زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

سلام... خسته‌ام، خسته «به یاد خسرو شکیبایی»

آخ چه زود دیر میشود!!!

دیروز صبح رو با این خبر آغاز کردم باورش برام سخت بود. از دیشب میخواستم یه چیزی در یادبود خمید هامون، مراد بیگ، رضا صباحی و تمامی نقشهایی که عمو خسرو بازی کرد بود بنویسم اما نتونستم تا اینکه این شعر خوانی عمو رو پیدا کردم حیفم اومد اونو نخونید و نشنوید.

از اینجا این شعر رو بشنوید.

سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست
جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل ناماندگار بی درمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود
می دانم همیشه حیات آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لاقل حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین که انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم
خواب دیدم خانه ای خریدم
بی پرده بی پنجره بی در بی دیوار
هی بخند
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید از فراز کوچه ی ما می گذرد
باد بوی نامهای کسان من می دهد
یادت میاید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری
نریرا جان
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم حال همه ما خوب است
اما
تو باور نکن
دارم هی پا به پای نرفتن
بیا برویم روبروی باد شمال
آن سوی پرچین گریه ها سر پناه خیس از مژه های ماه را بلدم که بی راه ی دریا نیست
دیگر از این همه سلام ضبط شه خسته ام
بیا برویم


من حدس می زنم از همه آب و هوای آن سال ماه بیتی
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است

شعر از علی صالحی