بحث ما یک نفر دیگر آمده بود و گله کرده بود که این چه مطالبی است که اینجا مطرح میشود و آقای زمان هم یک جوابی داده بودند که باقی مطلب در مبحث ما نمیگنجد. روی سخنم این است که خیلی بی حوصله شدیم. حال و حوصله هیچ حرف جدی را نداریم که هیچ بلکه حال و حوصله هیچ کار دیگری را هم نداریم.
ظهر که به خانه رسیدم بدجوری گرسنه بودم و کسی هم نبود. بر حسب اتفاق غذا ماهی پلو بود که من هم بدجوری دوستش دارم اما حوصله پاک کردن ماهی و استخوانهای ریزش را نداشتم جلوی تلویزیون دراز کشیدم و کمی سیب زمینی سرخ کرده خوردم و فوتبال را نگاه میکردم بد جوری بیحوصله بودم از طرفی هم بوی خوش ماهی هم بود که نمیدانستم چیکار کنم. یهویی به سرم زد و از جایم بلند شدم و رفت سراغ سوپر سر کوچه و یک بطری ماالشعیر (با طعم انار، این فصل سال این طعمش بدجوری می چسبد) گرفتم و مشغول جدا کردن استخوانهای ریز ماهی شدم و پلو رو کشیدم و جلوی تلویزیون یک غذای شاهانه میل کردم و بعد هم با خیال راحت رو کاناپه دراز کشیدم تا اینکه دم غروب مامان و بقیه آمدند و هنوز سینی غذا جلویم مانده بود. اینکه یک نیاز باعث میشود تنبلی را بگذارم کنار یک حرف است و اینکه بعد از رفع نیاز دوباره همانی میشویم که انتظارش را نداریم حرفی دیگری است.
در زندگی هم اینگونه شدیم تا بحث یک انتخاب میشود همه بی حوصلگی را کنار میگذاریم و با شور و هیجان دنبال این و آن میافتیم انگار نه انگار که قبلش میگفتیم حالا یکی از صندوق در میاید به ما چه!! اما همین که بحث انتخاب تمام شد باز هم تنبل میشویم و حاضر نمیشویم دنباله کارمان را بگیریم و بپرسیم که خب عزیزی که انتخاب شدی میخواهی چکار کنی؟ چه در دوران خاتمی و چه در دوران احمدی نژاد نقد نکردن و نپرسیدن ملت و تنبلی آن باعث شده است تا اینگونه مسئولان ما هر حرفی و هر دروغی را که بخواهند بگویند. این چند روز به هر اداره که در شهر میروم همه در جنب و جوش هستند تا آماری از دسته گلهای به آب داده خود را در این چند وقت آماده کنند تا تقدیم ریاست جمهوری کنند همه با ارباب رجوع مهربان شدند. راستی در این چهار سال این احترام به ارباب رجوع کجا رفته بود.
ببخشید که صحبتم از بی حوصلگی به اینجا کشید، چشم تمامش میکنم.
سلام اکبر جان
ماهی فقط ماهی جنوب!بندر عباس وبوشهر و... رو نمیدونم ولی در خوزستان شاهد تنوع ماهی به خصوص در فصل زمستان هستیم.از حلوا و زبیدی وشوریده وسنگ سر بگیر تا ماهی بیا و راشگور و صافی و...تشریف بیار اهواز تا ماهی با ماهی پلو از شما دوست عزیزم پذیرایی کنم.تا حالا اهواز اومدی؟ماهی های تهران یخ زده و پرورشی نیستن؟بعد از 7 ماه به روز کردم.خوشحال میشم به
کلبه من هم سر بزنی.
موفق باشی.
سلام مهرداد جان
نه من تا حالا اهواز نیومدم اما اگه قسمت بشه دوست دارم تابستان سال بعد حتما بیام. ماهی های اینجا رو هم ازدریاچه سد ارس میارن که خیلی خوشمزه هستند. حتما بهت سر میزنم.