ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بالاخره اون تغییراتی رو که میگفتم رو «زخمه» انجامش دادم. با اینکه هیچوقت حال و حوصله طراحی قالب رو نداشتم و سعی میکردم که از یه چیز سادهای استفاده کنم ولی اینبار برای طراحی این قالب کلی وقت گذاشتم تا هم راحتتر لود بشه و هم زیبا باشه و مهمتر از همه ساده باشه و زیاد شلوغ نشه، که این اتفاق افتاد. تصمیم داشتم تو سالگرد «زخمه» به یه محیط جدید نقل مکان کنیم اما به دلیل اینکه مدیران بلاگ اسکای قول دادند تا امکان اتصال به دامین رو فراهم کنند منم صبر کردم تا اون موقع با استفاده از بلاگ اسکای دات کام بشیم.
واسه امروز حرفهای زیاد داشتم که بگم اما نمیدونم چرا دلم نمیاد. بعضیا شنیدن صحبتهای یه دوست خوب به نظرم از هر هدیهای با ارزشتره. دیشب با یه دوستی از دوران آموزش که اهل شمال صحبت میکردم و چقدر دلشاد و سرزنده شدم. یا تو محیط کارم مصاحبت با همکارانی که همدیگه رو درک میکنیم برام خیلی لذتبخش(یه کاری رو شروع کردیم ولی تا زمانی که رسمی نشده حرفی ازش نمیزنم). کمتر از بیست روزه دیگه هم خدمت تموم میشه دلم برای همه بچهها و دوستانی که چند وقتیه ندیدم خیلی تنگ شده. راستى من دو تا 13 سال رو تموم کردم و الان وارد سومین 13 زندگیم شدم خیلی خوبه.
میگم قرار بود خیلی حرف بزنم اما انگار جادوی اردبیهشت نمیذاره که آروم باشم، تازه بدجوری هم سرما خوردم و نای حرکت کردن هم ندارم چه برسه که بخوام تایپ کنم. این چند خط رو به بهونه شش اردیبهشت می نویسم که نگن لال از دنیا رفتم.
در ضمن یه دستی به آرشیو «زخمه» کشیدم و موضوع بندی کردم و بعضی از خاطرههای تلخ هم پاک کردم و ایضا خیلی از ترانههایی که نباید من مینوشتم رو. آخه اون موقه «من اشتباهی بودم».
نمیدونم کاش حرف دل آدما با حرف زبونش یکی بود و یا جرات اینو داشتیم که حقایق رو راحت به زبون بیاریم اون موقع فکر نمیکنم اختلافی بین آدما میبود. زندگیها تلخ شده، همه جدی شدن، کسی از زندگی لذت نمیبره، من خودمم گاهی اینطوری شدم ولی این دوران سربازی یاد گرفتم باید و باید قدر چیزهایی رو که داریم بدونیم خیلی ساده لحظههامون رو تاراج نکنیم.
نمیخواستم واسه امروز ترانهای بذارم ولی چند وقت پیش همراه با اومدن اردیبهشت یه چیزی نوشتم، حسرت روزهایی رو که خوردم که همه عاشق شدند و من پای غرورم ایستادم، تا اینکه یه روز ناغافل احساس پاکم رو تاراج یه نگاه پوچ کردم و تا چهار سال بهش چوب حراج زدم و الان حسرت این رو میخورم کاش با قلبم اینگونه معامله نمیکردم «به وقت بهار» رو دوس دارم چون دوست داشتنیترین هست:
به وقت بهار
تصویر یه عکس کهنه
یاد خاطرات مرده
نشونی سادگیام
تو این بغض فرو خورده
باور نکن به سادگی
همسفر جاده شدم
تو تردید نموندنت
از رفتن پیاده شدم
باور نکن که هنوزم
میشه منو باور کنی
چشمای از تُ خالیمو
با نگات همسفر کنی
نه، دیگه باور ندارم
که تو بگی:«دوسِت دارم»
بگی: « با اشک و احساسم
رو زخمات مرهم میذارم»
خاطره یه حس پاک
دلی عاشق و سینه چاک
با عادت ندیدنت
منو میکشید به زیر خاک
این عکس کهنه مو ببر
رو خاک آرزوهام بذار
گل سرخ عاشقی رو
رو خاک ترانه هام بکار
هیشکی نمیدونه که چرا
من نمیگم خدا نگه دار
آخه این قول و قرارمه
اومدنم به وقت بهار
«اکبر یارمحمدی»
خب دیگه امروز روز اومدنم بود اینکه کی وقت رفتنم بشه خدا داند، تا هستیم قدر همدیگه رو بدونیم، والا سر خاک هر آدمی یکی پیدا میشه که اشک بریزه مهم اینه که تو زندگی به همدیگه لبخند ارزونی کنی.
در ضمن از این به بعد روال کار زخمه هم ت حدودی عوض میشه و بیشتر سعی میکنم از هر مطلبی و جایی سخنی بگم و دیگه همش شعر و ترانه نباشه و مطمئنا بیش از همه طنز خواهم نوشت. منتظر باشید.
همیشه آبی و سرفراز باشید/ یا علی.
سلام اکبر جان
خوشحالم قالب وبلاگتو تغییر دادی البته قالب قبلی هم خوب بود
موفق باشی.
سلام اکبر
قالب ات خوب شده
راستی
جمعه تولدت بود از نو مبارک باد میگم....
موفق باشی
جمعه با بچه ها زدیم به کوه
جات خالی
دفعه بعد اگه نیای
اله شیلنن وورارام....!!!!
سلام اکبر جان
مبارک باشه
سالم و تندرست و موفق باشی
راستی انشا اله کی خدمتت تمام می شه؟
سلام اکبر آقای گل
اولا قالبت واقعا راحت باز میشه
خیلی خوب شده
دوما معلوم که درس نخوندیو نشسته ای برا خودت قالب درست کردی
سوما از عکست فکر کنم عوضش کنی ویه عکس خوشکلتر بزاری خوب میشه
چهارما مرد مومن قرار بود بیای دانشگاه از نزدیک ببینیمت
پس چی شد
پنجم هم با مطلبی جدید بروزم
منتظرت هستم
یاحق
ضمنا اینو بهت گفته باشم حالا حالاها جا برای عوض شدن داری
بعدها به خیلی چیزها خواهی رسید و تازه اون موقع است که خواهی فهمید تا چه اندازه اشتباهی بودی یا نبودی
گذشته از شوخی
هنوز حقایق بسیار زیادی است که تا موقعش نرسه برای شما قابل درک نخواهد بود واین کاملا طبیعیه
در مورد سرما خوردگیهم مثل اینکه تا سیزده روزت تموم نشه از تنت بیرون نیاد انشا... زودتر خوب شی بیشتر ببینیمت
منتظرت هستم