زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

یکی را دوست میدارم

این ترانه رو دوست دارم که این روزها وصف حالم خودم. میداند اما خودش را به ندانستن زده است و این درد بزرگتری هست نسبت به ندانستن. درست مثل کسی که خودش را به خواب زده و با هیچ تلنگر و صدایی از خواب بیدار نمیشود با اینحال «یکی را دوست میدارم» 

 

یکی را دوست می دارم ،
ولی افسوس، او هرگز نمی داند .
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که
 او را دوست می دارم،
ولی افسوس،
او هرگز نگاهم را نمی خواند.
به برگ گل نوشتم من که
 او را دوست می دارم،
ولی افسوس،
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
به مهتاب گفتم ای مهتاب،
سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که
 او را دوست می دارم،
ولی افسوس،
یکی ابر سیه آمد ز ره روی ماه تابان را بپوشانید.
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت،
بگو از من به دلدارم که
او را دوست می دارم،
ولی افسوس،
ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید.
کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا،
یکی را دوست می دارم ،
ولی افسوس،
او هرگز نمی داند!!!