ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تورج نگهبان ترانهسرا و همکار بسیاری از خوانندگان ایرانی خارج از کشور، در سن ۷۶ سالگی در شهر لسآنجلس درگذشت.
علت مرگ این ترانهسرای شهیر، بیماری ریوی آمفیزم که سالهای اخیر به شدت از آن رنج میبرد، اعلام شده است.
مرگ وی سهشنبه شب در بیمارستان «تارزانا»ی شهر لسآنجلس در حالی روی داد که پزشکان معالج وی پیش از این اظهار امیدواری کرده بودند که اوضاع جسمی آقای نگهبان بهبود یابد.
این ترانهسرای برجسته گلها سالها دچار ناراحتی ریه و تنفس بود در سالهای اخیر نیز به همین دلیل برای مدتی بسیار کوتاه در بیمارستان بستری شده بود.
نگهبان در آخرین ساعات عمرش ۸۰ درصد اکسیژن خود را از دستگاه های تنفسی می گرفت.
● وبسایت تورج نگهبان
تورج نگهبان در هفتم اردیبهشت ۱۳۱۱ در شهر اهواز متولد شد و ترانهسرایی را از سال ۱۳۲۸ با شعری بر روی آهنگ همایون خرم آغاز کرد.
وی از آن زمان تا چندماه پیش از مرگش، بیش از ۷۰۰ ترانه برای ملوک ضرابی، دلکش، مرضیه، الهه، پوران، عهدیه، هایده، مهستی، فریدون فرخزاد، بنان، ایرج، وفایی، گلپا، رفیعی، محمد نوری، فرح، آذر، هما، پروین و گوگوش ساخت.
تورج نگهبان همکاری خود را با برنامه گلها از سال ۱۳۴۰ آغاز کرد و از همکاران همیشگی آن بود.
وی از سال ۱۳۷۴ به ایالات متحده آمریکا رفت و تهیه کننده و اجرا کننده «مجله ماهوارهای صدا» و «سیری در ادبیات آهنگین ایران» را برعهده داشت.
یکی از بهترین کارهای ایشان ترانهای بود که برای آقای داریوش اقبالی با عنوان «سرود آفرینش» هست.
سرود آفرینش
به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی
در این بیغوله رد پایی از یاران نمییابی
چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد
که در شهر ددان میراثی از انسان نمییابی
در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم
با همه نامهربانان مهربانی کردم
همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم
بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست
من نه هرگز شکوهای از روزگاران کردهام
نه شکایت از دورنگیهای یاران کردهام
گرچه شکوه بر زبانم میفشارد استخوانم
من که با این برگریزان روز و شب سرکردهام
صد گل امیــــد را در سینه پرپر کردهام
دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم
پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابی
هوشیار افتاده مستی در خرابات خــــرابی
مهربانی کیمیا شد مردمی دیریـست مرده
سرفرازی را چه داند سر به زیری سرسپرده
میروم دلمردگیها را ز سر بیــــرون کنم
گر فلک با مــــن نسازد چرخ را وارون کنم
بر کلام ناهمــاهنگ جدایـــــی خط کشم
در سرود آفرینش نغمــــهای موزون کنم
در دو روز عمر خود بسیار هرمان دیدهام
بس ملامتها کز این نامردمان بشنیدهام
سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم
من که عمر رفته بر خاکستر غم چیدهام
زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیدهام
گــــر بمانم یا نمانم بنده پیـــــر زمانم
گــــر بمانم یا نمانم بنده پیـــــر زمانم
«تورج نگهبان»
یاد و خاطرهاش گرامی باشد